پرونده؛ اردشیر

98

مجموعه مقالات درباره اردشیر محصص و آثارش به قلم بزرگان

«تالار قندریز» این بار با نمایش کاریکاتورهای اردشیر محصص راه تازه‌ای را برای شناخت یک هنر ارزنده نقاشی باز کرد.

محصص آدم جستجو گریست که با ژرف بینی عمیقی به درون زندگی‌ها و احوال مردم فرو می‌رود و از آن‌جا غنی و پربار باز می‌گردد.

آدم‌های آفریننده او آدم‌های اطرافش هستند. زنان چاق که از انبوهی گوشت به تنگ آمده‌اند، مردان ابله که بینی‌های درازشان نشانه حماقت را رسم می‌کند و دختران وپسران بی‌حاصلی که عیوب گوناگون موجودیت خود را با ظواهر مسخره‌ای می‌پوشانند – یا مردان «ندیم شیوه‌ای» که با حرکات شتاب‌زده و متملقانه خود، آدم‌های کوچک را در قالب کلمات بزرگ می‌پیچند.

بازی محصص، با خطوط ساده برای بیان زندگی و آدم‌ها موفق است زیرا او با بکار بردن این خطوط ساده برای بیان زندگی و آدم‌ها موفق است زیرا او با بکار بردن این خطوط تصاویری زنده و گویا بوجود می‌آورد. روح و جنبشی که در آفریده‌های محصص هست تماشاگر را در آغاز به تفکر آنگاه به خنده وامیدارد.

هنر تشخیص حماقت‌ها و یافتن لحظه خاص که این حماقت شکل می‌گیرد در محصص رشد باروری دارد.

او با اگراندیسمان اعضا و اندام بدن افریده‌هایش می‌کوشد حالت مضحک و خنده‌آور این موجودات را متجلی کند و آنچه خود را به خنده یا تفکر واداشته به تماشاگر القا کند.

اندیشه محصص در ورای اعمال ماشینی افراد و پیوندهایی که بی‌صداقتی عظیمی در آن‌ها موج می‌زند – پرواز می‌کند و بی‌رحمانه به داوری می‌پردازد و آدم مورد بحث را به دار عقایدش می اویزد و با خطوط متقاطع به صلیب سرنوشتنش می‌کشد.

او علاوه بر نشان دادن حالت طبیعی یک موجود دگرگونی وی را نیز که سبب می‌شود آن لحظه حماقت‌آمیز به وجود آید.

با کمک خطوط ساده بازگو می‌کند. در آن‌گونه مواقع نقش عکاسی را دارد که به ثبت لحظات حماقت سرگرم است. زنان در کاریکاتورهای اردشیر نقش وسیعی دارند و این شاید به این دلیل است که اصولا آنان با شتاب‌زدگی خاصی که دارند به نظر خند‌ه‌آورتر هستند.

کاریکاتورهای اردشیر نیازی به توصیف و کلمه ندارند. خطوط توانایی این را دارد که اندیشه طنزآلود او را به تماشاگر منتقل کنند. حتی اگر این تماشاگر رهگذری باشد که از شدت بیکاری از کنار تالار قندریز بگذرد.

                                       بامشاد – ۲۶ اردیبهشت ماه ۱۳۴۶

دیروز نمایشگاهی از طرح‌های طراح طراز اول اردشیر محصص، در تالار قندریز افتتاح گردید.

نیمی از آثاری که به نمایش گذاشته شده کاریکاتورهایی از جنس اناث است. محصص نمونه‌هایی برجسته از ایشان بوجود می‌آورد.

در تابلوی گروه دختران، در قسمت فوقانی، چهره‌ای ظریف به نظر می‌رسد که گویی خواننده آماتور سوپرانو است و صدای ظریف و زیر او هنگامی که نوت بالا را اجرا می‌کند به گوش می‌رسد. در قسمت پایین تابلو خانم دبیری گوشت‌آلود در کنار قیافه مخوف و رام نشدنی خانمی دیگر قرار گرفته که با تجهیز کامل خیابان رو به سرازیر می‌آید و این گروه، تیم فوتبال دختران است که همراه با «لولیتای» کاپیتان خود می‌باشد و از همه بهتر تابلوی ملاقات انجمن زنان است. در این تابلو خانمی نفرت‌انگیز دیده می‌شود که روی سکو قرار گرفته و بی‌توجه به رنج طاقت‌فرسایی که از چهره شنوندگان هویداست مرتب با خود حرف می‌زند.

