وقتی سنگ‌ها آواز می‌خوانند

4

از نظم ستارگان در بابل تا رقص ارواح در نیل

دایره‌های سنگی استون‌هنج و نقوش مارپیچ نیوگرنج، پایان یک داستان نبودند؛ آغاز داستانی دیگر بودند. انسان که ریتم زمین را یافته بود، اکنون می‌خواست ریتم قدرت، ریتم ابدیت و ریتم الوهیت را بسازد.
ما صدای موسیقی جهان باستان را از دست داده‌ایم، اما تصویرش هنوز باقی‌ست.
از دیوارهای مقبره‌های مصری تا سنگ‌نگاره‌های آشوری و پلکان‌های تخت‌جمشید، موسیقی شنیده نمی‌شود، اما همه‌جا دیده می‌شود.
این جستار تلاشی است برای خواندن این سکوت و تماشای صدا در تمدن‌هایی که باور داشتند موسیقی می‌تواند زمان، قدرت و جاودانگی را شکل دهد.

مقدمه

سکوت، نخستین چیزی است که از موسیقی جهان باستان به ما رسیده است. نه نُتی، نه تمی، نه ارتعاشی در هوا؛ تنها جهان‌هایی خاموش که روزگاری آکنده از صدا بوده‌اند. ما اغلب جهان باستان را در سکوت تماشا می‌کنیم. موزه‌ها مملو از مجسمه‌هایی هستند که لب‌هایشان بسته است و نقش برجسته‌هایی که در آن‌ها طبل‌ها و چنگ‌ها برای هزاران سال بی‌صدا مانده‌اند؛ اما اگر خوب گوش فرا دهیم، این سکوت فریبنده است.

هنر در جهان باستان، هرگز صامت نبود. آن نقش برجستۀ سنگی و آن پیکرۀ مفرغی، تنها پوسته‌ای بصری برای یک واقعیت صوتی عظیم بودند. قدرت، مذهب و جنگ، هریک گویی ضرب‌آهنگ خاصی برای خود داشتند.

دایره‌های سنگی، ریتم چرخه‌ای زمین را در سنگ منجمد کرده بودند؛ اما تمدن‌های بزرگ، این ریتم را کافی ندانستند. آن‌ها می‌خواستند ریتم‌هایی بسازند که دیگر نه برای شکار، بلکه برای سلطنت؛ نه برای آیین باران، بلکه برای تسلای مردگان؛ نه برای حرکت ماه، بلکه برای نظم ستارگان. اینجا دیگر موسیقی در غارها نواخته نمی‌شد—بلکه در کاخ‌ها، معابد و میدان‌های جنگ؛ و ما، اکنون می‌خواهیم این ضرب‌آهنگ‌ها را از دل سکوت بیرون بکشیم.

۱. مصر باستان: انجماد صدا در تالار آینه‌ها

تصور کنید در ساحل نیل ایستاده‌اید. در مصر باستان همه چیز حول یک محور می‌چرخد: غلبه بر مرگ؛ امّا موسیقی بزرگ‌ترین دشمن این تفکر است؛ زیرا موسیقی هنری است که در لحظۀ تولد می‌میرد. نُت نواخته می‌شود و در هوا محو می‌گردد. پس مصری‌ها چگونه می‌توانستند این هنرِ فانی را در جهان‌بینی ابدی خود جای دهند؟

پاسخ در دیوارهای مقابر پنهان است. مصری‌ها صدا را نمی‌نوشتند، بلکه آن را ترسیم می‌کردند. در نقاشی‌های خیره‌کننده‌ی مقابر سقّاره و تِبس، ما با پدیده‌ای شگفت‌انگیز روبرو می‌شویم: کایرونومی.

تصویر 1: نقاشی دیواری از مقبرۀ مصری که نوازندگان و خوانندگان را نشان می‌دهد؛ تمرکز بر حرکات دست رهبر گروه

به دستان رهبر گروه موسیقی در نقاشی‌ها دقت کنید. انگشتان او بی‌هدف در هوا رها نشده‌اند. هر خمیدگی انگشت و هر اشاره‌ی دست، احتمالاً حامل فرمان‌هایی قاعده‌مند برای هدایت مسیر مِلُدیک یا الگوی اجرایی نوازندگان چَنگ یا نِی‌لَبک بوده است.تا نُتی خاص را بنوازد. این تصاویر، عکس‌های فوری از یک اجرا نیستند؛ بلکه می‌توان آن‌ها را پارتیتورهایی بصری دانست که این‌بار نه روی کاغذ، بلکه بر سنگ نوشته شده‌اند. مصری‌ها با ترسیم دقیق این اشارات، تلاش کردند امر سیال موسیقی را به نشانه‌ای پایدار بدل کنند تا مِلُدی، از زوال زمان مصون بماند.

