برای بوسیدن دریا

50

به یاد بهجت صدر و طغیان رنگ سیاه

«قسم می‌خورم، من یک نقاش انتزاعی نیستم! می‌گویند اگر مجرمان توبه کنند، خداوند گناهانشان را می‌بخشد و بازخرید می‌شوند. من تقصیر خود را می‌پذیرم. بله، من یک نقاش انتزاعی بودم، اما از شما خواهش می‌کنم که از گناهانم بگذرید و توبه‌ام را بپذیرید. من دیگر به‌صورت انتزاعی فکر نمی‌کنم. به خدا قسم گلی را مانند گل نقاشی خواهم کرد. گل و کود را مخلوط می‌کنم و در صورتت می‌اندازم تا ریه‌هایت باز شود. شما حیوانی هستید که مدفوع موجودات همنوع خود را بو می‌کند و باسن آنها را در قفس می‌لیسید. شما فقط دنیای تاریک کوچک خود را می‌شناسید و به جز بوی گوزهایتان هیچ حسی احساس نمی‌کنید.»*

بهجت صدر هنرمندی نوگرا بود که جسارتش را می­‌توان در تاش­‌های ضخیم و سریع کارهایش برای خلق فرمی ناب و بافتی بکر دید. او به‌خاطر زندگیش دلبسته مکانی نبود، به بازنمایی عینی پیرامون خود نیز اهمیت نمی­‌داد. این سرکشی نه فقط در فرم، بلکه در دیگر ابعاد کارهایش نیز نمایان بود؛ شورشی علیه سنت و دلبستگی‌­های جامعه شرقی که می­‌کوشید خود را بیش‌ازپیش به فرم­‌های ناب و ارگانیک نزدیک کند. با وجود اینکه خوشنویسی بلد بود، اما هرگز سعی نکرد در آثارش از آن استفاده کند.

او هنرمندی بود که با مولفه‌هایی همچون حرکات بدنی، شیوه رنگ­‌گذاری، پایین آوردن بوم از سه­‌پایه، بیان احساسات درونی با حرکاتی آنی و جسورانه خود را به هنرمندان اکسپرسیونیسم انتزاعی نزدیک می‌­کرد. از دیگر وجوه تمایز او تفاوت ابزار کارش است که به‌جای قلم‌­مو از کاردک شیاردار استفاده می­‌کرد. او که در ابتدای کار، رنگ را به‌صورت غلیظ روی صفحه خالی می­‌کرد و با کاردک به فرم موردنظرش می‌رسید؛ اما بخش مهم برداشتن رنگ‌­های اضافه بود. گویی رنگ برایش مانند گل و سنگ در دست پیکر­ساز بود که زدودن رنگ اضافه کم از اضافه کردنش ندارد.

صدر که با بداهه‌نوازی حرکات خروشانش ضرباهنگی غنی و زنده به آثارش بخشیده که باعث شده گاهی جلوه­ایی صریح با چاشنی خشونت داشته باشد. جسارت و انرژی موسیقایی تابلوهایش، سرمستی شهود درونی هنرمند را که مجذوب آزمون‌وخطا بود، عیان می‌کند.

در مجموعه اول وی، خطوط چندان بزرگ نیستند و رنگ عنصر چشم­گیرتری است که علاقه صدر به قدرت و بیانگری رنگ مشکی را نشان می‌دهد. او درباره استفاده از رنگ سیاه می­‌گوید: «من همیشه عاشق رنگ سیاه بودم. سال ۱۹۵۵ اولین‌باری که به پاریس سفر کردم، نورهای این شهر مرا به وجد آورد. سایه‌ها در ایران و ایتالیا نرم‌تر و رنگ‌ها ملایم‌ترند. در پاریس و فصل زمستان، به‌شدت تحت‌تأثیر رنگ تیره و تقریباً مشکی سایه درختان در رود سن قرار گرفتم. من همیشه مشکی را رنگی پرقدرت و با ویژگی بیانگری بالا می‌دانستم. روزبه‌روز، قدرت بیش‌تری در این رنگ یافتم و دلم می‌خواست منحصراً با آن کار کنم؛ بنابراین به استفاده محدود از رنگ‌های دیگر بسنده کردم.»

بنابراین اینکه بافت فرم­‌های صدر یادآور درختانی در سایهِ شب به نظر می‌رسد، درست است، زیرا به گفته خودش از خاطرات بصری مداوم زندگیش الهام گرفته است. البته او همواره از بازنمایی عینی درختان می­‌گریزد و نقش­مایه­‌های انتزاعی‌­اش اغلب در مرکز اثر آرام می‌­گیرند.

چند سال بعد در اوایل دهه ۱۹۶۰ فرم در آثارش نمود بیشتری پیدا کرد و توجه زیادی به پس­‌زمینه آن­ها داشت و کاردکش هم بیشتر باعث کاهندگی شدت رنگ می­‌شد که بازی با آن بافت و تونالیته حسی، به قول خودش چیزی شبیه به هاشور، می­‌سازد که خاکستری­‌اش زبانی رسا دارد.