در تابلویی دیگر طراح با قربانیانی که حالات ناراحتی شدید و ناگوار خود را نشان میدهند همدردی نشان میدهد، در اینجا گروهی جراح بر گرد بدنی ایستاده‌اند که با دقتی توام با تحکم آن را به سه قطعه مساوی تقسیم کرده‌اند و از طرف دیگر بیمار شک آشکار خود را نسبت به عمل جراحی ایشان به ما نشان میدهد.

در اثری دیگر که با مهارت مجسم گردیده است وحشت فوق تصور مردی را می‌بینیم که تازه متوجه شده که شلوار به پا ندارد و وحشت پنهانی میلیون‌ها نفر موقعی ظاهر می‌شود که گلوله‌های شلیک شده در نمایش تلویزیونی، پرده دستگاه‌ را سوراخ کرده به زندگی واقعی فردی خاتمه می‌بخشد.

مسائلی مهم‌تر از آنچه که گذشت نیز مشاهده می‌شود. مثلا لاک‌پشت زشتی را می‌بینیم که به لباس قاضیان درآمده و مقابل او تصویر غلامی را می‌بینیم که با حرارت هرچه تمام‌تر پنجه آهنین ارباب مغرور خود را می‌بوسد. شاید آنچه به عنوان آخرین موضوع بتوان گفت تصویر مردی است که خود را به دار آویخته و برای آن که بهتر جلوه کند یک سلسله چراغ‌های الوان، دور و بر خود روشن کرده‌ است.

اگر امکان داشت کارتون‌های خوب را با کلمات تعریف کنیم دیگر احتیاجی به اینگونه آثار نبود و بهتر است که این نمایشگاه عالی را همه ببینند.

                                       تهران جورنال – ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۶

زهرخندی که طنین گریه‌آلود و طعم تلخ وحشتزدگی آن، حیرت‌انگیز است!

احمد شاملو

پنج سال پیش، در چنین روزهایی بود که برخورد مستقیمی با «اردشیر» استنباط مرا از کاریکاتور یکسره دیگرگون کرد.

طرح‌هایی که در آن روز برای چاپ نزد من آورده بود مرا یکسره به وحشت انداخت:

– چه نسل مسخره مسخ شده مهملی!

آن طرح‌ها که پس از یک هفته زورآزمایی با ناشر فریبکار و ترسوی مجله، زیر عنوان «شیر دختران» به چاپ رسید، علی‌الظاهر دار و دسته‌های ورزشی مدارس دخترانه را «دست انداخته» بود اما من تنها تفاوتی که میان این به اصطلاح کاریکاتورها و واقعیتی که موضوع آن‌ها بود یافتم این بود که: این‌ها را با مرکب و قلم کشیده بودند نه اینکه عکاسی کرده باشند!

این آشنایی‌ها بیشتر و عمیق‌تر شد و بعدها با سری‌های دیگری از آدم‌های او و موضوعاتی که به سرعت او را به کار می‌کشیدند آشنا شدم. زنان انجمن‌ها، ژیگولوها و ژیگولت‌ها، کارمندان بدبخت و نوکرمآب، بورژواهای شکم‌پرست، زنان پرگو و بدگو و دهن‌بین، کاسبکارها، ژنرال‌های عصا قورت داده که در جنگ با جماعت بی‌سلاح پا برهنه زنبیل زنبیل مدال به چنگ آورده‌اند با قیافه ابله و سادیکشان، معلولینی که چوب ابلهی خود را خورده‌اند، خودخواه‌ها، احمق‌ها، دست و پا چلفتی‌ها و عکس‌های خبری و عکس‌های یادگاری و جز این‌ها.

انگار چشمه‌ای که سازندگان تاریخ و جامعه‌ای معلول و نومید از آن می‌جوشد و فواره می‌زند، چرا که در این آدم‌ها و موضوعات جالب توجه‌ترین نکات، صداقت و واقع‌بینی هنرمند است. می‌خواهم همین‌جا تا دیر نشده است حقیقت را گفته باشم که در آثار اردشیر – و مخصوصا در آثار تازه‌ ترش – آنچه انگیزه شگفتی من است این است که آدم‌ها، اغلب از فرط جدی بودن خنده آورند!

اگر «فورن» کاریکاتوریست فرانسوی می‌گوید:«خطوط دروغین، خطوط دروغین، حقایق همین‌ها هستند.» آثار اردشیر اعتقاد دیگری در ما بوجود می‌آورد، «خطوط حقیقی! خطوط حقیقی! زهرخند و ریشخند در همین‌هاست! » و از این نظر است که من همیشه – و هر روز بیشتر – آثار او را اسنادی از زمان خودمان یافته‌ام.

