درباره‌ی آثار فاطمه بهمن‌سیاهمرد

6

اثر هنری به‌مثابه چالشی اخلاقی

تحلیل من در این نوشته از جهانی از اندیشه می‌آید که ظاهراً با هنر بیگانه‌ است و آثار هنری را معمولاً با چنین نگاهی تحلیل نمی‌کنند. این جهان متعلق به حوزه‌ی فلسفه‌ی اخلاق است و بیش‌تر در سنت تحلیلی انگلیسی _ آمریکایی با آن مواجه می‌شویم. این تحلیل در ساحت زبان، مفاهیم و نگاه‌های متفاوتی را به عالم هنر وارد می‌کند. من در بازی‌ای که فاطمه بهمن‌سیاهمرد مرا به آن فراخوانده وارد می‌شوم. این بازی شبیه به بازی‌های زبانی ویتگنشتاین، در ساحت زبان، گستردگی شیوه‌ی خوانش‌های متنوع از یک اثر هنری را پیش می‌کشد. لازم به ذکر است برداشت‌های دیگر از این نمایشگاه و آثار می‌توانند کاملاً تفاسیری موجه و وارد درباره‌ی آنها باشند. از جمله خوانش آنها براساس ارتباط نمایشگاه و آثار با شهر، طبیعت، بدن و ناخودآگاه جمعی که در ابتدای بیانیه هنرمند به آنها اشاره شده است. تفسیر من مبتنی بر بخش دیگری از استیتمنت است: «برای این مجموعه بذر روایت «اوملاس» در کارهای او کاشته شده: کودکی زندانی در زیرزمین شهری شاد. اینجا پرسش اصلی شکل می‌گیرد: بهای شادی و آسایش جمعی چیست؟ چه چیزی باید پنهان یا قربانی شود تا جهانی به ظاهر آرام بماند؟» در این بخش از استیتمنت با روایتی عجیب و شنیدنی مواجه می‌شویم. من شباهتی میان این بخش از بیانیه و چیزی می‌بینم که در فلسفه‌ی زبان و اخلاق از آن با عنوان آزمایش‌های فکری یاد می‌شود. در نهایت با استناد به کتاب ذهن درستکار نوشته‌ی جاناتان هایت، پاسخی به پرسش‌ بخش پایانی بیانیه هنرمند می‌دهم: «هنرمند نه پاسخ نهایی را عرضه می‌کند و نه روایت را کامل می‌سازد، بلکه مخاطب را وارد بازی‌ای می‌کند که در آن باید میان زیبایی و رنج، میان شهر و طبیعت، میان بدن و جهان، بارها درنگ کرد و و دوباره پرسید: آنچه داریم، به چه بهایی به دست آمده است؟» گرچه تصور می‌کنم بیانیه هنرمند بیانگر روح کلی حاکم در آثارش است. امّا تفسیر من بیشتر در یکی از کارهای این نمایشگاه نمود تجسمی می‌یابد. اثری که فیگور دخترک به‌شکلی اغراق‌آمیز و غول‌آسا فضای ترکیب‌بندی را اشغال کرده. و عناصر بصری دیگر، به‌طوری کم‌جلوه‌تر، از طبیعت و شهر، پیرامون او به‌تصویر کشیده شدند. در فلسفه‌ی اخلاق برای دقیق شدن و تحلیل کارآمدتر نوعی آزمایش فکری طراحی می‌شود. این آزمایش‌های فکری چالش‌های اخلاقی را پررنگ‌تر می‌کنند و افراد را با نوعی انتخاب اخلاقی سخت و دشوار مواجه می‌کنند. یک نمونه از این آزمایش‌ها را مطرح می‌کنم: قطاری از مسافتی دور در حال عبور است. شما با فشردن یک دکمه می‌توانید قطار را به سوی یک ریل هدایت کنید. انسانی از بالای پل روی یکی از مسیرهای ریل قطار رها می‌شود و جانش را از دست می‌دهد. در سوی دیگر شما می‌توانید قطار را به ریلی متفاوت هدایت کنید که در آن ۳ نفر درازکشیده و بسته‌شده به ریل قطار رها شدند. اگر دکمه دیگری را فشار دهید، سه نفر جانشان را از دست می‌دهند. در اینجا شما با چالشی اخلاقی مواجه می‌شوید و باید بین این دو انتخاب، یکی را برگزینید. قابل ذکر است، شاید جالب‌ترین این نوع از آزمایش‌ها را فیلیپیا فوت، هیلاری پاتنم و جان رالز در سنت تحلیلی انگلیسی_آمریکایی ارائه داده‌ باشند. با دوراهی‌‌ای اخلاقی‌ روبه‌رو شدید: انتخاب بین اخلاق فایده‌گرا و وظیفه‌گرا. براساس اخلاق فایده‌گرای جرمی بنتام، شما باید رویه‌ی اخلاقی‌ای را پیش بگیرید که بیش‌ترین سود یا خوشی را برای بیش‌ترین تعداد افراد فراهم آوَرَد. براساس اخلاق وظیفه‌گرای کانتی، امر مطلق شما را از هر نوع عمل غیراخلاقی در هر شرایطی باز می‌‌دارد. مشخص است که براساس اخلاق فایده‌گرا شما مجازید یک نفر را به‌خاطر سه نفر دیگر قربانی کنید. بر اساس اخلاق وظیفه‌گرا هر دو انتخاب غیراخلاقی است. شما چه یک نفر را به کشتن بدهید، چه سه نفر، تفاوتی ندارد. هر دو انتخاب غیراخلاقی هستند.

