گفتوگوی امیرحسین بیانی با مجتبی امینی درباره نمایش اخیر وی در گالری اُ
بیانی: نام نمایش را گذاشتهای ” همه را به آینده نمیبرند” و در بیانیه نمایشات اشاره کردهای این عنوانِ کاریست از کاباکوفها_ امیلیا و ایلیا کاباکوف، هنرمندان اهل شوروی_و با میانجی قرار دادن کارِ آنها به دنبال چه چیزی هستی؟ با توجه به این که تو همیشه حرف از این میزنی هنرمندها کارشان چیزی ست در امتداد یکدیگر و باور به شکلی از ” منطق گفتگویی” داری، اینکه هر هنرمندی هر چه بخواهد بگوید قبلتر کسی آنرا گفته چه بسا بهترش را، پس برای اینکه گرفتار این تکرار نشد باید با کارِ آن هنرمند وارد گفتوگو شد و چیز جدیدی از پس آن گفتوگو امکانپذیر است. کارِ آن هنرمند مادهای ست تاریخی در دست هنرمند در شرایط و وضعیت جدید. در کارهای قبلی تو _ منظورم مجسمهها و اینستالیشنها _ این گفتوگو بیشتر در، در شکل و ریخت و ماده کارها غیر ملموس حس میشد. اینجا مستقیم با یه هنرمند بزرگ وارد گفتوگو شدهای چرا؟
امینی: اخیرا ارجاعهای هنرمندان به تاریخ مدیومی که در آن کار هنری میکنند برایم جالب شده و به آنها توجه میکنم و شاید دقیق شدن به این تاثیرات و گفتوگوی هنرمندان امروزی با گذشتهگان به سعیِ کار کیوریتورها مربوط باشد، وقتی که کار هنرمندان امروز را در موزهها کنار گنجیه و آرشیو موزهها میگذارند و از همنشینی آنها کنار هم، چیزهایی بیرون می زند، برایم جالب است، از رفتار و برخورد هنرمندان در آن مدیوم تا تاثیرات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کار دو یا چند هنرمند در فاصلههای زمانی، جفرافیایی و غیره… و بیشتر شیطنت و بازی و سلطه کیوریتوها با این “حاضرآماده ها” _ در واقع کار هنرمندان_ جذاب است. و این بیانهای جدید از سوی کیوریتورها، کارناولهای چند صدایی و نمایشهای جدیدی را رقم زده است، در دوره ای که هنر به ورطه اقتصاد و سرمایه افتاده، جالب و سرگرم کننده است برایم. و به نظرم اتفاق جدید و جدی در هنر نخواهد افتاد و این مد زمانه است و من هم بدم نمیاد همراهش شوم. با این مقدمه من هم سراغ کارِ کاباکوفها رفتم به عنوان مادهای تاریخی برای بیان چیزی که فکر میکنم در وضعیت سیاسی اجتماعی ما میتواند به فهم کار من کمک کند. با این تفاوت که منِ هنرمند اینجا امکان دسترسی به خود کار کاباکوفها را نداشتم و فقط متنی از کار آنها با عنوان ” همه را به آینده نمیبرند” که در سال 1983 در مجلهای مستقر در مسکو، نیویورک و پاریس چاپ شده بود گذاشتم به عنوان یکی از دو استیتمنت نمایشگاهم.
بیانی: و فکر میکنی قرابتی وجود دارد با زمانه تاریخی -سیاسی که کاباکوف در آن زندگی میکرد و امروزه ما در ایران. و ” همه را به آینده نمیبرندِ” کاباکوف اینجا هم امروز کار میکند،اشاره کاباکوف در آن متن به وضعیت هنرمندان پس از انقلاب اکتبر 1917و کشمکشهای بین هنرمندان در وضعیت پسا انقلابی؟
امینی: بله درست است. کاباکوف اینستالیشنی ساخته که در واقع قطاریست در یک ایستگاه که داخل واگن قطار تعدادی بوم نقاشی خالی است و قطار در حال به صدا درآوردن آخرین صوت برای حرکت و ترک ایستگاه به سمت آینده است. و با طنز و کنایه ار هنرمندان هم دوره خود با ریاست مالویچِ بزرگ میپرسد کدام یک از هنرمندان به آینده برده خواهند شد و از مواهب انقلاب در جامعه اتوپیایی وعده داده شده بهرمند خواهند شد و کدام یک از این قطار در حال حرکت جا خواهند ماند؟ و این بخشی ازمتن همراه با نیشخند و کنایه کاباکوف: « آدم حتی نمیداند درباره مالویچ چه بگوید. هنرمند برجسته. الهامبخش وحشت. رئیس بزرگ.