شاید خصیصه اصلی اردشیر در این باشد که پرسوناژش را از میان جمع بیرون می‌کشد، لباده دروغینش را از اندامش به زیر می‌اندازد، عریانش می‌کند و او را تنها در خطوط حقیقیش، در خطوط کاراکتریستیکش ارائه میدهد.

در واقع اردشیر کاریکاتور نمی‌کشد بلکه رسوا می‌کند و آنچه در این میان جالب است شیوه کار او، و پیش از آن دید دقیق و یابنده اوست.

من هرگز تا پیش از دیدن طرح‌های او نتوانسته بودم به عمق فریبی که در نفس کلمه «معاونت عمومی» و مضاف آن – کلمه «انجمن» – وجود دارد پی ببرم. حال آن که در این طرح‌ها ( و فی‌الواقع طرح و نه کاریکاتور با سابقه ذهنی خاصی که معمولا از این کلمه داریم) هرگز زنان انجمن‌ها به ریشخند گرفته نشده‌اند، مسخ نشده‌اند، و در واقع همچنان که درباره «شیر دختران» گفتم – طرح‌ها با عکس‌های خبری روزنامه‌ها در باب فعالیت‌های انجمن شباهتی غیرقابل انکار دارند. اما چه معجزه‌ای در کارست که عکس‌ها فریب می‌دهند و این طرح‌ها حقیقت ریشخند‌امیز را برملا می‌کنند؟  – آیا ما به مدد این طرح‌ها فرمول «وضع شیئی در غیر ماوضع‌له» را به عنوان «انگیزه خندیدن» می‌پذیریم و از مشاهده زنان نروک چاق تا خرخره خورده وسواره ( که از فرط بی‌حسی پیه آورده‌اند و در حالی که غل می‌خورند و عرق می‌ریزند به عنوان فعالیت خودنمایی می‌کنند) در راس این انجمن‌های لفت و لیس و خودنمایی به خنده می‌افتیم و لاجرم حقیقت را شوم و زهرخندانگیز میابیم؟ به همین جهات است که من آثار اردشیر را بیشتر «طرح» یک ناقد تیزبین اجتماعی، که به هیچ سر ریشخند ندارد و به راستی چرار یشخند کند، حال آن که نفس واقعیت ریشخندآمیزتر است؟

و باز به جهت همین دید دقیق و جست‌وجوگر و یابنده است که ریشه عمیق طرح‌های اردشیر مرا به ادبیات عبید متوجه می‌کند: که در این طرح‌های نقاشی جامعه تصویر شده‌است همچنان که در آن طرح‌های ادبی. و با همان انسجام و همان قدرت در ایجاز و فشردگی، با خطوطی پولادین که در همه انحناهای خود، چون گلوله‌ای که بی‌باکانه و از سر اعتقاد شلیک شده است.

و اگر قلم عبید چاقوی جراحی است قلم اردشیر نیزچنین است.

برای من این هر دو، ثباتان کارکترهای جامعه‌اند. نشان‌دهندگان حماقت‌ها، طمع‌ها، یالانچی پهلوانی‌ها، خودپسندی‌ها… آدم‌های او آدم‌های آشنای جامعه‌اند، ماییم و همسایگانمان.

آدم‌هایی که گاه ممکن است فقط نامشان را ندانیم، یا آن که به راحتی بتوانیم نامی آشنا را بر آن‌ها بگذاریم. زیرا آنچه نشان دهنده‌ این آدم‌هاست خصیصه‌ها و کارکترهاست که به صورت خطوط محدود و مشخص‌کننده در می‌آید در همان حال که نیز حرکتی کاراکتریستیک را میان هزاران هزار حرکات دیگر نمایش میدهد.

شاید وقتیکه این طرح‌ها برای چاپ در آلبومی کلاسه شود آسان‌تر بتوانم درباره آن‌ها سخن بگویم و این امید را هم برای خود نگه می‌دارم.

اما سخن گفتن درباره آن‌کس که این طرح‌ها از قلمش جاریست آسان‌تر است: او رندی است که دقت نظرش در یافتن و نشان دادن ما را به خنده می‌اندازد. خنده‌ای که طنین گریه‌آلود و طعم تلخ وحشت‌زدگی آن به حیرت دچارمان می‌کند.

