اعطای جایزهای به فروغ یک بار دیگر بحثهائی را پیرامون شخص و شعر فروغ برانگیخت. اکنون که هیاهوی جنجالهای روزنامهای فرونشسته است جای آن دارد که بر کنار از غوغای اسطورهسازیها به تحلیل جدی آثار او پرداخته شود. آقای ضیاء موحد در این راه پیشقدم شدهاند و ماهنامه رودکی این موقعیت را مغتنم میداند و از تمام کسانی که حرفی جدی برای گفتن دارند دعوت میکند تا پا به این راه گذارند.
ضیاء موحد:
سفر حجمی در خط زمان
به اشیایی که یک مجموعه هنری را میسازند، مثلا اشیا زینتی یک اطاق، به دو اعتبار میتوان ارزش داد. یکی به اعتبار ارزشی که هر شیئی به تنهایی دارد. ارزشی که خاص یک تابلو، یک مجسمه و یک قطعه فرش است. دیگر به اعتبار رابطه آن در این مجموعه با اشیاء دیگر، اگر در چیدن و آویختن آنها هنری به کار رفته باشد. این ارزش ارزشی ترکیبی است. مجموعه تمام ارزشهای منفرد و برتر از همه آنها. در چنین مجموعهای اشیاء هویت تازهای مییابند و از حد خود فراتر میروند. این مجموعه به هرکدام از عناصر خود بیش از آن میدهد گه از هرکدام دریافت کرده است و هرکدام از عناصر در این مجموعه چیزی مییابند که جز در این مجموعه نمیتوانستند بیابند. حتی گاهی ممکنست اشیاء سازنده یک مجموعه بیرون از آن مجموعه قیمتی نداشته باشند همچنانکه ممکنست اشیایی گرانبها را عتیقهفروشی عامی مثل خشت روی هم بریزد و ارزش فردی آنها را هم از نظر بپوشاند. اهمیت هر مجموعه در رابطهها و تناسبهای درونی آنست. و قدرت آفرینندگی هر هنرمند وابسته به ابداع این رابطهها و تناسبهاست.
کل یک شعر در حکم مجموعه و تصویرهایی که در آن آمده – هر تصویر ممکنست یک کلمه یا چند سطر باشد – در حکم اشیاء و بهاصطلاح دقیقتر عناصر آن مجموعه میباشند. تمامیت و ارزش زیبا شناختی هر شعر، هم به تصویرها و هم به نوع ارتباط آنها باهم بستگی دارد. از دو شعر سرشار از تصویرهای زیبا و پرخون، شعری هنرمندانهتر و بهاصطلاح ارزش زیبا شناختی آن بیشتر است که ارتباط تصویرها در آن کاملتر یا بیشتر باشد. این ارتباط میان عناصر شعر یک نوع و دو نوع نیست ( بررسی انواع این ارتباطها در شعر خود بحثی دیگر است) و به تعداد شاعران صاحب سبک میتوان ارتباطهای متنوع پیدا کرد. برقرار کردن این ارتباطها مرحله عالی کار هر شاعر استو مرحلهایست که اغلب بدان نمیرسند. ابهامی که به شعر نسبت میدهند اگر ابهام راستینی باشد، ابهامی که نشانه عمق شعر است، نتیجه این گونه ارتباط میباشد. در این گونه شعرها، تصاویر مانند آینههایی هستند که روی محیط یک دایره چیده شده باشند. در چنین آرایشی بازتاب هر آینه در آینه دیگر فضایی بینهایت میآفریند. وقتی تصاویر یک شعر چنان بههم تکیه کرده باشند که رنگ و زنگ یکی در دیگری و این دیگری در آن دیگری تابیده و پیچیده باشد، همیشه چیزی از چشم و گوش پنهان میماند. و چنین است که شعرهای بزرگ را بارها میتوان خواند و خسته نشد. مجالی برای خستگی نمیماند. تکرار نیست. در هر خواندن چیز تازهای کشف میشود. چیزی با ماهیتی رابطی. شعر «باران» شاملو چنین شعریست:
آنگاه بانوی پرغرور عشق خود را دیدم
در آستانه نیلوفرها
که به آسمان بارانی میاندیشید
و آنگاه بانوی پرغرور عشق خود را دیدم
در آستانه پر نیلوفر باران
که دامنش دستخوش بادی شوخ بود
و آنگاه بانوی پرغرور باران را دیدم
در آستانه نیلوفرها
که از سفر دشوار آسمان باز میآمد
تفسیر این شعر کار بیهودهایست. از هر تفسیری میگریزد. در مرکز این دایره که قرار بگیری آغاز حیرت است.
شعر فروغ چنان پر از لحظهها و مناظر کوتاه و جدا جدا است که خواننده همیشه تعدادی از آنها را جا میاندازد. این شگرد شعری فروغ است، شگردی که عذرخواه بیپیوندی تصویرهای شعر اوست.
اما به ترتیبی دیگر هم میتوان آینهها را چید. کنار هم اما روی یک خط، آرایش خطی. در این آرایش هر آینه فضای خود را دارد. فضایی که بازتاب آنرا در آینه پهلویی نمیتوان دید. آینهها همسایه دیوار به دیوارند، اما از هم بیخبرند.
