دربارهی نمایشگاه «هانیتا در پگاه نو»

بیایید صادق باشیم: وقتی «پگاه نو» را میبینیم، اول دلمان میخواهد خوشمان بیاید. مجسمهها ارگانیکاند، رنگ مسیشان برق میزند، فرمها انگار از دلِ خاکِ داغ بیرون آمدهاند و نفس میکشند. اما دقیقاً همینجاست که باید بگوییم: آفرین، باز هم همان تلهی زیبا این آثار میخواهند «زنِ دوبارهزادهشده» را نشان دهند، اما آنقدر فرمها را ساده و گرد و ارگانیک کردهاند که دیگر هیچ زخمی، هیچ تیزیای، هیچ «نه»یی باقی نمانده. انگار هنرمند به خودش گفته: «اگر همه چیز را نرم و بیخطر کنم، دیگر کسی به من کاری ندارد.» یا آنچنان تحت فشار زندگی بوده که فرمها را زیاد سابیده است، در نتیجه یک سری حجمِ خوشفرمِ بیدرد که میتوانند بهراحتی روی میزِ کافیشاپِ پاریس یا ویترینِ بوتیکِ نیاوران بنشینند و کسی را نرنجانند. این همان چیزی است میتوان از آن بعنوان لذتِ بیخطرِ سرمایهداری فرهنگی نام برد، چیزی که وانمود میکند عمیق است، اما در واقع فقط پوستِ نازکِ یک بحران را نوازش میکند، یا دچار بهم ریختگی فرمی شدهاست. لیلا مرتضوییزدی رزین و سرامیک و مس را با مهارت فنی بالا به کار گرفته، این را نمیشود انکار کرد. اما همین مهارت است که خطرناک میشود وقتی به خدمتِ «زیباسازیِ رنج» درمیآید. این مجسمهها آنقدر صیقلی و بیلبه شدهاند که دیگر نمیتوان در آنها اثری از همان زنی پیدا کرد که صبحها در صف نان میایستد، شبها با دیدن تبعیض گریه میکند و با این حال هنوز نفس میکشد. هانیتا قرار بود «پگاه نو» باشد، اما بیشتر شبیهِ «غروبِ آرامبخش» شده است؛ غروبی که همه چیز را در نورِ طلاییِ مس میپوشاند تا دیگر کسی نپرسد چرا این زن دوباره زاده شده؟ از چه چیزی گریخته؟ از چه چیزی هنوز میترسد؟ درست در لحظهای که جامعه دارد با تمام وجود فریاد میزند «ما نفس نمیکشیم»، این آثار نفس را به یک حجمِ زیبا و هنرمندانه تبدیل کردهاند. این همان پارادوکسِ دیوانهوار است: دقیقا وقتی باید زخم را نشان داد، هنرمند زخم را پانسمانِ مسی کرده و به ما میگوید «حالا دیگر خوب شدی». نه، خوب نشدهایم. هنوز خوب نشدهایم. با این حال، یک چیز را نمیشود از لیلا مرتضوییزدی گرفت: او هنوز دارد کار میکند، هنوز دارد میسازد، هنوز دارد نفس میکشد. همین «ادامه دادن» در این شرایط خودش یک عمل سیاسی است؛ عملی هنرمندانه و ظریف در راستای زیست هنرمندانه. او که در اواخر دههی سی زندگی خود باز هم به دانشگاه رفته و درس هنر خوانده و تلاش میکند هرسال نمایشگاه بگذارد، زیستی کاملا معترض و قابل قبول دارد. او نمونهی زنی است از بطن جامعهی ما که تلاش را بر انفعال ترجیح میدهد. اما هانیتا در پگاه نو میتوانست فریاد باشد، ولی به لالایی زیبایی تبدیل شد و نگارنده اعتقاد دارد که این، شاید تلخترین چیزی باشد که امروز میتوان دربارهی یک نمایشگاه گفت. اما، اما باید با صدای رسا بگویم آثار لیلا مرتضوی یزدی جسارتی در فرمنگاری دارد که آیندهای درخشان را نشانه رفته است و باید منتظر نمایشگاههای بعدی او بود.
بامگردی
فرشید پارسیکیا









