نیما و هنر شاعری ؛ محمدعلی سپانلو
منتشر شده در شماره دوم نشریه تلاش مرداد 1345
تصویرسازی نیما: مرتضی ممیز
تصویرسازی شعر: قباد شیوا
در شناخت شخصیت نیما غالبا اشتباه کردهاند، بسیاری از دوستان و شاگردان وی تنها گوشههائی از کارش را توضیح دادهاند و با تحلیل وجود او و انطباق آن در یک دوره شعری کوشیدهاند از مجموع آثار و افکار او یک ارزیابی بعمل آوردند. متاسفانه در این میان خطاها کم نیست از همه اینها گذشته نیما خود را در زمان حیات خیلی بهتر و منصفانهتر معرفی میکند تا کسانی که علاقه خود را به بانی یک نهضت ادبی با جملات پرشور، احساساتی و سست نشان میدهند. خاصه جوانهایی که فقط دورادور دستی بر آتش داشتهاند با احترام به شخصیت شاعر بزررگ زمان ما نمیتوانیم به زعم منتقدین حرفهای و گردانندگان نشریات ادبی خصوصی، سایه نیما را آنقدر گسترش داد که کوشش دیگران را سراسر فاقد استقلال و صرفا دنبالهرو دانست.
نیما یوشیج (1278 – 1338) متولد روستای یوش بود. کودکی وی در آغوش طبیعتی ابتدایی که ذهن خلاقه انسان را نسبت به ماهیت طبیعت و هستی بارور میکند رشد کرده بود، دنباله تحصیلات او در تهران بود و همینجا نخستین سرودههایش شکل گرفت.
«این تاریخ مقارن بود با سالهایی که جنگ بینالملل اول درگیر بود، شعرهای من در آنوقت به سبک خراسانی بود. آشنایی با زبان خارجی راه تازه را پیش چشمم گذاشت. ثمره کاوشم در این راه ممکن است در منظومه افسانه من دیده شود. در آن زمان از تغییر طرز ادای احساسات شاعرانه صحبتی در بین نبود ذهنهایی که با موسیقی محدود و یکنواخت شرقی عادت داشت با ظرافت کاریهای غزل قدیم مانوس بود. افسانه با موسیقی آنها جور نشده بود … با اینحال رد پائی روی این جاده خراب باقی ماند.»
تا حوالی سال 1315 نیما بیشتر در صدد تغییر طرز ادای بیان شعر بود. و از آن سال به بعد در تکمیل قالبهای شعری نیز کوشید و با شکستن قوالب در وزن افاعیلی و تغییر محلهای قافیه شکل جدیدی برای شعر فارسی پیشنهاد کرد. وی معتقد بود که تقید در هم اندازه بودن افاعیل شاعر را وادار به گفتن مطالب غیرضروری برای پر کردن وزن میکند. درباره قافیه معتقد بود که غالبا یکنوع «وزن مضاعف» در شعر است. و در حقیقت قافیه مفصلی است بین دو موضوع مختلف در یک زمینه شعری. از این رو جای قافیه در ته هر بیت نیست بلکه به ضرورت معنای متفاوت نمیتوانیم قافیه واحد اختیار کنیم. تشبیه را قوه دادن به اندیشههای گوینده میداند ولی معتقد است که باید ماده آن اندیشهها ضعیف باشد تا تشبیه برای ایضاح آن لازم آید وگرنه تشبیهات پی در پی جز آنکه شعر را سست کند کاری صورت نمیدهد.
در مورد کلمات عقیده دارد که تمام کلمات اعم از کلماتی که آنها را ادبی میدانند یا نمیدانند مصالح کار یک شاعر است، و بنا بر دقت و موشکافی اندیشه باید کلمات در خور آن یافت والا تصنع بر اثر حکمروا میشود و به هیچ وجه محیط آنچه که مقصود شاعر است زنده نمیگردد.
و اما مقوله شعر جدید به همین جا خاتمه نمییابد. آنچه که جلوتر از همه قرار میگیردماهیت و معنای یک شعر است.
