پرونده؛ کودکی هنرمند

153

هنرمندان در کودکی؛ پرونده اسناد پژوهشی پشت بام

قلم‌مو و زرد حصبه‌ای

محمدعلی بنی اسدی از زبان بنی اسدی

در خانه ما مجله بود و کتاب بود و قلم‌موی رنگ‌ و چند قالب گچی. پدر در نوجوانی و جوانی، صحافی و شیرزاه کردن کتاب آموخته بود و نقاشی هم می‌کرد و ماترک به جا مانده از آن دوران، با عث‌ سرگرمی کودک‌ خردسالش شده بود. فرزند اول خانواده بودن، این حسن را دارد که تو اولین کسی هستی که می‌توانی دخل همه این چیزها را بیاوری و حتی بعدها گم و گورشان کنی. به قول استادی فی‌الواقع که در انهدام این گنجینه پدر من نقش مهمی داشتم. آن‌چه ماند، یک‌دوات سنگین شیشه‌ای بود، یک قلم‌موی بسیار عجیب و غریب و زیبا که از آن محافظت می‌کرد و یک قید چوبی. (از آن‌هایی که در صحافی از آن استفاده می‌کردند: دو‌ چوب موازی هم با دو دسته چوبی تراشیده شده بود، مانند پیچ، که کتاب را میان آن می‌گذاشتند. چوب ته چسب کتاب مدتی طول می‌کشید تا خشک شود.) آن قید چوبی را در خانه دارم ولی آن قلم‌موی دسته‌بلند نازنین حیف نمی‌دانم چه شد و آن دوات سنگین شیشه‌ای را هم نمی‌دانم کدام‌یک از دوستانم از آن خوشش آمد…

هرچند پدرم هم آلبوم تمبر زیبای قاجار مرا گم‌ کرد. شاید او‌ هم دوستانی داشت که به او سر می‌زدند. تمبرها را از نامه‌های حاجی‌آقا کنده بودم. حاجی‌آقا پسرعموی مادربزرگم بود. او در حوض‌خانه می‌خوابید و تا آخر عمر، مجرد ماند. حاجی‌آقا همیشه مرا یاد سه قطره خون هدایت می‌انداخت. در گوشه حوض‌خانه که هم‌بازی من و هم‌خانه حاجی‌آقا می‌گفت مارهای زیادی در آن‌جا با اطمینان خاطر رفت و آمد می‌کنند، تلی از پاکت‌های نامه بود و ما چند روزی وقت صرف کردیم تا تمبرها را از روی پاکت‌ها جدا کنیم. این‌ها بعد از دوره‌ای بود که مشغولیتمان جمع‌‌کردن برچسپ‌های قوطی‌کبریت بود.

تمبرها عکسی را در یک بیضی نشان می‌دادند که روی آن نوشته بود: «پست ممالک محروسه ایران». آن‌ها را به قسمت‌های مساوی تقسیم کرده بودیم. تمبرها را در یک آلبوم کوچک آبی رنگ که از آقای عندلیب، لوازم‌التحریر فروش لوکس نزدیک مدسه خریده بودم، گذاشتم. آرام آرام یاد گرفته بودم که نقاشی کنم؛ یعنی همین منظره‌های خانه‌ای کنار یک‌ رودخانه که معمولا خورشیدش یا در حال غروب است و یا طلوع. عکس ستارخان سردار ملی را هم می‌کشیدم و هنوز نقاشی‌ام‌‌ آن‌قدر خوب نشده بود که سراغ باقرخان سالار ملی بروم. از بس طلوع‌ و غروب‌ کشیدم، رنگ زرد آبرنگم تمام شد.