در مدرسه مدیری داشتیم که خیلی جدی و خشن بود. بهار که شد. نزدیک آخر سال، گفت: فقط کسانی که شایستگی داشته باشند به این اردوی تابستانی ” پیشگامان جوان” میروند بقیه اینجا میمانند. همهچیز در درونم فرو ریخت. همه چیز به رئیس بستگی دارد. او میتواند_ و من نمیتوانم. او میداند_ ومن نمیدانم. او میداند کار را چطور انجام دهد _ ومن نمیدانم.
در مدرسه رؤسای زیادی داشتیم: کارنبرگ مدیر. سوکیازان رئیس مطالعات. پوشکین شاعر. پوشکین رئیس مطالعات نظامی. رپین و سوریکوف هنرمند، باخ، موتسارت و چایکوفسکی آهنگساز…و اگر از آنها اطاعت نکنی، اگر به حرف یا توصیهشان عمل نکی: ” اینجا میمانی”
” همه را به آینده نمیبرند”»
بیانی: و ریشخند و کنایه تو به هنرمندان تجسمی در بحبوحه اتفاقات اخیر ایران که اکثراً خواستار تعطیلی گالریها و مراکز فرهنگی بودند و در نهایت هم اکثر گالریها و مراکز فرهنگی در ایران به مدت چندین ماه تعطیل شدند و هنرمندان دست از کار کشیدند، و هنرمندان و گالریها در صورتی میتوانند ادامه کار داشته باشند که کارهای هنرمندان در راستای وضعیت سیاسی و انقلابی جامعه باشد. و آن بومهای سفید داخل واگن قطارِ کاباکوف از نظر تو برای این بود که هنرمندان در این “وضعیت استثنایی” چه چیزی همسو با مردم و جامعه خلق خواهند کرد؟
امینی: تا حدوی بله و این خط و نشان کشیدن هنرمندها برای یکدیگر و اینکه فقط کسی حق دارد با این بومهای سفید همراه با قطار در حال حرکت به آینده اتوپیایی و پساانقلابی برود که همسو با جریان جامعه اثر هنری درخور خلق کند. در غیر اینصورت حق ندارد سوار قطار آینده شود. و باز خواهند ماند و به آینده برده نخواهد شد.
بیانی: و تو در همان گالری نمایشگاه ” همه را به آینده نمیبرند” را گذاشتی که عدهای معترض به نشانه اعتراض بر سردر گالری رنگ قرمز ( به نشانه خون) پاشیدند، که چرا این گالری بدون توجه به خواست جامعه هنری فضای نمایش اش را باز کرده و به روال سابق کار هنرمندها را نمایش میدهد.
امینی: بله. دقیقا من یک سال پس از رنگ پاشیدن به سردر گالری نمایشگاه را گذاشتم. و جالب اینکه هنوز بقایا و رد آن رنگ قرمز بر روی پلههای گالری پیداست و همه هنرمندان و شهروندانی که معترض به رویکرد مدیر گالری اَ بودند، امروز به روال سابق مشغول خلق همان آثار هنری هستند که در گذشته مشغولاش بودند. به جز عدهای معدود هنرمند که همیشه رویه انتقادی و سیاسی در کارشان بوده و خواهد بود و هیچ شرایطی آنها را راضی نخواهد کرد برای تغییر رویهشان. در واقع آن هنرمندان معترض که جامعه آرمانی و اتوپیایی را متصور بودند فراموش کرده و مشغول کاری عادیشان هستند.