بخشی از استیتمنت که نقل کردم و به داستان «اوملاس» اشاره می‌کرد، شبیه به این آزمایش‌های فکری عمل می‌کند. شما باید بین رهایی دختر از رنج و ادامه‌ی خوشی دیگران، یکی را انتخاب کنید. طبق اخلاق فایده‌گرا شما مجازید رنج را بر دختر تحمیل کنید تا خوشی را برای افراد بیش‌تری فراهم آورید. طبق اخلاق وظیفه‌گرا ادامه‌ی رنج دختر غیراخلاقی است هرچند به خوشی تعداد زیادی از افراد منجر شود. در اثر مذکور، پیکره‌ی افتاده‌ی دختر در فضای شهری و طبیعت نمود تجسمی این چالش اخلاقی است. معمولاً انتقادی که از این شیوه‌ی آزمایش‌های فکری می‌شود (که وارد بودن یا نبودن آن قابل بحث است)، این است که فضا چنان خیالی و غیرواقعی است که معمولاً انسان‌ها با چنین شرایطی از انتخاب در زندگی عادی مواجه نمی‌شوند. اگر هنر را جهانی تصور کنیم که بیش از هرجا عرصه‌ی ظهور جهانی خیالی است، مطرح کردن چالش اخلاقی خیالی به‌ زبان بصری جایی است که در هنر بیش از هرجا می‌تواند نمود یابد. حال به کتاب جاناتان هایت می‌پردازم که مدافع اخلاق شهودی _ احساسی است که در عصر روشنگری در نظریات دیوید هیوم به آن اشاره شده و اکنون مطالعات علمی در حوزه عصب‌شناسی، ژنتیک و روانشناسی آن را تأیید می‌کنند. در آخر تحلیل را مجدداً به عالم هنر می‌برم و پاسخ نهایی را به پرسش انتهایی استیتمنت می‌دهم. در فلسفه اخلاق دیوید هیوم که جاناتان هایت از آن دفاع می‌کند، برداشت شهودی _ احساسی شما از موقعیت، شما را به‌سوی انتخاب‌های اخلاقی متفاوت می‌کشاند. استدلال‌هایی که بعد از آن می‌آورید صرفاً توجیهی برای آن برداشت شهودی _ احساسی است. شما یا حس انزجار نسبت به ادامه‌ی رنج دختر دارید یا به‌نظرتان خوشی ساکنین شهر خوشایندتر است. هر برداشت شهودی_احساسی موجب فراهم کردن استدلال‌هایی زیاد جهت توجیه آن حس یا شهود می‌شود. نظریه‌ی دیوید هیوم در هنر نیز مبتنی بر شهود، احساس، ذوق و سلیقه است. شما می‌توانید حسی خوشایند از یک اثر دریافت کنید یا احساسی ناخوشایند. این نشانه‌ی حس شما نسبت به اثر و ذوق شما در هنر است. هیوم می‌گوید می‌توانید با دیدن آثار برجسته و مهم این ذوق را ارتقا بخشید. در نهایت پاسخ من به پرسش بخش پایانی بیانیه فاطمه بهمن‌سیاهمرد، پاسخی این‌چنین، و بر مبنای نظریه‌ی اخلاقی و زیبایی‌شناسی دیوید هیوم است: شما یا با دیدن فیگور دخترک لمیده در میان عناصر شهری و طبیعت، و با دانستن داستان «اوملاس» دلتان به رحم می‌آید و خواستار توقف این رنج هستید. یا ادامه‌ی خوشی ساکنین شهر را ترجیح می‌دهید. در هر دو صورت استدلال‌های شما در جهت توجیه برداشت احساسی _ شهودی‌ست که از دیدن اثر و خواندن بیانیه (و احتمالاً دیدن باقی آثار) دریافت می‌کنید. در نهایت یک نمایشگاه هنری در کلیت خود (شامل بیانیه، مشاهده آثار، آشنایی قبلی با هنرمند و سایر موارد) احساسی را به مخاطب منتقل می‌کند و او توجیه‌هایی را جهت بیان احساس خود ردیف می‌کند. نمایشگاه «نمی‌دانی که در بازی هستی؟» فاطمه بهمن‌سیاهمرد از نظر من دعوتی‌ست به مواجهه با اثر هنری به‌مثابه چالشی اخلاقی.

با‌م‌گردی
هومن هنرمند

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.