بازی و هنر
دکتر سیمین دانشور
هنر را بازی مقدس نام میدهند. «مقدس» توصیفی است اضافی که هنر را تنها بازیچه نینگاریم؛ اما خوب که بشکافیم هنر بیشباهت به بازی نیست؛ نهایت یک بازی جدی و منظم و سرشار از لذت بیشائبه ذهن و فکر آدمی.
کودکان جملگی بازی میکنند؛ حتی اگر اسباب آن را فراهم نداشته باشند. این بازی فراری است از دردسر امرونهی والدین و آموزگار و پرستار و تلخی دارو و تحمل پزشک. و خلایق طفلانند. آنگاه که آدمی کودکی را بدرود میگوید و ناگزیر بازی را نیز به کناری مینهد برای فرار از حقیقت تلخ زندگی، در عین بیداری، به یک بازی فکری اشتغال مییابد که نزد مردم عادی از خیالبافی برتر نمیرود؛ اما در افرادی خاص به رویای هنرمندانه و سرانجام بهتر منتهی میگردد.
آیا بازی و قصرهایی خیالی که همه ما در ذهن میسازیم و سپس ویران میکنیم تا قصر دیگری بنا کنیم و رویای هنرمند، همه فراری از واقعیت است؟ آیا آنطور که نیچه میگوید آدمیزاد ضعیف است و ترسو و دستآویزی میجوید که از حقیقت عریان و تلخ بگریزد؟ و یا آنطور شیللر مینویسد بازی کودکان و بازی هنر هر دو نیروهایی زیادیاند که طبیعت میخواهد به مصرف برسند؟ آیا هنر گریزی است از آرزوی بیفرجام و پراضطراب زندگی و چنانکه شوپنهاور میکوشد به ما بقبولاند هنر تجسم خواست آدمی است؟ «خواست» یا نفس آدمی که طپش و نیروی آن بسی برتر از عقل اوست؟
روانشناسی هنری میکوشد تا «نفس» یا خواست آدمی را بشکافد. یا به تعبیر تازهتر رابطه میان نهانخانه ضمیر و تمایلات درونی هنرمند را با اعمال احساسی و لذتبخش او تعیین نماید. بحث عمده روانشناسی هنری بر سر احساس پویش و جویشی است که روان افراد خاصی را در شور و خلجان میگدازد و اینان را بیآرام و در اضطراب میگذارد. این احساس که غالبا دردناک است و کمتر سرورآمیز، هنرمندان را به عملی میخواند که به این بیآرامی پایان دهند و ارضا این احساس پویش و خلجان به وسیله تجسم آن عمل لذتبخش است؛ لذتی که به سان لذت بازی آدمی را از مکان و مکان و مائی و منی میرهاند.
اگر بازی عهد کودکی و خیالبافی عهد جوانی و پیری و رویای هنرمند را مو بشکافیم، چنانکه فروید بنیانگذار روانکاوی همین کار را در رساله «رابطه شاعر با رویا» کرده است تا حدی به تمایلات آدمی و انگیزههای او ببازی و خیالبافی و رویای هنرمندانه واقف میشویم و ضمنا به مواد مشابه میان این سه پدیده نیز پی میبریم. و این را هم باید گفت که اساس در غالب هنرها مخصوصا هنر شعر و ادبیات همین رویای هنرمندانه است و حتی در نوترین صورت هنرها ترجیح بر آن است که تجسم اشیا غایب یا حاضر بصبغه ذهن آدمی که خصوصی و فردی است آراسته گردد.
به بازی کودکان توجه کنیم. اطفال در بازیهای خود همچون هنرمندان خیال میورزند. دنیایی خیالی که مواد آن را از جهان واقعی به عاریت گرفتهاند میآفرینند و میان این مواد عاریتی نظمی نوین برقرار میسازند چنانکه مطبوع طبعشان گردد. این دنیای خیالی را جدی میگیرند، در آن از احساس خود مایه میگذراند و آن را واقعی میانگارند و در برابر آن جهان واقع را یکدستی و بیجذبه تلقی میکنند؛ اما در عین حال بازی خود را نیز از واقعیت به خوبی تمیز میدهند و وقوف دارند که آنچه میکنند بازی است.