« هنر واسطه التیام همه دردها و واسطه پیشرفت زندگی است. چون زندگی ما را دیگران ساختهاند هنر چیزی را بدیگران مدیون است. البته ذوق و فکرآدمهای جلو رفته همیشه با تناقض برخورد داشته هنرمند رهنوردی است که پیشاپیش دیگران میرود. او مهارت به خرج نمیدهد بلکه زندگی میکند. در اینحال کار او از دو صورت بیرون نیست، هنرمند بنا بر درخواست طبقهای کم سواد خلق میکند و باید اندازه دریافت آنها را مراعات نماید، یا اندیشههای خود را آزادانه یا با قوت و کمال لازم هنری بیان میدارد اما در هر صورت هنر ( وقتی فکری را بر آورده میکند) به مصرف زندگی رسیده و فقط در صورت دوم باید دانست که هنر واسطه رهبری زندگی به حداعلاست.»
پس آنچه که نیما را در سر فصل این دگرگونی ادبی قرار میدهد قوه شورشی ذهن اوست و قائل شدن وظیفهای در صف اول برای این قوه، اما خصیصه اصلی نیما و به عبارت بهتر هنر او غواصی درون آدمی است و تصویر نمایانی از واکنشهای عاطفی وی دادن. مثلا در شعر اجاق سرد خاکستری سرد را در دل جنگل نشان میدهد و از آن بیاد گذشتههای گرم و روشن میافتد که اکنون در خزان مادی خود، دچار خزان زدگی شده است.
وی درباره شاعرانی که بطور غیر اصولی و بیتوجه به اساس کار میخواهند اثر نو، به وجود آورند میگوید:
« آیا مصرعها را کم و زیاد یا پیش و پس کرده تا از گویندگان قدیمی پیشی گرفته باشد؟ آیا فقط جای قافیهها را تغییر داده؟ آیا فقط بظاهر زندگی پرداخته و خواستهاست بیعمق ببیند یا سعی کرده سهل و ساده بیان کند ( سادهتر از فکر خود که خیال میکند با ساده گفتن کار تازهای کرده) یا تشبیه و معانی تازه پیدا کرده، غافل از آنکه در اشعار صنف قدیمی هم معانی تازه یافت میشود. اما شعر واقعی را معنی تازه نه زیبا میکند نه نو و کسی که دلیل شاعری او این است شاعر نیست.»
نیما این بازی با ظواهر را رد میکند و لازمه اصلی شاعری را چنین بیان میکند:
« چیزی که هست مایه شعر و شاعری است. چیزی که در اشعار امروز به ندرت به آن برخورد میکنیم و میبینیم گوینده بهوای وزن و قافیه و پیش و پس کردن گفتههای دیگران بنام خود، چنان رفته که خودش و دیگران را فراموش کرده و اگر جوانه نورسی از شخصیت او بمناسبت زمان او با او هست آن را ضعیف ساخته. عمده مسئله رنجور بودن و در مرتبه کمال خود فهم کردن رنج دیگران است دریافتن زشتیها و مرحلههایی که دنیا و زندگی همنوع ما را میسازد.»
ملاحظه میکنیم که بانی شعر جدید ایران معیارهای معین میکند که حتی برای ارزیابی اثر خود او نیز کاملا قابل اعتبار است و در اینجا لزوما باید گفت که بدنبال نیما شاعرانی آمدند که از لحاظ ماهیت کار اندک اندک مستقل شدند و امروز شاهد طلوع یک دوره شعری هستیم که مطلقا از نیما تاثیری نگرفته است، مگر در همان ابتدای راه و بطور ناخودآگاه یعنی در هنگام شکستن مرزها.
آواز خروس «از شعر امید پلید»
نیما یوشیج
آی آمد صبح خنده برلب
برباد ده ستیزه شب
از هم گل فسانه هول
پیوند نه قطار ایام.
تا بر سر این غبار جنبنده
بنیان دگر کند،
تا در دل این ستیزهجو توفان
توفان دگر کند.
آی آمد صبح چست و چالاک
با رقص لطیف قرمزیهاش
از قله کوههای غمناک
از گوشه دشتهای بس دور
آی آمد صبح تا که از خاک
اندوده تیرگی کند پاک،
و آلوده تیرگی بشوید،
آسوده پرندهای زند پر.