در اینجا، هنر تجسمی که ضد زمان و ایستا است به کمک موسیقی که سیال و میراست می‌آید. نوازندگان با بدن‌های تراشیده طبق کانُن و قوانین خشک تناسبات، سازهای خود را در دست دارند؛ اما در پس این نظم خشک ریاضی‌وار، نوعی تمنّای جاودانگی نهفته است.

۲. میان‌رودان: هارمُنی آسمان و آشوب زمین

حال بیایید از نیل آرام به‌سوی دجله و فرات خروشان برویم. اگر هنر مصر تلاشی برای حفظ ابدی وضع موجود بود، هنر و موسیقی میان‌رودان تلاشی دائمی برای گفتگو با نیروهای مهیب طبیعت است. در اینجا بحث فراتر از حفظ ظاهر است؛ بحث بر سر جان‌بخشی به اشیا و یافتن نظم در آشوب است.

در گورهای سلطنتی شهر اور، چنگ‌ها و لیراهایی یافت شده‌اند که سرِ گاو نَر بر پیشانی دارند. بیایید با نگاهی عمیق‌تر به این آثار بنگریم. در جهان‌بینی سومری و بابلی، ساز موسیقی شیئی بی‌جان نیست، بلکه موجودیتی الهی است. متون میخی از سازهایی سخن می‌گویند که نه‌تنها نام‌های خاص داشتند، بلکه همچون خدایان، مخاطب قربانی‌های آیینی بودند.

تصویر 2: لیرای گاو نر (Bull-headed Lyre) کشف‌شده از گورستان سلطنتی شهر اور

چرا گاو نر؟ گاو در هنرهای تجسمی میان‌رودان نماد قدرت مهارناپذیر و خشم طوفان است؛ اما وقتی این سرِ گاو بر بدنه‌ی یک ساز چنگ قرار می‌گیرد، معنا دگرگون می‌شود. اینجا تارها و نواها از دهان یا سینه این حیوان بیرون می‌آیند.

نکته شگفت‌انگیز اینجاست که این تنها یک تزئین نیست؛ بلکه تقابل طبیعت وحشی با نظم ریاضی است. لوح‌های گِلی نشان می‌دهند که موسیقی‌دانان میان‌رودان، قرن‌ها پیش از فیثاغورس، درکی عملی و نظام‌مند از روابط عددی فواصل موسیقی (مانند نسبت‌های ۱:۲ یا ۲:۳) داشته‌اند. به‌نظر می‌رسد این فواصل ریاضی، برای مردمان میان‌رودان، پژواکی از نظمی بزرگ‌تر بود؛ نظمی که آسمان و زمین را به هم پیوند می‌داد.

بنابراین گویی موسیقی، آن نیروی وحشی و طبیعی گاو را با قدرت ریاضیات و نظم کیهانی رام کرده و به صدایی هارمُنیک تبدیل می‌کند.

نقش کاهنان موسیقی‌دان مانند گروه گالا در اینجا حیاتی می‌شود. وظیفه‌ی آن‌ها نواختن صرف نبود؛ کار آنان تسکین دل خدایان بود. در الهیات میان‌رودان، خدایان زودخشم بودند و سیل و طوفان می‌فرستادند. موسیقی برخاسته از این سازهای مقدس، یکی از مؤثرترین زبان‌های آیینی برای فرو نشاندن خشم خدایانی چون ِانلیل به‌شمار می‌رفت. بدین‌سان، اگر هنر تجسمی تجلیِ هراس از خشم خدایان است، موسیقی—در دست کاهنان موسیقی‌دان—زبان آیینیِ آرام‌سازی و درمان این هراس به‌شمار می‌آید.

۳. آمارنا: لحظه‌ای که خدا آواز خواند

در امتداد تاریخ طولانی و کم‌تحول هنر مصر، ناگهان گسستی پدیدار می‌شود: دوران آمارنا. با قدرت‌گیری آخناتون، فرعون عصیانگر، خدایان کهن به چالش کشیده شدند و هنر از قیود دیرپا رهایی یافت.

به پیکره‌های این دوره نگاه کنید؛ آن بدن‌های کشیده، شکم‌های برآمده و جمجمه‌های عجیب؛ اما مهم‌تر از آن، احساس است. ما برای اولین بار فرعون را می‌بینیم که همسرش را می‌بوسد یا دخترش را در آغوش می‌گیرد.

