از قندریز، کیاست و امدادیان

4

هم‌آوایی سوگوارانه سه روایت تصویری

در هنر مدرن و معاصر ایران، داوود امدادیان، منصور قندریز و کیومرث کیاست را می‌توان سه قطب برجسته‌ی یک مثلث معنایی دانست؛ مثلثی که در آن، اسطوره، تراژدی و زخم هستی‌شناسانه با یکدیگر تلاقی می‌یابند. اگر قندریز با استعانت از میراث اسطوره‌ای و فرم‌های انتزاعی، ابدیت را به لحظه‌ای متمایز پیوند زد و کیاست با تقلیل انسان به شمایلی فرسوده، بر زوال فردیت در حصارهای اجتماعی شهادت داد، امدادیان با واسطه‌ی طبیعت، سوگی کیهانی را بازگو کرد؛ سوگی که دیگر نه در کالبد انسان، بلکه در پیکر خاک، درخت و آسمان متجلی شده است. تحلیل حاضر، با اتکا به متدهای پدیدارشناسی، هرمنوتیک و نقد دیالکتیکی مکتب فرانکفورت، به واکاوی پیوندها و تفاوت‌های این سه جهان تصویری در سطحی بس والا و عمیق خواهد پرداخت.

۱. اسطوره و بازتاب‌های آن: از انتزاع قندریز تا آشوب امدادیان

منصور قندریز با بهره‌گیری از میراث تصویری هنر ایرانی و اسطوره‌های باستانی، جوهری ازلی و نمادین را در کالبدی انتزاعی به منصه‌ی ظهور رساند. در کار او، هندسه‌ی فرم‌ها بازتابی از نظمی متافیزیکی است که، به تعبیر میرچا الیاده، بیانگر «بازگشت ابدی» و چرخه‌ی بی‌پایان زندگی و مرگ است. اما داوود امدادیان، برخلاف قندریز، به‌جای بازسازی اسطوره، به سوگواری برای مرگ آن می‌پردازد.

درختان امدادیان همان پیکره‌های اسطوره‌ای قندریز هستند که اکنون در شعله‌های زوال می‌سوزند. اگر قندریز اسطوره را در ساحتی متافیزیکی و ابدی بازمی‌آفریند، امدادیان آن را از آسمان به زمین می‌کشاند و به بستر خاک و فرسایش بدل می‌کند. اسطوره‌ی امدادیان، اسطوره‌ی سوخته‌ای است که تنها خاکسترش باقی مانده است.

۲. انسان و غیاب او: کیاست و امدادیان در تقابل با سوژه‌ی انسانی

کیومرث کیاست، به‌سان اگزیستانسیالیستی صدیق، انسان را در محاصره‌ی قفس‌های مادی و روانی به تصویر کشید. او با بهره‌گیری از اکسپرسیونیسم اجتماعی، فرم را به میدان نبرد انسان با جهان بدل کرد. در اینجا، انسان، سوژه‌ای است که در برابر جهان مقاومت می‌کند، حتی اگر این مقاومت به شکست ختم شود.

در مقابل، داوود امدادیان، به شیوه‌ای پیچیده‌تر و شاید هولناک‌تر، انسان را به‌تمامی از صحنه حذف می‌کند، اما با این غیاب، حضور او را بیش‌ازپیش فریاد می‌زند. زمین‌های ترک‌خورده، درختان زخمی و آسمان‌های درهم‌تنیده، خود بدل به بدن‌هایی انسانی شده‌اند؛ بدن‌هایی که زمان بر آنان حک شده و رنج را در ژرفای بافت خویش ثبت کرده‌اند. این همان لحظه‌ای است که به تعبیر دلوز، «شخصیت به پس‌زمینه و پس‌زمینه به شخصیت» تبدیل می‌شود.

۳. فرم و دیالکتیک آشوب: قندریز، کیاست و امدادیان در جدال با صورت‌بندی‌های تصویری

  • قندریز: فرم را به جوهری خالص و ازلی تقلیل می‌دهد؛ نوعی انتزاع که از دل ساده‌سازی به معنا دست می‌یابد. اینجا، فرم حامل معناست.
  • کیاست: فرم را شکنجه می‌کند؛ آن را در قالب قفس‌های بصری، تنگناهای معماری و بدن‌های فروپاشیده به اسارت درمی‌آورد. فرم، دیگر حامل معنا نیست، بلکه اسیر آن است.
  • امدادیان: فرم را نابود می‌کند و از ویرانه‌ی آن، معنایی سوخته بیرون می‌کشد. در آثار او، خطوط، به‌مثابه شیارهایی از زخم و خون، دیگر مرزها نیستند، بلکه خود تاریخ‌اند؛ تاریخِ زخمی که بر چهره‌ی زمین حک شده است.

