یادداشتی درباره نمایشگاه رسول اکبرلو در گالری اُ با عنوان «بهار، تابستان، پاییز، زمستان، و دوباره بهار»
نمایشگاهی از آثار «رسول اکبرلو» در گالری اُ برپاست؛ 38 اثر با تکنیک رنگروغن روی بوم و تخته و با ابعادی متنوع. عمده آثار رسول اکبرلو به گونهای است که گویی هنرمند درصدد بازنمایی زندگی روزمره خویش است: نمایی از پنجره، سینک درهموبرهم آشپزخانه، اشیا و وسایل روزمره که در گوشهای کپه شدهاند، فیگورهایی در حال صرف چاشت یا لمیده و در حال استراحت، پشتبام با خرپشته و حیاتی که بر بام خانه در جریان است، سلفپرترههایی از هنرمند در انعکاس شیشهها و آینه، در احاطه اشیا و یا مقابل بوم نقاشی و زن و کودکی که به امر روزمرگی مشغولاند.
در نگاه اول هر کدام از این آثار به نظر تکنگارهایست مستقل از دیگر قابها؛ اما با مروری بر کل آثار به نظر میرسد این صحنههای روزمره زندگی، پیوستاری است که گویی روح یک زندگی خانوادگی را در دل خود حمل میکند. فیگورها در انتظار واقعهای نیستند و تنها امری که به آن مشغولاند، روزمرگی است؛ چیزی شبیه به مرور محتوای صفحهای در اینستاگرام که هنرمند با استفاده از مدیوم نقاشی به جای عکس، به بازنمایی زیست روزمره خود میپردازد؛ شاید از این روست که برشها و ترکیببندیها، انعکاسها، نورپردازی و زاویه دید در صحنههای انتخابی عمدتا عکاسانهاند؛ سرراست و عینی به روزمرگی و ملال زندگی امروزه میپردازند.
عنوان مجموعه «بهار، تابستان، پاییز، زمستان، و دوباره بهار» از اثر ستایششده فیلمساز شهیر کرهای، کیم کی-دوک گرفته شده است. فیلمی هستیشناسانه که در آن از عناصر و فلسفه بودایی وام گرفته شده و نیز در انتخاب عنوان برخی از آثار نقاشی، نشانهای از فصلها به چشم میخورد: شهریور در بالکن، پایان تابستان در حمام، زمین بازی در زمستان، داستانی در زمستان، بهار در کوههای زاریان، بهار در زمین پدری، زمستان بر بام؛ عناوینی که بر مفهوم تکرار و گذران عمر صحه میگذارد.
مجموعه نقاشیهای رسول اکبرلو، چرخه تکرار، بیهودگی و ملال را بازنمایی میکند. ماجرایی در کار نیست؛ تعاملی در کار نیست؛ فیگورها با وجود زیستن در جامعهای کوچک به نام خانواده، در خود و با خوداند؛ حتی آنجا که زن به عنوان مدل مرد نشسته، پشت به هماند. فضاهای شهری سرد و خالی است. زمین بازی کودکان خالیاست. اسباببازیها بلااستفادهاند. بهار، پاییز میشود و پاییز زمستان اما همه چیز بر مدار همیشه در جریان است. نوعی از زیستن که به تعبیر شوپنهاور تکرار چرخه کسالت و رنج است؛ به سان آونگی که پیوسته میان رنج و ملال در نوسان است.
بام گردی
آزاده مالکی