بام نقد و نظر/غیاب به مثابه قِسـمی از هستی

50

غیاب به مثابه قِسـمی از هستی

استدلال هستی‌شناختی آنسلم قدیس، یکی از مهم‌ترین استدلال‌ها در اثبات وجود خداوند است. او از راه برهان خلف به این نتیجه می‌رسد که بزرگ‌ترین هستنده در جهان مفهومی لازم‌الوجود است و از این راه وجود خداوند را اثبات می‌کند. شاید موفق‌ترین ردیه‌ای که برای آن طرح شده، از آن فیلسوف آلمانی، امانوئل کانت باشد؛ او در این ردیه چنین عنوان می‌کند که: «وجود را نمی‌توان به عنوان صفت، در کنار دیگر صفت‌ها مانند نیکی و اندازه و رنگ به چیزی منتسب کرد». این استدلال ماهیتاً استدلالی متافیزیکی است و چندان دخلی به دیگر حوزه‌های نظری ندارد، اما به نحوی جالب، نکته‌ای معناشناختی را به ذهن می‌آورد؛ این‌که برخی صفات و ویژگی‌ها را شاید نتوان به شکل مستقل به چیزها منتسب کرد.

صفت «کامل» را در نظر بگیرید؛؛ «اسب کامل»، « همسر کامل» و هر چیز کامل دیگر؛ چه فرقی می‌داشت اگر تنها اسب، همسر یا هرچیز دیگری را در ذهن می‌آوردیم؟ مگر جز این است که در تصور هر معنا، صورتی «کامل» و البته «موجود» از آن را در نظر می‌آوریم؟ درواقع استفاده از این صفات، بلافاصله ذهن را به لایه‌های معنایی عمیق‌تر می‌برد، چراکه این صورت بدیهی معنا را پس می‌زند؛ «اسب کامل» بنا بود معنای اسبی با چهـار پا و دو گوش و دو چشم و دم بدهد، اما ذهن معنا را به اسبی که معرفت و نجابت را به کمال کسب کرده باشد، می‌برد و معنای همسر کامل را به انسانی وفادار و مهربان و فداکار و مانند آن.

برخی مفاهیم، جز در تقابل با غیاب خود، نمی‌توانند معنا داشته باشند

به جهان تصویر که پای می‌گذاریم، دشواری دوچندان می‌شود؛ خود تصویر، برخلاف زبان، وجودی جزئی و متعیّن دارد و از این رو فرایند انتساب برخی ویژگی‌ها مانند موجود و کامل در آن بسیار دشوارتر می‌شود. تصور نمی‌کنم که این دو مفهوم،‌ جز در سایه تقابل معنایی با مفاهیم متضاد، یعنی «ناموجود» و «ناکامل» قابل تصویر شدن باشند. به معنای دیگر، می‌توان چنین بیان کرد که برخی مفاهیم، جز در تقابل با غیاب خود، نمی‌توانند معنا داشته باشند.

البته در نظر داریم که این گزاره یکی از بنیادی‌ترین اصول نشانه‌شناسی است؛‌ اما به نظر می‌رسد برخی مفاهیم، که اینجا مشخصاً منظور صفات بدیهی همچون موجود و کامل و مانند آن است، برای معنا شدن، ضرورت بیشتری برای تقابل با غیاب خود دارند. مفهوم «صلح» هم از همین دست است؛ مفهومی است بدیهی. چنان‌که پیش‌فرض وضعیت میان هر دو چیز، عدم تعارض و درگیری است؛ عدم کنش،‌ وضعیت پایدار. درواقع صلح کنش نیست، «وضعیت بی‌کـنشی» است. دهخدا هم صلح را بر همین سبیل معنا می‌کند: «تراضی میان متنازعین/ سازش/ مقابل حرب و جنگ». او هم ناگزیر شده نخست بروز کنش مانند منازعه، حرب و جنگ، یعنی غیاب صلح را تجسم کند، و سپس وضعیت «ترک این کنش» را به صلح تعبیر کند.

«… و گرگ با بره سکونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و گوساله و شیر پرواری با هم و طفل کوچک آن‌ها را خواهد راند …» (کتاب اشعیای نبی: باب11)

ایجاد همین معنای صلح در تصویر بسیار دشوارتر است؛ نظری بر یکـی از موفق‌ترین تلاش‌ها برای بیـان بصری صلح و آرامش در تاریخ نقاشی بیندازیم؛ ادوارد هیکس (1780 ـ 1849م.) نقاش پیرو آیین کواکر، شصت و سه نسخه نقاشی با عنوان «آسایش ملکوت» تصویر کرده است؛ این مضمون تنها بخش مجاز، برای تصویرگری کتاب مقدس در آیین کواکرها است و او ناگزیر در تمامی این شصت و سه اثر، تنها به تصویر کردن همین چند آیه بسنده کرده است:

«… و گرگ با بره سکونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و گوساله و شیر پرواری با هم و طفل کوچک آن‌ها را خواهد راند …» (کتاب اشعیای نبی: باب11) اما محتوای تصویر چیست؟ دسته‌ای از حیوانات که در کنار یکدیگر ایستاده و انگار با لبخند به دوربین عکس یادگاری می‌گیرند؛ وضعیتی خالی از هر کنش. صلح در کجای این تصویر است؟ هیچ کجا. صلحی وجود ندارد. صلح همین غیاب هر کنش است. صلح تصویر وضعیت غریب «نا-کنش»،‌ «نا-منازعه»، «نا-تخاصم» و «نا-جنگ» است؛ صلح، چیزی نیست جز غیاب تصویر و کنش؛ صلح چیزی نیست جز غیاب.
#بام_نقدونظر
به قلم فواد نجم الدین
تصاویر:

برای خرید نسخه کاغذی پشت بام به این لینک مراجعه کنید.
شرکت نگاه روشن پارس حامی پشت‌بام

فواد نجم الدینمشاهده نوشته ها

Avatar for  فواد نجم الدین

بام نقد و نظر

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.