آبرنگ‌کوچک‌‌ نحیفی داشتم که روی هر یک از رنگ‌هایش عکس یک خورشید حک‌ شده بود که بعد از چند بار مالیدن قلم‌مو روی آن محو می‌شد. درست مثل صابون‌هایی که بعد از دوبار دست شستن، نام و نشانشان از بین می‌رود. اما پدر ناگهان فکری به خاطرش رسید. مرا با نوشته‌ای فرستاد داروخانه و قرصی را خریدم به نام «آتبرین» که می‌گفت برای درمان حصبه به کار می‌رفته است. او علت ریز مویش در جوانی را بیماری حصبه می‌دانست. پدر قرص را در آب حل کرد. شیشه‌ای از رنگ‌ زرد درخشانی به دست آمد که وقتی با قلم‌مو طرح ماشین پیکانی را رنگ کردم، رنگ‌ یکدست و عجیبی درآمد. آن موقع هنوز بافت به عنوان یک عنصر مهم در نقاشی مطرح نبود. بنابراین، سطح صاف و یکدست و به قول معروف عین چاپ مهم‌ترین چیز برای کسب مقبولیت و محبوبیت بود. برای همین، همراه چند مداد کوچک و دو سره، بسته‌ای پنبه همراه داشتیم تا نگذارد رد رد شود. بعد از رنگ کردن هم آن‌قدر این پنبه را روی کار می مالیدیم تا برق می‌افتاد. مثل شلوارهایی که از بس به خود اتو می‌بینند، رنگشان براق می‌شود.

آن روزها ابتدای تولید پیکان بود و تصویر پیکان از دفترچه‌ای پر از طرح‌های پیکان بود که می‌بایست رنگ می‌کردی و ان را تحویل می‌دادی. شبیه دفترهای «بخوانید و رنگ کنید» و شاید جایزه‌ای هم می‌دادند. مثلا یک بوق یا یک رینگ و لاستیک. برای من مهم رنگ کردن بود و‌ این رنگ‌ زرد عجب رنگ تماشایی‌ای از کار درآمد. مرکورکر‌وم هم که قرمز بود و با جوهر آبی سه رنگ‌ اصلی ما را تشکیل می‌دادند و مگر نه این‌که برای نقاش، همین سه رنگ کافیست تا بی‌نهایت رنگ بسازد. ولی هیچ‌کدام از این رنگ‌ها جنم آن رنگ‌ قرصی را نداشتند. و من در یک روز پرکار، چنان شیفته این رنگ‌ شدم که تمام تمبرها و هر کاغذ سفیدی و یا نقش‌داری که دورو‌برم بود را زرد کردم.

این روزها هم وقتی یک نقاشی‌ام به پایان می‌رسد، از این‌که رنگ زیادی روی پالت مانده افسوس می‌خورم و هرجوری که هست برای آن‌که اسراف نکرده باشم، همه را روی پالت منتقل می‌کنم. بنابراین، کاری را که ساعت‌ها برای تعادل رنگی‌اش وقت صرف کرده‌ام به خرابی می‌کشانم‌‌ و در روزهای بعد رنگ و وقت زیادی صرف می‌کنم تا کار را به حالت تعادل اصلی برگردانم. سال‌ها گذشته‌ است و من فراموش کرده‌ام که پدرم آن آلبوم تمبرهای زرد رنگ که قول داده بود مراقبت کند، گم کرده است. حالا خودم پدر هستم و‌ دو فرزند دارم. یکی از آن‌‌ها سعی دارد تمامی کودکی‌اش را در رقابت با کودکی من بگذراند و دائما در حال خط‌خطی کردن کاغذهای سفید است و دومی هم دارد سعی می‌کند تمامی لحظاتی را که من در شطرنج شکست خورده بودم با بردهایش تلافی کند.

سال‌هاست که در کلاس‌های مختلف دانشگاهی تدریس می‌کنم. لحظات زیبا و درخشانی هم وجود دارد. اما لحظه‌ای که در کنار سه‌پایه نقاشی و یا پشت‌میز برای کارهای کوچک‌تر و تصویرسازی می‌نشینم، برایم حال و هوای دیگری دارد. این وقت‌ها، تمامی لحظات نوجوانی‌ و جوانی همراه من است. انگار هر رنگی را برای اولین بار است که کشف می‌کنم و عجیب است که قلم‌موهای خوبی ندارم. شاید این جواب آن شیطنت باشد که یکی از قلم‌موهای خوب پدر را به دوستی سپردم، تا از آن ده تا قلم‌موی کوچک درست کند.