آنگاه که کودکان دیروز آدمهای بزرگ امروز میشوند دیگر بازی کودکانه ممنوع و مسخره است، و از این لذت شگرف چشم باید پوشید. اما آدمی که روزی این لذت را چشیده است از آن چشم پوشیدن نمیتواند. پس یک نوع بازی دیگر یعنی به بازی خیال پناه میبرد. در نهان به خلق یک دنیای ذهنی میپردازد و در این دنیای ذهنی همه آرزوهای خود را کامروا میانگارد و این چنین از جهان واقع که آرزوهایش را در هم شکسته میگریزد. اکثر مردم این خیالبافی ها را دارند و از آن لذت میبرند اما تخیلاتشان پوشیده است و مثل بازی اطفال آشکار نیست چنانکه ممکن است آدمیان به گناهانشان اعتراف بکنند اما به تخیلاتشان هرگز!
خیال آدمی نهانیترین و صمیمیترین رازهای اوست و این پوشیدگی، رویاهای بزرگان را از بازی اطفال متفاوت میسازد.
کودکان هرگز در صدد پنهان کردن بازی خود نیستند و حتی آرزویی را که محرک بازیهایشان است مخفی نمیدارند.
انگیزه مهم بازی کودکان تمایل به «بزرگ شدن» است و ما این محرک عمده را در غالب بازیهای آنها میتوانیم تشخیص بدهیم. غالب بازیهای آنها میتوانیم تشخیص بدهیم. غالب بازیهای کودکان تقلید مشخصات زندگی بزرگترها است و به خوبی میتوان دریافت که آرزوی «بزرگ شدن» با این تقلید میکشاندشان. اما محرک خیالبافیها و رویاهای کسی که از کودکی قدمها فراتر نهاده آرزوهایی است که باید پنهان بماند و آدمی شرم دارد که تخیلات خود را درباره بهشت منع شدهای که دنیای آرزوها و احلام اوست برملا سازد.
اگر آرزوها وخیالبافیها و رویاهای آدمیان پنهانی است پس چطور به وجود آنها پی میبریم؟ گذشته از آن که خود ما نیز گاه و بیگاه به این بهشت ممنوع پناه میبریم یک دسته از مردم هم هستند که نیاز به «بازگو کردن» دردها و آرزوها و تخیلات خود دارند. گروهی از این بازگوکنندگان هنرمند و گروه دیگر بیماران روحی که در احبا را به امید درمان نزد اطبا میبرند. و ضمنا میدانیم که کامروایان کمتر خیال میبافند و به علاوه روشن است که آرزوهای کام نایافته محرک بیشتر رویاها و تخیلاتند و همانها هم هستند که غالبا بیماران روحی را به وجود میآورند. بیمار روحی آرزوی ناکام خود را در جهان واقع، در عالم خیال صورت کامیابی میبخشد و چنان در این دنیای خیالی غرقه میشود که وقوف خود را نسبت به واقعیت از دست میدهد.
هر تخیلی و هر رویایی ارضای آرزویی و نتیجه واقعیت کام نایافتهای است و آرزوها بر حسب جنسیت و شخصیت و موقعیت خاص اشخاص تفاوت مییابند. آروزهای آدمی را نه به قطعیت بلکه به تقریب میتوان به دو دسته عمده تقسیم کرد: آروزهای جاه طلبانه و عاشقانه. و غالبا این دو با هم ارتباط مییابند و فروید از این هم برتر میرود و آرزوهای عاشقانه را دائر مدار کلیه کوششهای آدمی میشمارد. به هر جهت عدم کامیابی در این نوع آرزوها و زیاده روی در خیالبافی درباره آنها آدمی را آماده بیماری روحی میکند که بحث در آن کار ما نیست.
به عقیده فروید «از تمام پدیدههای وابسته به وجدان نهان «خواب دیدن» بیش از همه شباهت به خیالبافیهای روزانه و به هنر دارد. و در واقع خواب دیدن تجسم تمایلاتی است که در نهانخانه ضمیر ما مخفی است. و اگر ما در تحلیل خوابی در میمانیم از این جهت است که حتی بعضی از آرزوهایمان را از خود نیز مخفی میداریم و این آرزهای پنهانی در خواب با لباس مبدل به ما عرضه میشوند.»
و اینک به سراغ هنر برویم که همه این مقدسات را برای موشکافی این بزرگترین فعالیت ذهن آدمی آوردیم.
