برای زنی که باید بسازیم

175

نگاهی به نمایشگاه مجموعه عکس نازلی عباسی با عنوان «برای زنی که نمی‌شناسم» در گالری شیدایی

مروری بر آنچه رخ داده است به روایت نازلی عباسی

«مجموعه‌ی پیش رو حاصل مواجهه‌ی من با عکس‌های آلبوم خانوادگی زنی بیگانه است که از بساط یک دست فروش آلمانی خریداری شده و توسط دوستی به دست من رسید. زنی که نمی‌شناختم اما در نخستین مواجهه با عکس‌هایش بی اختیار اشک ریختم. عکس‌ها مرا به خیالبافی در باب زندگی زن فرا خواندند و من داستان زندگی او را برای خویش روایت کردم.»

حُسن آثار تجسمی آن است که می شود از منظرهای گوناگون به آن نگریست و آن را تاویل و تفسیر کرد. «سرنوشت یک تصویر عکاسی تا حد زیادی به دیدگاه نگرنده و مکانیسم تماشا وابسته است. به همین علت نمی‌توان پتانسیل‌های عکاسی یا محدودیت‌های آن را صرفا در خود عکس جست‌و‌جو کرد.»1 این نوشتار تنها مواجهه، مفاهمه و بازاندیشی و پیشنهادات مختصری از نگارنده است تا شاید قابلیت‌ها یا محدودیت‌هایی از این مجموعه را جست‌و‌جو و بیان کرده و از جنون‌ها و دریافت‌هایی که نازلی عباسی در این تجربه و مواجهه خلق کرده سخن بگوید. چرا که به گفته سوزان سانتاگ: «دریافتی از واقعیت که پیوسته رو به پیچیدگی گذارد، جنون‌ها و ساده‌سازی‌های جبرانی خاص خود را به‌وجود خواهد آورد که اعتیاد آورترین آن‌ها عکس گرفتن است. گویی عکاسان، که به دریافتی مدام استهلاک یافته‌تر از واقعیت واکنش نشان می‌دهند، در پی نوعی انتقال خونند، مدام به سوی تجارب تازه در حرکتند و به تجارب قدیمی وجهی نو می‌بخشند.» 2 از این منظر شاید بتوان گفت عباسی به دنبال این بوده که به تجارب قدیمی وجهی نو ببخشد، اما آیا در این امر موفق بوده است؟ 

دستمایه و مواجهه

نوستالژی، زن و فانی بودن انسان، دستمایه‌ اغلب کارهای اخیر عباسی هستند. عکس برای او به مثابه یک سند تاریخی همیشه جذابیت داشته است؛ خصوصا عکس‌های آلبوم‌های خانوادگی قدیمی. با این حال به گفته خودش، این بار با دست یافتن به عکس‌های آلبوم خانوادگی زنی بیگانه از بساط یک دستفروش آلمانی، ماجرا به گونه‌ای دیگر برایش رقم خورده؛ مواجهه زنی ایرانی با زنی از دیگرجای جهان در گذشته‌ای شاید نه چندان دور. این مواجهه باعث شده که او به تجربه زیسته زنی دیگر، وجهی نو ببخشد و آن تجارب زیسته را ترکیب کند، گِره بزند، بدوزد، ببافد یا دکمه کند به تجارب شخصی خود در زمان حال؛ غیابی که با حضوری دیگر معنایی نو می‌یابد؛ «با در آغوش گرفتنِ آن چه مرده است، و آن چه قرار است بمیرد». اما آیا این مواجهه، تجربه شیرین یا آرام‌بخشی است؟ از منظری می‌شود گفت آری و از منظری دیگر خیر، چرا که مواجهه با مرگ برای انسان می‌تواند دو وجه داشته باشد. «مواجهه اول، هرمنوتیک مرگ و تشرّفِ به مُردن است و اگزیستانسیل؛ و مواجهه دوم، تصرف علمی و تکنولوژیکِ مرگ است و سابجکتیو»3. در مواجهه اول مرگ امتداد زندگی است، و به آن معنا می‌دهد؛ «مردم از حیوانی و آدم شدم/ پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم/ پس عدم گردم عدم چون ارغنون، گویدم که انا الیه راجعون»4. اگر به لایه‌های عمیق‌تر وجود چشم بدوزیم، می‌رسیم به یک هستی و نیستی بی‌پایان. اینجاست که مرگ و زندگی را دو روی یک امر می‌بینیم و آرام و قرار می‌گیریم. مواجهه دوم تلخ و دردناک است و «آدمی با سوژگی انسانی می‌خواهد بر آن تصرف ذهنی و فنی کند؛ با مرگ مبارزه و آن را مهار کند»5

