گفتگو با بهزاد گلپایگانی

47

گفتگو با بهزاد گلپایگانی
منتشر شده در شماره 56 نشریه تلاش اسفند ماه 1354

«‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هـ» برای هیچ؛ «هـ» برای همه

بهزاد گلپایگانی که نمایشگاهی از «هـ» های او در انجمن روابط فرهنگی ایران و فرانسه برپا شده در سال 1339 از هنرستان پسران تهران فارغ‌التحصیل شده و سه سال در دانشکده هنرهای تزئینی پاریس، هنرهای زیبای این شهر فعالیتهای هنری داشته است، اگر نمایشگاههای گروهی او را کنار بگذاریم، بهزاد در دو نمایشگاه اختصاصی در انجمن ایران و فرانسه برپا داشته، چهره دیگری از گرافیک تجربی معاصر را به معرض تماشا گذارده است می‌پرسم:

چرا دوباره انجمن ایران و فرانسه را برای عرضه تابلوهایت انتخاب کرده‌اید؟

من به این انجمن وابستگی بیتشری احساس می‌کنم، با گردانندگان نگارخانه‌های تهران آشنایی ندارم، و با چندتائی که آشنا بوده‌ام به مسئله‌ای آگاه شده‌ام و آن این که ضوابط تجاری خاصی را برای برگزاری نمایشگاه در نظر می‌گیرند تشریفاتشان فراوان و اغلب بی‌دلیل است من در انجمن ایران و فرانسه براحتی توانستم نمایشگاه کارهایم را برگزار کنم.

از میان اینهمه حرف، چرا «هـ» را برگزیدید؟

حرف «هـ» در کارهایم دور تسلسلی پیدا کرده، «هـ» استعاره‌ای است از نامها: هوشنگ، هومن، هما، هنگامه، هایده، هرمز، هاجر، هاله، هدایت، هژبر، هستی، هادی، هیرید، هاشم، هارون، هلن، هامبارسون، هانیبال،هوشیدر، همایون، هیرداد، هومان، هوتن، هژیر و دیگران…

من از ضبط نقش انسان پرهیز دارم چون جملگی موجودیت سطحی و متزلزل و سستی دارند.

چگونه با «هـ» هایتان و تماشاگران کنار می‌آئید، تماشاگرانی که فریفته رنگ و عوامل تشکیل دهنده تابلوهای متداول هستند.

تماشاگر «هـ» مجذوب صحنه تابلو نمی‌شود، چون عادت کرده، همیشه با رنگهائی که در بسیاری موارد عوامل گول زننده هستند، مقبون شود در حالیکه ما در اطراف خود به اندازه کافی رنگ می‌بینیم… مادر این رنگها، رنگ سفید است، اصلا رنگ سفید بهانه‌ای است برای استراحت چشم و گوشش و جستجوئی در دیدن فورم که خود یکی از ارکان مهم در کادر تابلو است… و اما مساله تکرار «هـ» شاید یکی از دلایلش برگراندن واکنشهایی باشد که روزانه با آنها مواجه هستیم «هـ» یک عنصر زیبائی در بطن خود دارد. که من برمبنای حرفه خودم که سر و کار داشتن با حروف چاپی است کشف کرده‌ام.

چرا «هـ» و فقط «هـ» و حروف دیگر نه؟ …

ادای کلمات برایم مطرح نیست. واژه‌ها عناصری هستند که انسان را از حیوان متمایز می‌سازند کلمات وقتی باید ادا شوند که فهمیده شوند. من به دو دلیل از حرف «هـ» استفاده کرده‌ام اول بیهودگی کلام است، شما چیزی به کسی می‌گویید که فهمیده نمی‌شود چرا که فاقد جوهر ارتباط است.

دلم می‌خواهد  راجع به موقعیت خودتان بیشتر حرف بزنید چون می‌توان حرف‌هایتان را باور کرد.

خودم خیال ممی‌کنم که غریبه‌ای تنها در میان اجتماع کاسبکار و طماع هستم، باور کنید علاقه‌ای هم ندارم این مردم کارهایم را بخرند، گو اینکه اثر هنری باید فروخته شود.

«هـ» شما بهرحال از آن «هـ» هایی است که لااقل تماشاگر را گیج می‌کند!

این «هـ»ها، «هـ» هستی هستند، در واقع «هـ» یعنی همه‌چیز، «هـ» یعنی قسمتی از هیچ، «هـ» یعنی قسمتی از هستی «هـ» یعنی نفس تازه کردن «هـ» را نمی‌شود نوشت، می‌شود نشان داد مثل خود نفس کشیدن.

این «هـ»ها خود ما هستیم که وجود داریم، زندگی میکنیم و نفس میکشیم، «هـ»های نفس کشیدن است، نفس کشیدن، نفس زندگی و زندگی مهم است.

هستی است. من اسیر این هستی هستم! با وجود آوردن «هـ»ها من امیدوارم هستم که گوشه کوچکی از هیچ را به هستی بکشم و اهمیت «هست» را به عده معدودی که احتمالا آنها را کشف خواهند کرد، عرضه کنم چون بقول یکی از دوستان، مردم آنچنان گرفتار کادرهای بسته خود می‌باشند و در یک بحران «یائسگی ملی» به سر می‌برند که به آنچه در خارج از دنیای مادی قرار می‌گیرد بی‌توجه هستند.

شما گرافیست هستید و دستپخت و کارهای هنری‌تان را مردم می‌بینند ولی می‌خواستم بپرسم چقدر کار می‌کنید تا در حال و هوای خودتان قرار بگیرید.

این شانس بزرگی است که انسان بتواند لحظات زندگیش را آن چنان سپری کند که فرصت فکر کردن به مسائل کوچکی که روزانه با آن مواجه است پیدا نکند، مسائلی که ذهن را در انسان می‌میراند…

پرداختن به این کارهائی که در این نمایشگاه می‌بینید، برای من ریاضت بود هرکاری که انجام شد مساوی بود با کوفتگی بدن، کلافه کردن خودم، مثل تمرین سخت بکس، مثل پایان تمرین کشتی به نحوی که انسان نیاز پیدا می‌کند که گوشه‌ای بیفتد و آرام بخواب برود…

بعد از آماده کردن نمایشگاه، خستگی روحی و پژمردگی و پشیمانی عارضم شده که هربخش آن بمراتب ازار دهنده‌تر از آغاز کار است.

چه کسانی به دیدن نمایشگاهتان آمدند؟

احتمالا همان کسانی که فردا در مجلس ختم من شرکت خواهند کرد…

دوستان و همکاران نزدیکم، آخر من یاد نگرفته‌ام تابلوهای اهدایی (!) تقدیم کنم و با صاحبان گالریها کنار بیایم!

دوستانتان چه کسانی هستند؟

دوستی در کار نیست. ارزنده‌ترین دوستانم، کسانی بودند که در سالهای 39 تا 37 در هنرستان پسران با هم آشنا شدیم، همان وقتی که بلند پرواز بودیم می‌خواستیم «نقاش»! شویم…

بعضی از دوستان توانستند خودشان را به آب و گل برسانند و وقتی که به آب گل رسیدند و رنگ باختند و از حیطه رفاقت خارج شدند و الان کلی وضع‌شان خوب است. دوستی با من برای کسی نفع مادی ندارد خوش ندارند دور و برم پیدایشان بشود اینست که همشان را رها کرده‌ام که همچنان با درازا و پهنای خودشان بمانند و یا به آن بیفزایند.

حالا می‌توانم معنی «از هـی هیچ تا هـی همه» را بفهمم.

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.