پنجم اردیبهشت ۱۳۴۶

                                    کیهان- ۱۱ اردیبهشت ماه ۱۳۴۶

اردشیر محصص را باید بهترین کاریکاتوریست امروز ایران بدانیم. ممکن است تعداد آثار منتشر شده او از جماعت مضحک قلمی پردازان توفیق و دیگر نشریات کمتر باشد، اما از لحاظ جدی گرفتن کارش و آن را هنر دانستن و به چنگ و دندان گرفتن و از آب و گل گذراندن در بین آن‌ها تک است.

کمتر دنبال مصور کردن ایده‌های قبلی می‌رود. کارش را برعکس بر اساس دیدن گذاشته است. با تیزبینی و طرح زدن به نیت عیان ساختن حالت کمدی یا پوچی قضیه. از اینرو به ندرت ممکن است کاریکاتوری از محصص ببینیم که در آن حرف‌های نغز در دهان آدم‌هایش گذاشته باشد. اما به کرات و مرات به صحنه‌هائی که پوستشان را گرفته است، هرچند که چون پیاز پوسته‌ها داشته باشند، تا به هسته‌های خنده‌دار آن‌ها برسد و در اینجاست که برق لبه‌‌ی تیز هجو او چشم را میزند.

این بچه‌ی گیلان و بزرگ شده‌ی تهران مدتی با نویسنده این سطور در کیهان انگلیسی همکاری داشت و بارها طرح‌هائی مناسب مقاله‌ها و مطالب او و همکاران او تهیه کرد. هربار هم که ما حق پیشنهاد و فضولی برای خود قائل شدیم و به او گفتیم فکر میکنیم اگر فلان‌جور یا فلان جور بکشد برای مطلبی که در سر می‌پروراندیم بد نباشد، حسابی از خجالت ما درآمد و بهتر و تیزترش را تحویل ما داد.

یک‌بار موضوع مقاله چاپلوسی بود و محصص با چند خط ساده آدمی را کشید که خم شده بود دست آدم دیگری را ببوسد. اما دستی که پیش آمده بود تا بوسیده شود دست معمولی پوست و گوشت‌دار نبود، یک قلاب آهنی بود. یکبار دیگر کاغذبازی مرسوم در دستگاه‌ها مورد بحث بود و این بار محصص آدمی را کشید که انگار از خمیر است و از زیر چوب نان پهن‌کنی در آمده است، و صاف سنجاقش کرد به دسته کاغذی که پرونده‌اش بود.

واضح بود که ما با هنرمندی سر و کار داشتیم که می توانست حرف اجتماعی‌اش را تقطیر کند و آن‌ها را به صورت قطره‌های پاک و بلورین – اشک نه – اسید در بیاورد.

نمایشگاه اخیر او در تالار قندریز مجموعه دست‌چینی بود از کارهائی که در پنج شش سال گذشته کرده بود. کاریکاتورهایی که قبلا در فردوسی و نگین و کتاب هفته‌‌ی مرحوم و کیهان انگلیسی و نشریات دیگر دیده بودیم این بار عکسبرداری شده آن‌ها را چندین برابر بزرگتر از اندازه اصلی، کنار هم زیر یک سقف دوباره دیدیم. و این بزرگ شدن قوت و قدرتشان را چشمگیرتر ساخته بود.

چندتایی از آن‌ها به دوران «هزل سیاه» محصص تعلق داشتند و بیشتر خودکشی‌های غیرعادی و غریب را مجسم میکردند ( خودکشی دست‌جمعی نژاد بشر است که بصورت کپسول درآمده؟)، سری دیگری که معلولین و بی دست و پاها را دست انداخته‌اند ( و برگهایی که از پای چوبی آن مرد یکپا بیرون رسته شاید بهترین این‌ها باشد) و خیلی به «هزل بیمارگونه» نزدیک هستند و در حقیقت روی بساط کارت فروشی (تبریک، تسلیت یا تشکر یا هرجور بکر دیگر) یک نوشت‌افزار فروش آمریکائی جایشان خالی است.

قسمت دیگری از آثار محصص درباره خانم‌ها و دخترخانم‌هاست. پرتره‌های تمام رخ و تمام قدشان را می‌بینیم، درحالیکه انگار برای عکس یادگاری ژست گرفته‌اند تا پیروزی‌های کوچک و توفیق‌های مختصر را جاودانه به ثبت برسانند. ابروهائی که در آسمان پیشانی‌های گشاده رنگین‌کمان ساخته‌اند و پلک‌هائی که بین زمین و آسمان سایبان نرگس‌های خمار هستند و گوشه لبهائی که به ملاحت راه بالا گرفته‌اند تا لبخندهای ما اینیم بسازند و پاهائی که چنان توپ والیبالی را بر زمین میفشارند که انگار کره‌ی ارض زیر پای جهانگیرترین جهانگشایان جهان است.

