مروری بر نمایشگاه نقاشیهای نیلوفر قادرینژاد با عنوان «سرگیجه» در گالری دنا
«هر هنر اصیل به چشمه ازلی آفرینش که همه رویاهای همه ملل از آن سیراب میشوند راه دارد، از این رو هر قومی خاطرهای دارد که همچون رودی از سرچشمه صورتهای ازلی برمیخیزد، خاطره کنونی را به گذشته میپیوندد و گذشته را به آینده و تاریخ قوم را گرد میآورد، گنجینههای آن را تمامیت میبخشد و از آن پیامهایی به فرزندان وفادارش میفرستد.» این عبارات را داریوش شایگان درباره هنر ایران به میان آورده و قوم ایرانی را از معدود اقوامی میداند که علیرغم بارها تجاوز بیگانگان و گسستهای تاریخی چندهزار ساله، همچنان به میراث قومی خود وفادار مانده است. میراثی که هنرمندان و خالقان، سینه به سینه منتقل کردهاند تا این صور ازلی را به دست ما برسانند؛ از سفالهای کهن تا معماری آتشگاهها و مساجد، از نقوش برجسته دوران ساسانی تا نگارگری و کتابآرایی دوران مغول.
نیلوفر قادرینژاد از جمله هنرمندانی است که اساطیر ایرانی را دستمایه هنر خود قرار داده؛ آنگونه که خود میگوید، نمادها از دوران کودکی در قالب خواب و رویا به جهانش وارد شده و رفتهرفته پایشان را به نقاشیها و آثارش باز کردهاند. آغاز این بینش را از کمدی الهی[i] و ارداویرافنامه[ii] گرفته و همین امر تمام مسیر هنری وی را روشن میسازد. او در آثار خود نقبی به گذشته فرهنگی و هویت ملی خود میزند و از دل اساطیر و کهنالگوهای ایرانی نمادهایی بیرون میکشد تا با همنشینی آنها با وضعیت انسان امروزی به بیانی نو دست یابد.
در آغاز جوانی، بروز انقلاب و سپس جنگ، تفکر اومانیستی را در او بیدار میکند و او را برای کشف و شناخت مردمان حاشیهنشین، مطرود و فراموششده به کوی و برزن و به قهوهخانهها و تیمارستانها میکشاند. حاصل تلفیق این تفکر اومانیستی با نگاه اساطیری، آثاری میشوند که امروزه شاهد آنیم. انسانی امروزی در پسزمینه اساطیر کهن که در تعلیقی از هراس و رنج دستوپا میزند؛ ضحاکی ماردوش که از دل تاریخ سربرآورده و انسان معاصر را در چنبره خود گرفته است؛ گوزنی که در اندرون پیکر زخمخورده و رنجور انسانی نعره برمیآورد؛ یا همایی که از دو نیمه زن و مرد متولد میشود.
چنان که شایگان میگوید «جهان اساطیری شباهت عجیبی با نیروی متخیله شاعران و هنرمندان دارد؛ یا بهتر است بگوییم که تخیل آفریننده شاعران و هنرمندان در اصل نقش اساطیری دارد، زیرا یکی از خصایص ممیزه “میت” نیروی صورتبخشی، فرافکنی یا طرحاندازی است که به انضمام قوه سحار کلام و آیین اساس بینش اساطیری را تشکیل میدهد.» این صورتبخشی عمدتا از طریق ضمیر ناخودآگاه به جهان معنایی هنرمند رسوخ میکند و گاه از مراد هنرمند فراتر رفته، به لایههای معنایی ژرفتری دلالت دارند، اما نیلوفر قادرنژاد هنرمندی است که آگاهانه عناصری از این نمونههای ازلی را دستچین کرده و در اثر هنری خود به خدمت میگیرد. خیر و شر در آثار این هنرمند همواره در نبردند و مضمون مشترک بیشتر آثارش را میسازد که این ویژگی نیز از بنمایه اساطیر ایران سر بر میآورد؛ آنجا که اهورامزدا و اهریمن، دو نماینده خیر و شر از زروان، ایزد زمان متولد میشوند و دوگانگی و تضاد به متون ادبی و میراث تصویری راه باز میکنند.
قادرینژاد برای نمایش خیر و شر، از فیگورهای حیوانی نیز بهره میگیرد. انسان و حیوان در آثار او طی استحالهای در هم تنیده میشوند. گویی او تضاد و تباین درونی انسان را با نمادهای حیوانی به تصویر میکشد؛ نیمه اهورایی در قالب اسب و پرنده و سیمرغ ظهور پیدا کرده و نیمه اهریمنی در کالبد اژدها و ضحاک و کفتار. این تضاد علاوه بر محتوا در فرم آثار نیز مشهود است. ضربقلمهای اکسپرسیو، خطوط بیانگر تیره و درهم پیچیده و پرکنتراست در همنشینی با رنگهای درخشان و زنده، نمود فرمال برخورد این تضاد است.