تالم عاشقانه

در این مجموعه می‌توان رگه‌هایی از هر دو مواجهه را یافت. هم هرمنوتیک مرگ دیده می‌شود و هم تصرف ذهنی به جهت چیزی که «اینگلهارت» تحت عنوان «امنیت حیاتی» از آن نام می‌برد. در هر صورت مواجهه آدمی با مرگ امری ساده و بدون درد نیست و نازلی عباسی سعی کرده، خواسته یا ناخواسته، با تجلی زیستنی دیگر در خود و بازتاب و تخیل خود در زیستنی دیگر، با این واقعیت “تالمی عاشقانه” داشته باشد. به قول رولان بارت: «… پی بردم که نوعی پیوند میان عکاسی، جنون و چیزی که نامش را نمی‌دانستم، وجود دارد. ابتدا نامی به آن دادم: تالمات عشق. اما کاملا هم این نبود. فراتر از احساسات فرد عاشق بود. در عشقی که عکاسی بر می‌انگیزد (توسط بعضی عکس‌ها)، نغمه دیگری به گوش می‌رسد که نامش به طرز غریبی دیگر کهنه و قدیمی شده: ترحم و همدردی . … پونکتومِ یک عکس، حادثه‌ایست که در من فرو می‌رود و زخمی‌ام می‌کند، و هم کبودم می‌کند و همچنین دردناک است.» 6 بارت در ادامه توضیح می‌دهد که پونکتوم با میرایی مرتبط است: «پونکتوم تجلی ناگهانی و دردناکی از شکنندگی ماست.»

مواجهه عباسی با عکس‌های آن زن و مواجهه ما با مونتاژهای عباسی شاید بتواند وجهی از همان پونکتومی باشد که بارت از آن سخن می‌گوید. به گفته هنرمند در استیتمنت نمایشگاه: « … این گونه، روایت زندگی و فانی بودن انسان را با ترکیب اشیای گوناگون با عکس‌های این زن رازآلود تجربه کردم. و اکنون چندی است که” با زنی که نمی‌شناسم” زندگی می‌کنم.»

نشانه‌های جهان محدود

به زعم نگارنده، این مواجهه با زنِ رازآلود در این مجموعه برای ماندگاری بیشتر، می‌توانست غنی‌تر بوده و ابعاد دیگری یابد، اما عباسی به همین چند فریم بسنده می‌کند؛ به همین پیوند خوردن و در هم تنیده شدن با دکمه‌ها، سوزن و کاموا، گل‌های خشک، چمدانی قدیمی، در و دیواری کهنه و ترک خورده، لباسی به جای مانده از مادر یا شاید مادربزرگ، گیسی قیچی شده از خود و تپانچه‌ای قدیمی افتاده روی عکس زنِ رازآلود که گویی کتاب می‌خواند؛ به نوعی همان همذات پنداری و همزیستی با او به گفته خودش. البته انتخاب این اشیا و محدود کردن مجموعه به آنها، هرکدام نشانه‌هایی در خود دارد تا معنایی تاویل گردد؛ نشانه‌هایی از زنی که گویا جهانش محدود شده به همین‌ها. از همین رو به نظر می‌رسد وجه غالب از منظر عباسی همان روایت فانی بودن انسان است. اگر این منظر را به عنوان وجه غالب ببینیم، سوال پیش می‌آید که آیا نمی‌شد این فانی بودن را صرفا به سوژه زن محدود نکرد؟ حال که فانی بودن انسان در قالب روایت زنانه آورده شده، آیا نمی‌شد ابعاد دیگری را در آن جست‌وجو و تخیل کرد؟ شاید پاسخ دهید که برای زن ایرانی و در زمانه حاضر و در این جغرافیای گریزناپذیر، چاره‌ دیگری نمانده و همان تپانچه مورد نیاز است برای زنی که کتاب می‌خواند، یا همان گیسِ بریده عکاس که خود نشانه‌ای است و نهایتا به زعم عباسی در مجموعه “کهنه دکمه‌ها”، دکمه‌هایی کنده شده از لباس‌های قدیمی همچون خاطراتی پراکنده که برجای خواهند ماند.