بیانی: و تو به عنوان یک هنرمند که در حوزه هنرهای تجسمی فعالیت داری فکر نمیکنی کمی موضعات درباره این وقایع جامعه تجسمی در یک سال گذشته کمی شبیه به نقد کسی است که بیرون از این جامعه هنری کوچک فعالیتی دارد و نظاره گر است، من هم هنرمندی هستم که در این سالها کارهایی ساختهام در نقد شرایط موجود و خیلی با این دیدگاه همراه کنایه و تمسخر تو موافق نیستم. و باور دارم همه این اتفاقهای تجربه نشده برای جامعه هنری ما مفید است آیا فکر نمیکنی در این بزنگاههای تاریخی مهم ما می توانیم چیزهایی بسازیم و جمعی یاد بگیریم و انباشتی برای تاریخ خَرد تجسمیمان بوجود بیاوریم؟
امینی: با بخشی از رویکرد تو به قضیه موافقم که برای ساختن و انباشت چیزی باید تجربه کنیم و بیاموزیم چون این اتفاقها تجربه نشده است و هر نسلی حق دارد جمعی بیاموزد با آزمون و خطا مخصوصا در شراط استثنایی جامعه. دقیقا خودت اشاره کردی که هنرمندی هستی که همه این سالها با موضوع کارت واکنشی صریح و بیپرده داشتهای به وقایع. حرف من هم دقیقا این است در هر وضعیت سیاسی_ اجتماعی باشیم آنقدر موضوعاتی هست که هنرمند با آنها کنار نیاد و موضع کارش باشد و صریح و بیپرده حرفاش را بزند. نیازی نسیت تحت شرایط وضعیتی استثنایی و عجولانه کاری کند همسو با جریانی . این هم شبیه هر کاری توانایی میخواهد و شناختی دقیق به دور از احساسات موقتی و زودگذر.و اصولا موافق درگیر شدن هنرمند با موضوعی بر حسب شراط نیستم و پرداختن به موضوعی تجربه و دانشاش را هم میخواهدِ، و زمان کافی برای درک و فهم آن موضوع. و این نوشته میخائیل باختین* درباره کار هنری هنرمند همیشه برایم راهگشا بوده: «هنرمند در فرآیند هنر به طور مستقیم در وقایع درگیر نمیشود زیرا در اینصورت به عامل شناسایی که در حوزه اخلاقی عمل میکند، تبدیل خواهد شد. در عوض، او جایگاهی اساسی در خارج از وقایع اشغال میکند، به عنوان مشاهدهگر بیطرف اما برخوردار از فهم معنا و توانا بر ارزیابی آنچه در حال وقوع است. او آنچه را رَخ میدهد تجربه نمیکند، البته در تجربۀ آن همراهی میکند زیرا این رخداد زمانی که تا حدی در آن ( از طریق ارزیابی آن) شرکت نکنیم، به مشاهده در نخواهد آمد این برون موضعی که البته با بیتفاوتی فرق دارد، به هنرمند امکان میدهد تا از بیرون به رخداد شکل دهد و به آن وحدت و کمال ببخشد. وحدت و فرجامی که تحقق آن از درون این دانش و از درون کنش اساساً ناممکن میبود.»
بیانی: تو در متنی که در ورودی نمایشت روی دیوار بود نه تنها با میانجی کار کاباکوفها معنایی اضافه به کارت داده بودی، اشارهای هم به هنرمند دیگری داشتی و کارش، یاسمینا رضا نمایشنامهنویس شهیر ایرانی _ فرانسوی و ارجاعی دادی به نمایشنامه ” هنر ” کار یاسمینا رضا، ارجاعی که به این نمایشنامه دادی بسیار جالب توجه است. این نمایش کمدی یاسمینا رضا درمورد بحران میان سه دوست قدیمی است پس از آنکه یکی از آنها اقدام به خرید یک اثر هنری گرانقیمت کرده است. تئاتر مضحکهی رفتاری را با جامعهشناسی درهم میآمیزد، اما آنچه که در طول نمایشنامه بحثبرانگیز است. ” رنگ ” این نقاشیست که گویا از شخصی به شخص دیگر در حال دگرگونیست. در این نقاشی که به ظاهر کاملاً سفید به نظر میرسد هر یک از سه دوست رنگهای مختلفی از خاکستری، زرد و قرمز میبینند و چنان دعوا و جدل آنها بر سر” رنگ” نقاشی بالا میگیرد که یکی از آنها در افکارش به قتل دیگری هم فکر میکند. نمایش به روابط افراد در بافت فرهنگی و تاریخی خاصی می پردازد و از نقاشی به عنوان وسیلهای برای متمرکز کردن بحث در مورد آنچه “هنر” نامیده میشود استفاده میکند. رابطهی میان افراد، در واقع اصلیترین مفهومیست که در این نمایشنامه مطرح میشود. این نمایشنامه بیشتر در مورد روابط بین انسانهاست تا در مورد هنر. رابطهی دوستی دیرینهی مارک، سرج و ایوان بر سر این نقاشی تیره میشود و آنها بر سر مسائل پیش پاافتاده و جزئی به یکدیگر پرخاش و توهین میکنند. تمام این جدال ها از آنجا شروع میشود که سرج نقاشی سفید گرانقیمت را به مارک نشان میدهد و مارک آن را تکهای زباله مینامد. درنهایت، یکی از این سه دوست با رواننویساش اسکیبازی را بر زمینهی سفید و برفی نقاشی میکشد و پس از آنکه سرچ، صاحب تابلو با آب ژاول و صابون، اسکیباز را از روی تابلو پاک میکند. دوستی آنها و تا حدی شرایط، به روال عادی برمیگردد بدون آنکه بدانند از آن جدل چه میخواستند و نتیجهای از آن برایشان بدست بیاید. این نمایشنامه ارجاع درخشانی به اتفاق رنگ سرخ پاشیدن به همان گالری دارد که در آن نمایش گذاشتی کمی بیشتر به ارتباط این نمایش و اکت معرضان به گالری توضیح بده .
