فریدا کالو و دیور؛ نمونه دیگری از ابتذال پستمدرنیسم
فریدریک جیمسن، از بانفوذترین نظریهپردازان پستمدرنیسم معتقد است که در طول چند دهه اخیر با موج جدیدی از سرمایهداری مواجهیم که آن را “سرمایهداری پسین” مینامد. وجه مشخصه سرمایهداری پسین گسترش و انتشار و رخنه بیسابقه در تمامی عرصههای زندگی است. پست مدرنیسم منطق فرهنگی سرمایهداری پسین یا همان واکنش فرهنگ به استعمار سرمایهداری از طریق کالاست. برخی ویژگیهای این سرمایهداری که جیمسن شناسایی کرده عبارتند از ادغام ژانرهای فرهنگی که سابقا از هم جدا بودند(ترکیب امر متعالی و پست، ترکیب هنرهای زیبا و کیچ، ترکیب سبکهای هنری متفاوت و غیره) و دلبستگی وافر از عمق به سطح.*
اتفاقات عجیبی در این دنیا میافتد. گرچه امروزه دیگر چیز عجیب خودش غایب است. گویی هر اتفاقی امکانپذیر است و دیگر چیزی تعجب ما را برنمیانگیزد. چیزی برای حیرت و پرسش باقی نمیماند و ما هیچگاه نباید قضاوت کنیم. این هم از ویژگیهای عصری است که در آن زندگی میکنیم.
این نخستین بار نیست که صنعت مُد سراغ هنرمندانی چون فریدا میرود؛ از برندهای بزرگ تا کوچکترها، از گوچی و منگو و زارا تا دوگو و تگلاین و فلان تولیدی مانتو در تهران. این بار هم شرکت مُد “دیور” فرانسه با همان ظرافت همیشگی فرانسویها و با همان ریزبینی تاریخیشان در برآورد سود و منفعت (یادمان نمیرود که اواخر قرن هجدهم ناپلئون بود که در عصر صنعتی شده فهمید باید پایش را به کشورگشایی در خاورمیانه و مصر و شمال آفریقا بگشاید) فریدا کالو، نقاش انقلابی و کمونیست مکزیکی، همسر ریورا، معشوقه تروتسکی، عاشق مائو و چین کمونیست را دستمایه ابتذال خود قرار داده و با نام رمز “دگردیسی” و با الهام از خود فریدا کالو و نقاشیهایش (چه احترام برانگیز!) نمایش مُدی برگزار کرده که لابد دل دوستداران فریدا را که با پوشش عمدی محلی مکزیکی علیه جهانیسازی مقاومت میکرد، برده یا قرار است ببرد. انگار فریدا کالو از یاد رفته بود و دیور دوباره آن را نمایش داد. انگار دیور معتبرتر از فریداست و ما باید سپاسگزار دیور باشیم که به فریدا گوشه نظری کرده است.
فریدا کالو نقاش عصیانگری که عقاید انقلابی و ضد لیبرالیستی و چپگرا داشت توسط منطق بازار و “صنعت فرهنگ” خورده شد؛ طنز تاریخ! فرصت طلبی دیور در انتخاب کالو ریشه در ارتقای جنبشهای فمینیستی معاصر هم دارد که منفعت را کلانتر کند. انتخاب زنی مستقل و عصیانگر – ولی مهم نیست که این عصیانگری در چه معنایی بود – برای نمایش، توجه بیشتری را جلب خواهد کرد. بگذریم از اینکه تابلوهای فریدا احتمالا در دست دلالانی است که باز هم گرانتر خواهدشد؛ و باز طنز تاریخ. این میزان وقاحت را ژیژک به درستی تشخیص داده بود. خصوصیت آشکار نزدیکی بیش از حد به امر واقعی در پستمدرنیسم؛ ابتذال و وقاحتی که دیگر حتی کسل کننده است.
اصلا اهمیتی ندارد که عقاید کالو مورد قبول ما هست یا خیر. مسئله بر سر وقاحتی است که با آن مواجه میشویم. درست مثل اینکه شاعری را فاحشه خطاب کنیم، اما شعرش را بر بیلبوردی در شهر بنویسیم. آیا این منطق تمامیتخواه و در عین حال فروکاهنده پستمدرنیزم (البته این چیزی است که پستمدرنیسم به دیگران اطلاق میکند) نیست؟ آیا این همان چیزی نیست که سامان نمادین ما را ویران کرده است؟ به هر صورت پیام دقیق به ما رسیده است: «ما شما را میبلعیم، چه موافق باشید و چه مخالف. بیجهت خود را به دردسر نیندازید.»
*مایرس، تونی (1385)، اسلاوی ژیژک، ترجمه فتاح محمدی، تهران: هزاره سوم.
پ.ن: اغلب عکسها مربوط به سفری به استانبول است که در آن سفر چیزی در یک مغازه توجهم را جلب کرده بود. تصویر فریدا کالو، ونگوگ و نقاشیهایشان روی لباس و کیف و کفش و لیوان و بشقاب و دفتر و هر چیزی که دم دست بود. آن وقت چندتایی عکس گرفتم که مطلبی در نقدش بنویسم که فرصتی دست نداد. تا اینکه در مطلب بام طراحی مد پشتبام دوباره به آن برخوردم. قبلا هم چگوارا را روی تیشرت و فندک و لیوان زیر سیگاری و غیره دیده بودم که آن هم از این منطق جدا نیست.
بام نقد و نظر
سینا یعقوبی