امدادیان، در ساحت فرم، نه به نظم قندریز و نه به خفقان کیاست وفادار است؛ او در هیاهوی آشوب، معنا را نه در شکل، بلکه در شکستِ شکل می‌یابد. این همان «منطق دیالکتیکی» آدورنو است که فرم، تنها از طریق فروپاشی خویش می‌تواند به حقیقت برسد.

۴. رنگ به‌مثابه سوگنامه‌ی هستی: از شفافیت قندریز تا شعله‌ی امدادیان

  • در قندریز، رنگ‌ها حامل نوعی بی‌زمانی و بی‌مکانی‌اند. آن‌ها، همچون اسطوره‌ها، به گذشته‌ای ازلی و آینده‌ای بی‌انتها تعلق دارند.
  • در کیاست، رنگ‌ها به خاکستری‌هایی تیره بدل می‌شوند؛ گویی جهان در غبار نومیدی و انزوا فرورفته است.
  • در امدادیان، رنگ‌ها شعله می‌کشند و خاکستر می‌شوند. سرخی‌های او نه از جنس حیات، که از جنس زخم و خون‌اند. اگر قندریز با رنگ، حقیقتی ازلی را ثبت کرد، امدادیان با رنگ، حقیقتی سوخته را فریاد زد.

۵. زمان به‌مثابه جراحت: از ابدیت قندریز تا بازگشت جاودانه‌ی امدادیان

  • در قندریز، زمان در مقام ابدیت جلوه می‌کند؛ اسطوره‌ای که در چرخه‌ی بازگشت، همواره از نو زاده می‌شود.
  • در کیاست، زمان کش‌آمده و شکنجه‌وار است؛ لحظه‌ای که به ابدیتی تحمل‌ناپذیر بدل شده است.
  • در امدادیان، زمان، زخم است. نه چرخه‌ای مقدس و نه شکنجه‌ای ممتد، بلکه زخمی که نه ترمیم می‌شود و نه التیام می‌یابد. هر خط، هر سایه، هر شیار، حکایتی است از زمانی که در بطن طبیعت حک شده و از درد لبریز است.

۶. طبیعت به‌مثابه سوژه‌ی زخم‌خورده: فراتر از انسان، فراتر از اسطوره

در آثار قندریز و کیاست، طبیعت همواره یا به‌مثابه پس‌زمینه یا به‌مثابه استعاره‌ای از وضعیت انسانی حاضر است. اما در امدادیان، طبیعت خود به سوژه بدل می‌شود؛ سوژه‌ای که به‌جای انسان، رنج را در تن خویش حمل می‌کند. این همان لحظه‌ای است که به تعبیر مارتین هایدگر، «هستی خود را در ظهور پدیدارها» آشکار می‌کند. اما این ظهور، نه چونان روشنایی، بلکه چونان زخمی تاریک و عمیق است.

۷. دیالکتیک حضور و غیاب: اسطوره، انسان، و طبیعت در سه جهان تصویری

داوود امدادیان  کیومرث کیاست  منصور قندریز   ویژگی‌ها
انسان غایب؛ طبیعت به‌مثابه سوژه‌ی رنج  انسان فرسوده و در بند  انسان نمادین و ازلی       حضور انسان  
    
فرم به‌مثابه زخم و آشوب  فرم به‌مثابه قفس  هندسه‌ای ازلی و خالص   فرم  
شعله‌ور و زخم‌گونه  تیره و انزواگرا  شفاف و نمادین   رنگ  
زخم‌خورده و بازگشتی جاودانه  شکنجه‌وار و ممتد  ابدی و اسطوره‌ای   زمان  
سوژه‌ای زخم‌دیده و سوگواراستعاره‌ای از وضعیت انسانی  پس‌زمینه‌ای مقدس   طبیعت  

نتیجه‌گیری: سه راوی، یک تراژدی

منصور قندریز، کیومرث کیاست و داوود امدادیان، هر سه در سپهر هنر معاصر ایران، به بازنمایی یک تراژدی مشترک می‌پردازند؛ تراژدی انسان، تراژدی زمان، و تراژدی معنا. اما زبان آنان متفاوت است:

  • قندریز، با زبانی اسطوره‌ای و انتزاعی، ابدیت را ستایش می‌کند.
  • کیاست، با زبانی اگزیستانسیالیستی، انسان را به اسارت جهانش درمی‌آورد.
  • و امدادیان، با زبانی سورئال و تراژیک، جهان را به زخم، رنگ را به خون، و فرم را به آشوب بدل می‌کند.

در نهایت، امدادیان نه وارث که تکمیل‌کننده‌ی مرثیه‌ای است که قندریز آغاز و کیاست آن را به سوگ نشسته بود. و در این تکامل، ما با حقیقتی بی‌رحم و بی‌زوال روبه‌رو می‌شویم:

«جهان سوخت… و این است خاکسترش.»

بام نقد و نظر
پرژام پارسی

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.