شگفتی شعبده
بخش بزرگی از هنر در تاریخ، حاصل میل هنرمند به ایجاد حیرت در مخاطب بوده است. برای به دست آوردن این موقعیتُ، هنرمندان راهکارهای متفاوتی را تجربه میکنند. به عنوان نمونه میتوان به ابعاد بزرگ اثر اشاره کرد.
در مواجهه با کلیسای جامع کلن، در وهله اول مقهور عظمت این بنا میشویم. فارغ از زیباییشناسی قابل تقدیر چنین بناهایی و تاثیرات روانشناختی آن، عظمت این بناها در اولین برخورد، خیره کننده و بهتآور است. باید توجه کرد که ابعاد معماریهای مذهبی، کارکردهایی به غیر از تنها ایجاد حیرت و شگفتی داشتهاند. ابعاد بزرگ معابد و بناهای مذهبی نشانگر حقارت انسان در برابر عظمت آفرینش و هستی بوده که از کارکردهای مهم هنر دینی است. در این بناها ابعاد در خدمت نوعی کارکرد دینی-جهانشناختی قرار میگیرد.
در مقابل، کارکرد اندازه در کارهای هنرمندانی مانند کلاوس اولدنبرگ، تنها به تکنیک و ایجاد یک شگفتی آنی و گذرا فرو میافتد؛ یک قاشق بسیار بزرگ با یک گیلاس عظیم بر نوک آن که انتهایش هم فواره است؛ ابعاد بزرگ این اثر، مخاطب را فقط حیرتزده میکند در و در بهترین حالت، زینت است. متاسفانه بخش وسیعی از هنر امروز در این معنا خلاصه شده است. شکی نیست که تکنیک و فرم بخش لاینفکی از مراحل تولید یک اثر هنری است. مشکل خلاصه شدن بخش زیادی از هنر امروز دنیا – که تبلیغات زیادی هم حول آن شده – درهمین وجه از هنر است؛ ایجاد حیرت صرف نسبت به ابعاد خیره-کننده اثر که بسیار گمراهکننده است؛ مانند آن چه در شعبدهبازی رخ میدهد.
پیامد محدود شدن هنر و تفکر به شگفت و تکنیک صرف در هنر امروز، از اولدنبرگ باهوش تا نقاشان و پیکرسازان سادهلوح امروزی، چیزی به جز تحمیل محدودیت بر اندیشه و عمل هنر نیست
مخاطب به جای دریافت و تفسیر هنری، گرفتار تکنیک و نحوه تولید اثر میشود و رابطهاش با آن در همان سطح متوقف میگردد. البته این گرفتاری طبیعی استُ، چرا که اغلب چیزی بیش از این هم وجود ندارد. در بسیاری از موارد برای جا انداختن این آثار از کلماتی ابهامآمیز مانند بلندپروازانه، خلاقانه و نوآورانه و غیره کمک گرفته شده تا به طریقی آنها را به جامعه بقبولانند. ما بییندگان شگفتزده میشویم و هنر در تکنیک صرف خلاصه میشود وویژگیهای دیگر هنر مغفول میماند و وجه معنایی آن کسر میگردد یا در بهترین شرایط به حاشیه رانده میشود.
پیامد محدود شدن هنر و تفکر به شگفت و تکنیک صرف در هنر امروز، از اولدنبرگ باهوش تا نقاشان و پیکرسازان سادهلوح امروزی، چیزی به جز تحمیل محدودیت بر اندیشه و عمل هنر نیست. ذهن هنرمند عملا به دم و دستگاه رقابت و تکنیک در هنر معطوف میگردد که جهان کالازده نوین به غلط آن را معادل کل هنر ترجمه میکند. نظر مارسل دوشان در مصاحبه با پییر کابان در این مورد خواندنی است. دوشان معتقد است که «از گوستاو کوربه به بعد این باور پیش آمده که فکر میکنند نقاشی خطاب به شبکیه است. این اشتباه همه است. لرزش شبکیه پیش از نقاشی کاربرد دیگری داشته. میتوانسته مذهبی، فلسفی و یا اخلاقی باشد… تمام این قرن شبکیهای است. این کاملا احمقانه است. باید تغییر ایجاد شود و اینچنین نماند.» (پنجرهای گشوده بر چیزی دیگر؛ گفتوگوی پییر کابان با مارسل دوشان، ص 81
#بام_فلسفههنر
دبیر: سینا یعقوبی
تصاویر:
برای خرید نسخه کاغذی پشت بام به این لینک مراجعه کنید.
شرکت نگاه روشن پارس حامی پشتبام