زن، زندگی و معنابخشی

اما نگارنده، بر مبنای گواه‌های سرتاسر تاریخ زندگی انسان تا کنون، معتقد است که زن و زندگی، می‌تواند بسیار وسیع‌تر، توانمندتر، کنش‌مندتر و معنامندتر از این نشانه‌های محدود کننده باشد. زن، به زعم نگارنده، نماد زایش و انسان است. یعنی هم مرد را در خود می‌تواند بپرورد و بزاید و هم زن را، هم نسل‌های قبل و هم نسل‌های بعدش را؛ زن همه چیز را در خود دارد. زن زندگی‌بخش و معنابخش است؛ به شرط آن که خود را به تمام و کمال بشناسد. «آب کوزه چون در آب جو شود/ محو گردد در وی و جو او شود/ وصف او فانی شد و ذاتش بقا/ زین سپس نه کم شود نه بدلقا»7.

البته به نظر نگارنده، هرگونه غور و شیرجه و پیوند خوردن در تاریخ و گذشته، اگر در آن جا ماندن، یاس و گم گشتگی نباشد نیک و مفید است. به شرطی که برای زمان حالمان توشه‌ای و ثمری به همراه داشته و راهگشا باشد؛ به مثابه خود را به عنوان سوژه ورق زدن باشد، خود را به عنوان زن و انسان بازشناختن و در فضایی بین الاذهانی و بیناحقیقتی (بینانیت) قدم زدن و از بودن به شدن‌های مداوم و بی‌انتها رفتن.

تامل در خود

اساسا شاید بتوان به بهانه این نمایشگاه و به واسطه زنی که عباسی نمی شناسدش در وضعیت زنان جامعه خویش در وجهی پدیدارشناسانه، اکنونی اندیشه کنیم و بپرسیم آیا زنان جامعه ما خود را می‌شناسند یا با خود غریبه‌اند و در خود فرو رفته اند؟ همین نکته، نقطه قوتی است برای این مجموعه و البته این نکته را باید اذعان داشت که در اقیانوس پر از همهمه‌های سطحی جهان معاصر که امواجِ به شدت سهمگین، افراد را چون حبابی به هر طرف برده، به سرعت محو کرده و از مواجهه و تامل با خود و در خود دور می کنند، اگر زنی هنرمند اینگونه با خود مواجه شود، طرح مساله کند، خودش را و جنسیتش را بازکاود، فی ذاته ارزشمند است و باید آن را قدر دانست.

بارت در کتابِ “اتاق روشن” اشاره می‌کند که: «عکس بدون آینده است (همین دلیل دردناکی و مالیخولیای آن است)؛ در عکس هیچ گونه به بعد رفتنی وجود ندارد، در حالی که سینما به بعد می‌رود»8 با تکیه بر این جمله، مجموعه “زنی که نمی‌شناسم” می‌تواند بدون آینده باشد، اما نگارنده معتقد است از منظری خاص، عکاسی می‌تواند به مانند سینما به بَعد برود و این پتانسیل را نیز در خود دارد که هم گذشته‌ای را برای بازآموزی در خود مستتر داشته و هم آینده‌ای را دگرگون کند. بر این مبنا، مجموعه‌هایی مانند “زنی که نمی‌شناسم” این پتانسیل را خواهند داشت که پلی شوند به سمت آینده‌ای روشن که هنوز زمانش فرا نرسیده است. نگارنده باور دارد نازلی عباسی با عقبه پژوهشگرانه‌ای که دارد می‌تواند چنین کند و در ادامه راه، مجموعه‌های ماندگاری را برای آینده بیافریند.

با آرزوی موفقیت‌های بیش از پیش برای این بانوی هنرمند.

جمال تیموری

منابع و پی‌نوشت‌ها:

1- اخگر مجید، (1389)، تاملاتی درباره ماهیت تاریخی تصویر فوتوگرافیک، مقاله پیوستی کتاب درباره عکاسی سوزان سانتاگ، تهران: چاپ و نشر نظر.

2-   سانتاگ سوزان، (1389)، درباره عکاسی ، ترجمه مجید اخگر، تهران: چاپ و نشر نظر، صفحه 184.

3- مصاحبه با دکتر مقصود فراستخواه، (1402)، مرگ از منظر زندگی، پایگاه خبری تحلیلی انصاف نیوز.

4- مولوی، مثنوی معنوی، دفتر سوم.

5- ر. ک: پی‌نوشت شماره 3.

6- بارت رولان، (1387)، اتاق روشن، ترجمه فرشید آذرنگ، تهران: نشر حرفه نویسنده، ص 146.

7- ر. ک: پی‌نوشت شماره 4.

8- ر. ک: پی‌نوشت شماره 6. ص119.

ن

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.