البته این هم هست که کل فضایی که این آینهها از طبیعت دارند، بیش از کل فضای طبیعی در آرایش دایرهای آنهاست. در آرایش خطی، آینهها بیشتر متوجه دنیای خارجی هستند تا رابطههای میان خود و به این اعتبار به طبیعت نزدیکترند تا به ارزشهای زیباشناسی. یعنی عنصر هنری که هنرمند در رابطه با طبیعت، به طبیعت اضافه میکند کمتر دارند. طبیعت ولخرجی کرده و هنر خست به خرج داده.
حالا میرسیم به اصل مطلب که: شعر فروغ شعر آینههایی است که آرایش خطی دارند. ببینیم در «تولدی دیگر» – که یکی از بهترین شعرهای فروغ است – پیوند تصویرها چگونه است. «تولدی دیگر» با خطابی عاشقانه شروع میشود، به مخاطبی پرمفهوم:
همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرارکنان
به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد
من در این آیه تو را آه کشیدم، آه
من در این آیه تو را
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
اما پس از این خطاب عاشقانه ناگهان شاعر بر آن میشود تعبیرهایی از زندگی بدهد. این تعبیرها در قالب تصاویر زیبا ارائه میشود:
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از
آن میگذرد
تصویرهای این قسمت به اتفاق از گوشه و کنار زندگی انتخاب شده است. جای این تصاویر را در شعر میتوان باهم عوض کرد بیآنکه رابطهای بههم بریزد. پس از این قسمت، شاعر به وصف حال و حدیث نفس میپردازد. در واقع زندگی را رها میکند و از خود میگوید:
در اتاقی که به اندازه یک تنهائیست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانههای ساده خوشبختی خود مینگرد
در پایان این قسمت از این دو مصراع:
«دستهایت را
دوست میدارم»
تصویر پایین به شکل تداعی آزاد آفریده میشود. در اینجا سخن از باروری است:
دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهد شد میدانم میدانم میدانم
در پایان این قسمت سخن از گذشته به حال، سفری در زمان:
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
و شعر با دو تصویر بسیار درخشان اما بیارتباط باهم تمام میشود:
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد.
من
پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نیلبک چوبین
مینوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
ملاحظه میکنید که چه اندازه خط محتوای شعر طولانی است. عشق، زندگی، گذشته، باروری، حدیث نفس و تصویر پشت تصویر. مثل این که آینههایی در کنار هم در طول زمان روبروی زندگی گذاشته باشیم و بازتاب همه زندگی را در آنها ببینیم. ساختمانهای این چنینی مجالی به پرداختها و ایجاد روابط میان تصویرها و ساختن مجموعهای یکدست و یکپارچه نمیدهند. از این لحاظ شعر فروغ بازتاب زندگیست. پر از محتویها و مضمونهای پراکنده که خط ارتباطی آنها زمان و تصادف است. جای تصویرها در شعر فروغ همانند جای حوادث و برخوردها در زندگیست. از خانه که بیرون میآییم ممکنست اول حسن را ببینیم و بعد حسین را، اما اشکالی هم ندارد اگر اول حسین را ببینیم و بعد حسن را. شعر فروغ شکل زندگی را به خود گرفته است. بیش از آنکه متاثر از ارزشهای زیباشناختی باشد، متاثر از احساسها و اندیشههای لحظهایست. به همین دلیل بیتاب و طاقت است. آماده تسلیم است. شعرهایی که در آنها کلمهها و تصاویر با رابطههای ظریفی پیوند خوردهاند و یک ساختمان را بهوجود آوردهاند، هیچگاه به تمامی تسلیم خواننده نمیشوند. در تمام طول زندگی نمیتوان یکی از بیتهای درخشان شعر حافظ را کاملا تسخیر کرد.
احساسی که من از خواندن شعر فروغ میکنم، مانند احساسی است که در بازگشتن از سفر کوتاهی دارم. شعر فروغ چنان پر از لحظهها و مناظر کوتاه و جدا جدا است که خواننده همیشه تعدادی از آنها را جا میاندازد. این شگرد شعری فروغ است. شگردی که عذرخواه بیپیوندی تصویرهای شعر اوست. در هربار که شعر فروغ را میخوانیم به تصویر تازهای توجه پیدا میکنیم که در قرائت قبلی از نظر پنهان مانده بوده است. در شعر فروغ هم مانند شعرهای بزرگ ساختمانی میتوان چیزی کشف کرد، اما این چیز، کشف رابطه نیست، کشف تصویرست.
در شعرهای ساختمانی یعنی شکل گرفته تصویرها هم زیبا هستند و هم لازم. نمیتوان یکی از آنها را حذف کرد یا جایش را در شعر تغییر داد. نظم مجموعه به هم میخورد. اما در شعر فروغ تصویرها اغلب زیبا هستند اما لازم نیستند. در شعرهای فروغ لطمهای که حذف یک تصویر به آنها میزند لطمهایست که کندن درخت سر کوچه به کوچه میزند. وجود این درخت ضروری نیست اما وقتی وجود داشت بریدنش چیزی از کوچه میگیرد.
سخن کوتاه اگر درست معنی این حرف را بفهمیم که هنر از سویی حساسیت در برابر جهان و از سوی دیگر بیان این حساسیت در قالب رابطههای تازه است که در اساس فرهنگی هستند و عناصری که هنرمند به طبیعت و به فرهنگ پیش از خود اضافه میکند، باید قبول کرد که فروغ به اندازهای که شاعر است هنرمند نیست.