امینی: همانطور که خودت دقیق به نمایشنامه یاسمینا رضا اشاره کردی درگیری این سه دوست قدیمی که اتفاقا با طنز و کنایه نویسندهاش آنها از طبقهای فرهنگی و ظاهراٌ متمدن هستند در نهایت دچار مجادلهای میشوند که پایان خوشآیند و جالبی ندارد، و آن آسیب زدن به کار هنرمندی دیگر در حالیکه خود را هنردوست جلوه میدهند. و این کار این سه دوست بی شباهت به رفتار هنرمند یا معترضی نیست که بر سر در گالری رنگ پاشید و این اکت شکلی از اعمال خشونت است و منافت دارد با خواست آزادی . در آن وضعیت خاص که اکثریت جامعه خواستار بدیهیترین حق خود یعنی آزادی است و اراده آزاد داشتن برای زندگی و حق اظهار نظر. در وقع من تابلوی نسبتا بزرگی ساختم و در دفتر گالری نصب کردم که تابویی با شرههای رنگ سرخ ساخته شده بود، شبیه همان رنگ هایی که بر سردر گالری پاشیده شده بود. و آخرین پرده نمایشنامه را بر بالای تابلو نوشتم که صاحب تابلو با صابون و آب ژاور در حال پاک کردن رنگ خودنویس و آسیبهای وارد شده به تابلو نقاشی مورد علاقهاش است.و باز هم اینجا کنایه به جامعه تجسمی بعد از آن اعتراضها و بازگشتن اکثریت این جامعه به روال عادی و کارهای روزمرهشان بدون هدف خاص و یا بدست آوردن نتیجه مورد نظرشان از این خواستشان.
بیانی: با توجه به ایده نمایشگاه تو که با میانجی کار دو هنرمند مفهوماش ساخته شده، نمایشنامه “هنر” یاسمینا رضا و اینستالیشن ” همه را به آینده نمیبرند” از کاباکوفها. کارهای ارائه شده در نمایشات نقاشیهای منظره و مجسمهها، به نظرم نسبت منطقی با کار این دو هنرمند برقرار نکردهاند و متنها بصورت جداگانه برای واکنش تو به وضعیت پیش آمده در جامعه تجسمی انتخاب شده و نوشته شدهاند به عنوان استیتمنت نمایشگاهات، و کارهای ارائه شده آثاری هستند در ادامه کارهای گذشتهات که به موضوعات سیاسی و اجتماعی میپردازند، مضاف بر اینکه برای اولین بار مدیوم نقاشی بسیار جدی در این نمایش کنار مجسمهها آمده است که این هم برای مخاطب آثار تو آشنا نبود. آیا این چرخش بی سابقه به سمت نقاشی و آن مجسمههای بزرگ در کارهای گذشتهات، جای خودشان را به حجمهای نسبتا کوچکی دادهاند که روی دیوار نصب شدهاند و اینکه پیوند این متنها و کارها برای مخاطب دشوار به نظر خواهد رسید برای رسیدن به معنایی که مورد نظر هنرمند بوده، آیا دلیلی برای این ارائه به زعم من ناهمگون وجود دارد؟
امینی: اینکه در ظاهر نمایش و نحوه چدیمان و ارائه این کارها مخاطب دچار سردرگمی شود برای فهم ایده هنرمند، تا حدی حرف شما درست است. و این” ناهمگونی” به زعم شما از آن ناشی میشود که در هر نمایشگاهی معمولا مخاطب فقط با کار هنرمندی که کارش را در معرض نمایش قرار داده طرف هست، که اگر چنانچه شناختی هم از کارهای گذشته او داشته باشد ارتباط برقرار کردن با چنین هنرمند و نمایشگاه احتمالا برای مخاطب راحتتر خواهد بود. در این نمایش تمام ایده و فهم و ارتباط گرفتن با کارها تا حدی ملزم به شناخت کافی از کار کاباکوف است و دقیق شدن در کار آن که اتفاقا هنرمندیست بسیار پیچیده و کارش اشارات مستقیم و پیچیدهای دارد به یکی از مهمترین کشورهایی که تاریخاش تاثیر غیر قابل انکار بر سرنوشت بخش قابل توجهی از جهان در قرن بیستم داشته، شوروی و کمونیسم. و انتخاب نقاشی به عنوان مدیوم غالب این نمایش در شکلی که فرم و محتوایاش، نزدیک به هنرعامهپسندی پسندی باشد که کاباکوف در نقاشیهایش پی میگیرد. سعی بر این بوده چیزی شبیه دوره اول کارهای او و تصویرسازیهایش باشد، چقدر موفق بوده به نظر مخاطب بستگی دارد.و این ترکیب نقاشی با مجسمهها هم دوباره اشاره به کاری از کاباکوف دارد با عنوان ” جای ما کجاست” تصویر آن کار هم در متن نمایشگاه آمده بود.
