درباره مارینا نونیز دلپرادو
زن بودن موضوع اصلی آثار مارینا نونیز دلپرادو (Marina Núñez del Prado)، پیکرساز بولیویایی است. او که یکی از معتبرترین پیکرسازان آمریکای لاتین بود، هفدهم اکتبر 1910 در لاپاز بولیوی متولد شد. در جوانی به مجسمهسازی علاقه پیدا کرد و بعدها به آکادمی هنرهای زیبای لاپاز رفت و در سال 1930 فارغ التحصیل شد. اندکی بعد، اولین نمایشگاه خود را در زادگاهش برگزار کرد. همچنین به تدریس آناتومی هنری و مجسمهسازی در دانشگاه خود مشغول شد. او اولین زنی بود که به مقام ریاست آکادمی لاپاز دست یافت.
زن، زندگی، اسطوره
حساسیت وی مبنی بر استفاده از منحنیهای ظریف، علاوه بر تاثیرپذیری از باربارا هپوورث و هنری مور، برآمده از سنت داستانی و افسانههای بومی است؛ «زنانی که در غم از دست دادن مردان قبیله، با قدرت و مهربانی بار زندگی و پرورش فرزندان را به دوش میکشند و نوزادان را از اندوه خویش شیر میدهند تا در آینده انتقام چدران خود را بگیرند.» این توصیف یکی از بزرگترین و مشهورترین مجموعههای وی، با عنوان «مادر و کودک» است. اغلب آثار این مجموعه یادآور پیکرکهای الهگان مادر در فرهنگهای مختلف است. این در حالی است که برخی از آثار وی بسیار انتزاعی بوده و در واقع برآمده از حرکات اندام و بدن زن است. یکی دیگر از معروفترین آثار او «زهره سفید» (1960) است؛ بدن خلاصهشده و انتزاعی زنی از سنگ سفید. در مجموع میتوان گفت که فرهنگ بومی بولیوی الهامبخش بسیاری از کارهای او بوده است.
سفر و بازگشت
دلپرادو بسیار فعال بود و با هنرمندان متعددی مانند سیسیلیو گوزمان دروخا (Cecilio Guzmán de Rojas)، نقاش بولیویایی که در آن زمان جنبش هنری بومی را رهبری میکرد، همکاری داشت. او که همواره دغدغه حقوق بومیان را داشت، در کارهای خود نیز نقوش و فرمهای موجود در فرهنگ بومیان آمریکای جنوبی تمرکز میکرد. او به کشورهای مختلفی از جمله آرژانتین، پرو، اوروگوئه، آلمان، مصر و آمریکا سفر کرد و چنین بود که در دورههای متععد کار هنری خود، عناصری از فرهنگ و هنر جهان را وام گرفت. همچنین با هنرمندان و ادیبان برجستهای همچون پابلو پیکاسو، کنستانتین برانکوزی، آلفونسینا استورنی و خوانا دی ایباربورو آشنا شد. او با نویسنده پرویی خورخه فالکون ازدواج کرد و بیست و پنج سال آخر زندگی خود را در لیما، در پرو گذراند. او تا زمان مرگش، نهم سپتامبر 1995، در آنجا زندگی و کار کرد.
بام پیکرسازی
گردآوری و ترجمه: بهار وفایی