هفته‌نامه فرهنگی‌-اجتماعی جوانان، سال دوم، شماره ۴۰، ۲۳مهر ۱۳۸۴  

پرونده؛ کودکی هنرمند – محمدعلی بنی‌اسدی

درباره هنرمند:

علی خسروی متولد ۱۳۲۷ در کرمان، دانش‌آموخته رشته طراحی گرافیک، تصویرساز و نقاش است. خسروی آثار خود را در نمایشگاه‌های اَمرداد، چهره به چهره، رویاهای قرنطینه، مثبت ۹۸، دفترچه و غیره ارائه داده است. سال ۱۴۰۰، یکی از دو‌ اثر مجموعه رویاهای قرنطینه با عنوان «خنیاگران» در حراج ارائه شد. سال ۱۳۵۳، پس از مدتی فعالیت در دفتر مرتضی ممیز، در انتشارات سروش استخدام شد. برخی از طرح‌هایش نیز در نشریات مختلف چاپ شده است. طراحی پوسترهای فیلم مسافران بهرام بیضایی (۱۳۷۱)، طلسم داریوش فرهنگ (۱۳۶۵)، لنگرگاه کیومرث پوراحمد (۱۳۶۷)، گل سرخ حمید تمجیدی (۱۳۶۸)، دو فیلم با یک بلیط داریوش فرهنگ (۱۳۶۹) و بسیاری پوسترهای دیگر است. سال ۱۳۹۴، انتشارات نظر کتاب گزیده آثار گرافیک و تصویرسازی علی خسروی را به چاپ رسانده است. علی خسروی از چهره‌های بسیاری از مشاهیر فرهنگی و هنری ایران طراحی و‌ پوستر خلق کرده است.

درباره هنرمند:

کیومرث کیاست در ۱۳۲۷ در تبریز متولد شد و اصول آغازین نقاشی را از پدر آموخت. وی از پیشگامان و بنیان‌گذاران کاریکاتورِ نو در تبریز به‌شمار می‌رود. او از نخستین کسانی است که تصویرسازی مطبوعاتی و کاریکاتور را به طراحی آزاد و نقاشی نزدیک کرد. در اغلب آثار وی، ترکیب و تعادلی هوشمندانه میان فرم هنری و مفاهیم اجتماعی مشهود است. این امر ناشی از مطالعه و مواجهه وی با تاریخ است. او که خود معلم تاریخ هنر هم بوده، همواره هنر را در بستر اجتماعی تحلیل کرده؛ هنرمندی متفکر، صاحب خط و فن و خوش ذوق که هنرش را صرفاً به کاریکاتور و تصویرسازی‌های روشنفکرانه و مطبوعاتی محدود نکرد. او هنرمند پرکاری است که آثار متعددی در زمینه طراحی و نقاشی، تصویرگری کتاب، طراحی جلد کتاب، پوستر و بروشور آفریده است. وی برنده چندین جایزه بین‌المللی کاریکاتور، از جمله اخوتسک ژاپن، تانجون کره جنوبی و غیره بوده و شرکت در بیش از صد نمایشگاه گروهی و انفرادی در ایران، ایتالیا، بلژیک، بلغارستان، ترکیه، ژاپن، کره جنوبی، یوگسلاوی و غیره را در کارنامه خود دارد.

درباره هنرمند:

قادری‌نژاد نسبت به انسان، رویکردی مبتنی بر اشتراک عقل و جنون دارد و با تکیه بر رفتارهای اجتماعی و بر اساس فرم‌های طبیعی انسانی آن را به تصویر می‌کشد. اندام‌ها در آثار وی اغلب به هم پیچیده و تنیده به دیگر فرم‌های اثر است و تمامی ذهن مخاطب را به یکباره با خود می‌چرخاند تا به اعماق اثر ببرد. انسان‌های آثار قادری‌نژاد ثمره خاص ایرانی بودن تلاطم‌زده است و گویی همه انسان‌های درون آثارش در حال فریاد کشیدن از اعماقشان هستند.
به واقع باید ذکر کرد که این همه کنتراست در رفتار بدن در آثار نیلوفر قادری‌نژاد، زاده تجربه زیستی وی است. او که در آستانه انقلاب ۵۷، دوران دانشجویی خود را سپری کرده، یکی از مهم‌ترین شاگردان هانیبال الخاص محسوب می‌شود که در آن سال‌ها به سمت تولید هنر سیاسی تمایل پیدا می‌کند و به مجرد وقوع انقلاب، چندین نقاشی دیواری و چند نقاشی بزرگ روی بوم و تعدادی طراحی می‌کشد که در تاریخ هنر ایران بسیار حائز اهمیت است.

برای مطالعه و دیدن آرشیو اسناد پژوهشی پشت‌بام به لینک زیر مراجعه کنید.

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.