بیانی: این گسست بین ایده و کارهای به نمایش درآمده برای منِ مخاطب آشنا به کار کاباکوفها و شناخت از تاریخ و جغرافیای که خواستگاه کار اوست هم مشهود بود. اشارهات به کار “جای ما کجاست” از کاباکوفها، در آن کار ما پاهای فیگورهایی را به صورت مجسمهایی میبینیم که از سقف فضای نمایشگاه پایین آمدهاند و مشغول تماشای تابلوهای نقاشی هستند و تو در نمایشات آن مجسمههها را حذف کردهای و به صورت نیم تنه بروی دیوار قرار دادهای چرا؟
امینی: منظورم از آوردن مجسمهها کنار نقاشیها خیلی اشارهای به آن کار ندارد و بیشتر منظورم ساختن فضای نمایشی بود شبیه به آن کار که اینجا در کار من مخاطبها و هنرمندهای دیگر جای آن مجسمهها مشغول دیدن کارها هستند.
بیانی: فیگورهایی که کنار منظرهها قرار دارند و همهشان خیره به چشمان مخاطب هستند در واقع کسانی هستند که به آینده برده نشدهاند، آیا اینها هنرمندانی هستند که به آینده برده نشدهاند؟
امینی: نه اتفاقاٌ اینجا منظورم بیشتر افراد عادی جامعه هستند که از قطاری که به آینده میرود جا ماندهاند، بینشان جوانان هنرمندی هم هست.
بیانی: و منظرههای خالی که مخدوش شده و مکدرند؟
امینی: آنها همان محیطهای انسانی هستند که آن فیگورها از آن حذف شدهاند. و آن ردِ زخم و خشونت بر روی منظرهها نشانی ست از خشنونتی که در آن محیطها اعمال شده و ما تصویر مخدوش و مکدری میبینیم بدن حضور انسان.
بیانی: در این نمایش طبق روال کارهای گذشتهات ماده دلالت معنایی قوی دارد. قیر این ماده سیاه که در بیشتر کارهای تو همیشه هست اینجا حتی مجسمهها از ایزوگام (لایه قیر اندود) و نقاشیها هم بر بستر قیر کار شدهاند دلالت معانیشان چیست؟
امینی: چوب سوخته و ذغالِ سیاه و قیر همیشه در کارم بوده و ماده غالب کارهای من است. آلن بدبو در کتاب سیاه (درخشش یک نا_رنگ) جستارها و قطعههایی نوشته است درباره رنگ سیاه . درباره سیاه مرکب گفته است: «آخ از آن معجزهی پدیدار شدن جملهای [با] مفهوم و شاید خوش ساخت از مرکب [ سیاه] چسبنده که راهش را از میان لکهها باز میکرد!» این سیاهیِ معنی است که از سیاهی ماده بیرون کشیده میشود. اینجا و در کارهای دیگر سیاهی قیر این ماده طبیعی چسبنده که اینجا در جغرافیای ما و خاورمیانه فراوان است، نفت است و استعارهاش به رنگ خودش سیاهی و نسبتش اینجا با دموکراسی و آزادیخواهی و خشونت و . . .
بام گفتوگو
.