پس از چند دهه فعالیت هنری، فرم­‌ها و خطوط بزرگ و قدرتمند جای خود را به هاشورهای ظریف‌­تر و موزون­‌تر دادند. پروژه تابلوی سرامیکی هتل هیلتون به مساحت ۹۰ متر بهانه­‌ای شد تا بر هنر بومی و فرم و رنگ سرامیک ایران تمرکز کند. در آن دوره شاهد استفاده وی از رنگ­‌هایی همچون آبی و سبز هستیم.

تنها نیاز صدر برای خلق آثارش سکوت فضا بود. او می­‌خواست صدای کاردکش را هنگام حرکت روی بوم بشنود و این هم­نوازی مورد علاقه او بود که به شکل شهودی کار به پایان می­‌رسید. دنیای بهجت صدر با وجود ویژگی­‌های مشترکی همچون ریتم پرتکرار خطوط موازی برجسته و گاه مواج است که بافت پوست درخت را تداعی می‌کند و منحنی‌های عمودی و افقی سیاهی رسا که در سراسر بوم پیچ‌ خورده‌اند، اما این جهان دائما در حال بازتعریف خویش است.

زمانی که سرطان سینه او پیشرفت کرد و به دو سرطان مبتلا شد، تحرک کمتری داشت، اما روح جسورش از حرکت نایستاد و در دوره شیمی درمانی­ هم نمایشگاهی برگزار کرد. دستانش توان حرکت زیادی نداشتند و همین امر باعث شد برای مدتی طولانی به کلاژ و عکاسی روی آورد. این‌گونه بود که وارد دوره‌ای طولانی از فتومونتاژ و عکس‌­نقاشی شد و حتی بعدتر به مدادرنگی روی آورد.

 «آیا رنج و وحشت این پایان قرن را می‌توان با نقاشی روی بوم نشان داد؟ آیا باید آنها را با کلمات بیان کنیم؟ آیا باید از آنها عکس بگیریم؟ ما باید… باید از هر چیزی که می‌تواند احساسات زمانه ما را بیان کند استفاده کنیم و برداریم، صفحات مجلات را جدا کنیم، آنها را بچسبانیم… و دوباره ابزارهای جدیدی پیدا کنیم. امروزه راه‌های ابراز وجود از طریق نقاشی بسیار گسترده است. (…) این مردی که با لاستیک چسبانده شده به دهانش اخم می‌کند، آیا او زندگی امروز بسیاری را نشان نمی‌دهد؟»**

میترا (دخترش) درباره اواخر عمر مادرش می­‌گوید: «او در سال ۱۳۸۳ در موزه هنرهای معاصر تهران نمایش داشت و به تهران رفت‌وآمد کرد. او شروع به ترس از اینکه ممکن است بدون من در ایران بمیرد، شروع به جست‌وجوی آپارتمان در پاریس کردیم. او همیشه به من می‌گفت که امیدوار است در دریا بمیرد. او عاشق دریا و کوه بود. در آگوست ۲۰۰۹، شش ماه پس از فروش خانه او در ایران، به کورس [جزیره‌ای ئر جنوب فرانسه] رفتیم که او را به یاد دریای خزر انداخت. مشتی از آب را بوسید و با هیجان گفت: من آب را دوست دارم. دیدم سرش در آب بود و همین‌طور مرد. او همیشه می‌گفت کاری که انجام می‌دهد مهم است و اهمیتی نمی‌دهد که مردم چه فکر می‌کنند. در سال‌های آخر زندگی، از او می‌پرسیدم که آیا دوست دارد آثارش در موزه‌ها قرار گیرد؟ او می‌گفت: «وقتی می‌میرم، همه چیز تمام می‌شود، برایم مهم نیست.» اصلاً تمام نشده است. من مصمم هستم که میراث او را حفظ کنم.»

بهجت صدر هشتم خرداد 1303 در محلات متولد شد. او در سال 1333 تحصیل نقاشی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران را به پایان رساند و در سال 1334 از آکادمی هنرهای زیبای رم بورسیه دریافت کرد. یک سال بعد جایزه هنری شهر سن‌ویتو را از آن خود کرد. در همان سال به همراه چند نقاش ایرانی دیگر در بیست و هشتمین دوسالانه ونیز شرکت کرد. بعدها در سال 1341، جایزه نخست سومین دوسالانه تهران را نیز به دست آورد. او پس از عمری فعالیت و کار هنری، نوزدهم مرداد 1388 چشم از دنیا فروبست.

پی‌نوشت
*  بهجت صدر، گزیده‌ای از نامه ارسال نشده در پاسخ به شخصیتی از بازار هنر ایران، در دفتر خاطرات هنرمند، ۱۳۵۵.

**  بهجت صدر درباره کلاژ عکس‌هایش، ۱۳۷۴.

بام نقاشی
امیرحسین باستانی

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.