آیا میتوانیم هنر را دنباله بازی عهد کودکی و یا بازی کامل و مقدسی بدانیم؟ اگر هم ندانیم و این تشبیه شیللر ولانگ آلمانی و فروید را اغراقآمیز بدانیم لااقل به این نکته متعرفیم که خاطرات کودکی جالبترین خاطرات آدمی است و همیشه هم جالبترین موضوع هنری برای هنرمندان بزرگ بوده است. ایا میتوانیم هنر را با خیالبافی یک نفر خیالباف همانند بدانیم؟ آنها که در عالم خیال سلطنت میکنند،
تخیلات خود را از ما پنهان میدارند؛ اما اگر هم درویشانه خیال خود را به ما عرضه میکردند تخیلاتشان برای ما عاری از لطف و جذبه بود. اما آنگاه که هنرمندی رویاهای خود را به ما عرضه میدارد – رویاهایی که انگیزههای آنها همانند خیالبافی مردمان عادی است – میپسندیم و لذت میبریم و پسند و لذت ما و همانندان ما ممکن است هنرمند را به آرزوهایی که او را به هنر گریز داده؛ ناکامیابیهایی که میتوانستهاند عقدههای دردناک و لاینحل زندگی او گردند (فرویدیسم).
چه نبوغی، چه استعداد ذاتی خاصی و یا به قول فروید کدام پری پنهانی باعث میشود که هنرمند بتواند به آفرینش اثری بپردازد که هرچند با بازی کودکان و خیالبافی مردم عادی دارای وجوه مشترک است، از آن دو بسی برتر باشد و والاترین هدیه و گرانبهاترین میوه ذهن و فکر و احساس و تخیل آدمی نام بگیرد؟
پاسخ قانعکننده این پرسش را نه فروید و نه روانکاران پیرو او و نه روانشناسان هنری توانستهاند به ما بدهند.
و در واقع هزار نکته باریکتر از مو اینجاست. در اینکه اساس هنر تا حد زیادی رویاها و تخیلات و صبغه ذهنی هنرمند است شکی نیست و در اینکه هنرمند مواد کار خود را از جهان خارج میگیرد و میان آنها نظم نوینی برقرار میسازد نیز شکی نیست و در اینکه رویاهای خاص و فردی او باعث خصوصیت ممتاز و یگانه ماندن اثر هنری او میشود باز هم حرفی نیست. اما هنرمند چگونه مهم هنر را به انجام میرساند؟
جواب این مساله از دسترس روانشناسی هنری به دور است. آیا حساسیتی زیاد یا ساختمان عصبی مخصوصی افراد خاص را قادر میسازد که آرزوهای کام نایافته خود را چنان اوج دهند و آن را چنان بپیرایند و بیارایند که تو هرگز نشناسیشان باز؟ آیا خداوند مهر نبوغ و بزرگی را بر پیشانی قهرمانانی زده است و آنان را آنچنان توانی بخشیده است که احساس خود را از جهان آفرینش با چنان رنگهای زیبایی بیامیزند که دیگران از عجز خود و از قدرت آنان در شگفت شوند؟
آیا توارث، تربیت، اکتساب، انضباط و دقت است که یکی را توانا و دیگران را ناتوان میسازد؟ جوابی نداریم که بدهیم جز آنکه بگوییم مذهب عاشق از مذهبها جداست. و اصطرلاب اسرار جهان آفرینش و اشیا فقط در دست کسانی است که موهبت و استعداد خاصی دارند. ما از ظاهر میتوانیم قضاوت کنیم که هنرمند رویاهای خود را چنان تغییرشکل داده است و آنچنان آنها را آراسته و پیراسته و به لباسی درآورده است که شائبه خودپرستی و خودکامگی در آن نیست. میتوانیم ادراک کنیم که هنرمند مواد خود را با چنان نظم مدونی، با چنان تکنیک خاص و همآهنگی به ما عرضه کرده است که ما را یارای رقابت با او نیست. درمییابیم که نتیجه آنچه هنرمند به ما بخشیده است لذت بیشائبه، لذت زیباییشناسانه و عاری از تصور سود و زیان و نیک و بداخلاقی است. شاید ما در رویاهای هنرمند که با این نظم نو و همآهنگ و منطقی به ما ارائه میشود تخیلات شرمآلود و آرزوهای دردناک خود را نیز باز بشناسیم و شاید اثر او آرامش روحی به ما عطا کند. شاید راز پسند خاطر ما و لذت ما در آن باشد که بکوشیم پا به پای هنرمند راه حرکت قهرمانان او و راز تخیلات و رویاهای آنها را دنبال کنیم و این حرکت فکری و تحریک ذهنی ما را خوش بیاید.
و این تنها ما نیستیم که چنین از علت گرایش ذهن خود بیخبریم. حتی هنرمند نیز خود از راز نبوغ خویش آگاه نیست. پس بهتر که این راز همچنان در پرده بماند.