درباره تابلوی فیفی به مناسبت زادروز بهمن محصص
تصور میکنم روزی بالاخره با هم حرف خواهیم زد و آن زمان به شما میگویم که انگار هیچ چیز مهم نیست و همه چیزهای مهم به راحتی از یادم میروند .شاید در جواب شعر مارینو مارینی را برایم بخوانید: «ساختند، خراب کردند و آوازی غمگین در دنیا باقی ماند»
یک صفحه مستطیل عمودی به اندازه چهار یا پنج وجب را در نظر بگیرید که زمینهای سبز و خاکستری دارد و البته که غلبه با خاکستری است. بوی این خاکستری پس زمینه میتواند چیزی شبیه به خاکستر سیگار باشد که نباید زیاد و عمیق آن را بو کرد. در پیش زمینه بدن زنانه بزرگی با سری نسبتاً کوچک که کمی هم به سمت راست متمایل شده، قرار دارد که دو دستش را در بغل خود محکم فشار میدهد. دستانش از مچ قطع شدهاند. صورتش نه چشم دارد ، نه بینی و نه گوش ، فقط دهانی دارد که انگار تا جایی که میشده باز کرده و فریاد میکشد.
بدنش ترکیبی از قرمز و خطوط و لکههای سیاه است، مثل توت فرنگی فاسد یا شاید هم سیب قرمزی که قسمتهای خوبش را گاز زده و مابقی را رها کرده باشند تا بگندد. این نقاشی با ابعاد حدودی ۴۰ در ۶۰ سانتیمتر، در سال ۱۳۴۲ با رنگ و روغن توسط بازمانده سلسله مغول از طرف پدری و سلسله قاجار از طرف مادری که نهم اسفند 1309 در جنوب دریای خزر و در شهر رشت به دنیا آمده، کشیده شده است.
فیفی که از خوشحالی زوزه میکشد بدنش برهنه است و تنها دستان ناقصش هستند که از او مراقبت یا دفاع میکنند. شاید نداشتن چشم و بینی و گوش نشان از تنها ماندن یا نشنیدن و ندیدن باشد. هرچه هست این پرسش را ایجاد میکند که آیا او واقعا از خوشحالی زوزه میکشد یا از خشم یا ترس؟ هرچه باشد گویی مهم نیست و روزی از یاد میرود.
#بام_نقاشی
شهگل صفرزاده