فیگورها در عمده آثار قادرینژاد به سیاق نگارههای ایرانی معلق ماندهاند؛ جایی میانهی زمین و آسمان و به تعبیر سهروردی در ناکجاآباد واقعاند. «یعنی مکانی که در یک آبادی خاص قرار نگرفته، بلکه ناکجای همهی جا هست هم مرکز است و هم محیط، هم درون است و هم بیرون.» از این طریق فیگورها، حالات و تاملاتشان علاوه بر ارجاعات بیرونی، ناظر به درون نیز هست. زخمهای تن، زخمهای جان است و ضحاک، میتواند رانه شر درون انسان باشد. از سوی دیگر این تعلیق مبین تغییری مدام، جهانی بدون قطعیت و پایداری، سقوط و دگرگونی است. گویی پیکرهها در بیتعادلی و ناپایداری، جایی برای قرار مییابند. برداشتی که خطوط ریتمیک، پرحرکت و پویا تاکیدی است بر آن.
در میان حیواناتی که به صورت نمادین در آثار قادرینژاد حیات دارند، نماد اسب مکرر است. در اثری با عنوان “غروب”، اسب سیاهی را میبینیم که با یالهایی آشفته در میان رنگهای آتشین میتوفد. اسب سیاه و مجاورت آن با آتش میتواند یادآور شبدیز، اسب سیاوش، باشد که بدون سوار تن به آتش زده است. از سوی دیگر در باورهای کهن، اسبهای اساطیری، افسانهای پیوسته به آب هستند. این اسبها از دریا بر آمدهاند و به عبارت دیگر از آب زاده شدهاند و از آنجا که آب با زن پیوندی اساطیری دارد، میتوان اسب را نماد زن دانست که یکه و تنها تن به آتش میزند. با چنین خوانشی، این اثر با نقاشی دیگری با عنوان “خط پایان” تشابه محتوایی پیدا میکند. آنجا که زنی با گیسوانی از آتش، یکتنه مقابل اژدهایی دهشتناک ایستاده است. تطابق نمادین تصویر اسب و زن را با صراحت بیشتری در اثر “کما” میتوان بازیافت. تصویر زنی که بر زمین کشیده میشود، به اسبی بیقرار منتهی شده، هر دو رنجور و دردمند، چنان که گویی همزاد یکدیگرند.
عنصر حیوانی دیگری که در آثار قادرینژاد تکرار شده، گاومیش است. این حیوان در خوانش اساطیری، نماد مقاومت، انعطافپذیری و تداوم است. در اثری با عنوان “گلاندام” زنی را میبینیم که گاو بزرگی را بر شانههایش حمل میکند. افسانه آشنای داستان گلاندام و بهرام گور که در این اثر نمود یافته و مفاهیم تداوم و استقامت را تداعی میکند. در تابلوی”ضحاک”، گاومیشی را در احاطه مارها و افعیان میبینیم که نعره میکشد و پرهیب پیکری از لابلای افعیها نمایان است که گویی سعی دارند مقاومت گاو را در هم شکنند و او را از پا بیندازند؛ همان داستان ضحاک و برمایه.
در میانه آشوبی که در این آثار برپاست، عنصری ظریف به چشم میخورد؛ شاید پر خونین سیمرغی باشد یا بلبلی. آنجا که پرندهای کوچک در خالیِ فراز زنی دردمند و نیمهجان در پرواز است و در اثری دیگر که دو سنجاقک کوچک بر طرحی سایهوار از انسان در حال سقوط، پرسه میزنند. حضور این عناصر ظریف در میانه این خائوس، میتواند نماد امید و معصومیت باشد. نوری کوچک در هنگامه آشوبی بزرگ و به تعبیری شاید نمادی باشد از خود هنرمند؛ هنرمندی که با خلق اثر و ادامه دادن در روزگار آشوب، روزنهای از امید میجوید.
پینوشت
[i] سهگانهای نوشته دانته، شاعر و نویسنده ایتالیایی درباره سفر خیالینی به دوزخ، برزخ و بهشت.
[ii] مکتوبی نوشته ویراف، موبدی به عهد ساسانی، به زبان فارسی میانه؛ نقل است که دانته از این کتاب برای نگاشتن کمدی الهی اقتباس کرده است.
منابع:
بهرامی، ایرج، اسب در قلمرو پندار، چاپ اول، انتشارات زوار، تهران، 1385
شايگان، داريوش، بتهای ذهنی و خاطره ازلی، انتشارات امير کبير، 2535
بام نقد و نظر
آزاده مالکی