تصویر 3: نقش برجسته آخناتون و نفرتیتی و فرزندانشان زیر تابش خورشید (آتون)؛ صحنه‌ای خانوادگی و صمیمی

آیا صدای موسیقی هم در این دوره تغییر کرد؟ قرائن تصویری و باستان‌شناسی نشان می‌دهد که با ورود سازهای جدید از آسیا و شام، می‌توان حدس زدکه موسیقی درباری از صلابت آیینی پیشین فاصله گرفت و به بیان‌هایی متنوع‌تر و انعطاف‌پذیرتر نزدیک شد. همان‌گونه که آخناتون کانُن‌های بازنمایی بدن را دگرگون کرد، می‌توان در سطحی فرضی احتمال داد که الگوهای صوتی و موسیقایی دربار نیز دستخوش تغییر شده باشند. تا موسیقی نه ‌فقط برای ابدیت، بلکه برای لذت لحظۀ اکنون نواخته شود. این یک انقلاب حسی تمام‌ عیار بود که البته دیری نپایید.

۴. آشور و ایران: سمفُنی وحشت در برابر ریتم نظم

در پایان سفر، به دو امپراتوری عظیم می‌رسیم، جایی‌که هنر به ابزار مطلق قدرت تبدیل می‌شود: آشور و هخامنشیان.

در کاخ‌های آشور نِی‌نوا، موسیقی بخشی از ماشین جنگی است. به نقش برجسته‌ی مشهور ضیافت آشوربانی‌پال نگاه کنید. شاه در باغی زیبا لمیده و همسرش روبروی اوست. نوازندگان چنگ می‌نوازند و پرندگان می‌خوانند؛ اما اگر دقت کنید، از شاخه‌ی درختی در سمت چپ، سر بریده‌ی پادشاه ایلام آویزان است!

تصویر 4: جزئیات نقش برجسته ضیافت آشوربانی‌پال؛ نوازندگان در حال نواختن و سر بریده دشمن آویزان از درخت

در اینجا، موسیقی در چارچوب خوانش ایدئولوژیک نقش‌برجسته‌ها کارکردی هولناک و نمایشی ‌قدرت‌محور می‌یابد: هارمُنیِ چنگ‌ها با بوی خون آمیخته است. موسیقی در اینجا، دست‌کم در منطق ایدئولوژیک نقش‌ برجسته‌ها، نه برای تلطیف فضا، بلکه برای جشن گرفتن بر روی ویرانه‌ها به تصویر کشیده شده است. آن گروه کُر ایلامی که در نقش برجسته‌های دیگر مجبور به نواختن برای فاتحان خود هستند، تصویری از صدا به‌مثابه اسارت را می‌سازند.

اما در ایران و تخت‌جمشید، فضا آرام می‌گیرد. هنر هخامنشی، فریاد نمی‌زند؛ زمزمه می‌کند. ردیف‌های طولانی نمایندگان ملل که از پلکان‌ها بالا می‌روند، نه صحنه‌ی جنگ، بلکه صحنه‌ی یک آیین است. در این تکرار منظمِ ستون‌ها، گل‌های نیلوفر و پیکره‌ها، نوعی پُلیفُنی بصری شکل می‌گیرد؛ نظمی که نگاه را با ضرب‌آهنگی نرم، همچون موسیقی، در مسیر خود هدایت می‌کند.

تصویر 5: نقش برجسته پلکان آپادانا در تخت جمشید؛ نظم و ریتم تکرارشونده نمایندگان ملل

در اینجا هیچ سری بریده نشده و هیچ عضله‌ای از ترس منقبض نیست. اگر موسیقی این فضا را تصور کنیم، احتمالاً ریتمی متین، باوقار و تکرارشونده است؛ درست مانند معماری‌اش. هنری که می‌خواهد بگوید: امپراتوری یعنی نظم، نه فقط شمشیر.

نتیجه‌گیری: پژواک در دالان تاریخ

امروزه وقتی در برابر این آثار می‌ایستیم، شاید دیگر صدای سیستروم کاهن مصری یا نوای لیرای زرّینِ اور را نشنویم؛ اما با نگریستن به هنرشان، می‌توانیم ضربان قلب مردمان آن روزگار را احساس کنیم.

آن‌ها با سنگ و رنگ کوشیدند صدایشان را در برابر طوفان فراموشی حفظ کنند.

در جهان باستان، هنر تجسمی و موسیقی دو روی یک سکه بودند: یکی زبان دیدنِ قدرت، و دیگری زبان شنیدن آن—و در پیوند صدا و تصویر است که تاریخ نفس می‌کشد.

تصویر 6: کاهنۀ مصری با سیستروم از نوع سِخِم

بام موسیقی
علی‌اکبر پاشازاده


مراجع

– میرباقری، ت. (میزبان). (1403). تاریخ خفن هنر [پادکست صوتی]. کست‌باکس.

Abraham, G. (1979). The concise Oxford history of music. Oxford University Press.

Gardner, H., & Kleiner, F. S. (2013). Gardner’s art through the ages: A global history (Vol. 1). Wadsworth Cengage Learning.

Gombrich, E. H. (1950). The story of art. Phaidon Press.

Robertson, A., & Stevens, D. (Eds.). (1963). Historia general de la música. Alianza Editorial.

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.