نیشتر اردشیر چه بسا بادهای خودخواهی را که در برخی از علیاترین مخدرات فروننشانده و جه بسا تلفن‌ها و نامه‌های شکایت به سردبیران مربوطه که باعث نشده است. حتی آخرین سری از اینگونه آثار او، ماجراهای عاشقانه منصورخان دوزنه، در هفته نامه‌ی زن روز به همین علت تعطیل گردید.

وقتی آدم اردشیر محصص را برای اولین بار می‌بیند – کوتاه و طالس و عینکی، با آن صدائی که وقت سخن گفتن از بس ملایم است شبهه کر شدن خود آدم را برمی‌انگیزد و با آن حجب و حیای شدید، میگویی آدمی است که محال است آزارش حتی به مورچه هم برسد. من شخصا فکر نمیکنم به قصد مردم آزاری ست که کجی و کولگی‌ ما را در کارهایش می‌نمایاند. اشکالش و قدرتش در این است که عقیده دارد تنها کشنده‌ی تصاویر مضحک نیست، بلکه مفسر زمانه‌ی خود هم هست. و در این نقش دوگانه است که می‌بینیم برای خودش دارد صاحب سبک میشود.

                      کیهان اینترنشنال – ۱۱ اردیبهشت ماه ۱۳۴۶

به نظر می‌رسد که هنرمندان جوان، بیش از پیران، در بیان شوخی، هرچه باشد، حوصله دارند. حدت و شدت و شور جوانی حوصله بیشتری به آنان میدهد تا به یک جهان پر از تضاد حمله کنند.

کاریکاتور یک نوع نقاشی است که نمایش جنبه انتقادی آن فوق‌العاده است و کاریکاتوریست باید دارای شم اجتماعی، روانشناسی اجتماعی و مهارت فنی باشد. از این رو می‌توانیم تشخیص بدهیم هنر نقاشی که فقط از نظر ظاهر دارای شکل‌های مبالغه‌آمیز باشد نمی‌تواند نام کاریکاتور به خودش بگیرد.

( البته این نقاشی‌های به اصطلاح کاریکاتور شاید تا حدود تنقلات قابل توجه باشند ولی محققا این نوع آثار جنبه هنری و خوش‌آیندی ندارد و هر کس هم که چنین نقاشی‌هایی بوجود آورد نمی‌توان او را کاریکاتوریست توانا دانست.)

در ایران متاسفانه کاریکاتوریست به مفهوم واقعی وجود نداشته و هنوز اهمیت اینکار چنان که در خور است و در کشورهای دیگر مورد اقبال می‌باشد در اینجا به آن توجهی نشده ولی خوشحالیم از اینکه کارهای اردشیر این نوید را به ما میدهد که کاریکاتور در ایران نیز خواهد توانست ارزش و اهمیت واقعی خود را بیابد.

وقتی طراحی‌های اردشیر محصص را مشاهده می‌کنیم نمی‌توانیم تعجب نکنیم.

احوال و قیافه‌ها و حرکات و اطوار مردم محیط خود را چنان در نظر می‌گیرد و طرح‌‌ریزی می‌کند که جنبه‌های هزل آن نمی‌تواند بیننده از دیدن قهرمانان آثار او حس آزار با ناراحتی و بیچارگی در خود احساس می‌کند.

اردشیر، به خوبی موفق شده است که با یک دید قوی و تکنیک و طرز فکری که کاملا تازگی دارد نظر بیننده را با شوق بسیار روی کارهای خود نگه دارد.

او با یک حالت غافلگیری وادارمان می‌سازد تا با بدبختی‌های فیزیولوژیک سرگرم شویم و با یک بی‌رحمی اصرارکننده مجبورمان می‌کند تا به فکر درام زندگی اکثریت مردم ما که توجهی به گفتار و رفتار و احوال خود ندارند و شکمی به جان کندن پر می‌کنند و دست و پایی می‌زنند تا زندگی کنند (نه زندگانی) بیفتد و مدتی با خود در جدال اجتماعی باشد.

از نقاشی‌های او می‌خندیم و مجبوریم که آن‌ها را زیبا بیابیم، اما خنده‌ای که این تصاویر ایجاد می‌کنند اندکی سیاه و تلخ است. هر یک از این صحنه‌ها در عین حال که به چشم مضحک می‌آید چیزی از حالت جدی و زیبایی در آن هست که گاهی ناراحتمان می‌کند. …

                                                   فردوسی – ۱۲ شهریور ماه ۱۳۴۲

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.