اتاقکی گرد گرفته با اسب چوبی

در سایه درختان خزانزده پاییز، جایی که برگهای خاطره بر زمین میریزند و زمان چونان غباری کهنه بر اشیا مینشیند، هنر ایران امروز یکی از ستونهای هایپررئالیسم معاصر را از دست داد. واحد خاکدان، هنرمندی که اتاقهای متروک را به صحنههایی از نوستالژی جادویی تبدیل میکرد، در تاریخ 1 آبان 1404 چشم از جهان فروبست. این اتفاق خلأیی عمیق در هنر ایران برجای گذاشت. خاکدان، که زندگیاش پلی میان تهران پرجنبوجوش دهه ۱۹۵۰ و سکوت مهاجرت در آلمان بود، با قلمویش زمان را متوقف میکرد و خاطره را چونان لایهای شفاف بر بوم میکشید. در این نوشتار، به روند کاری او در طول عمر، جهان هنریاش، عناصر تکرارشونده و ویژگیهای منحصربهفرد آثارش میپردازیم؛ همچون کاوشی در انباری از اشیا که هر کدام داستانی پنهان دارند.
خاکدان در سال 1329 در تهران زاده شد، پدرش، ولیاله خاکدان، پیشگام طراحی صحنه در سینمای ایران، او را از کودکی با دنیای پشت صحنه آشنا کرد؛ انبارهای پر از مبلمان کهنه، اسباببازیهای شکسته و مواد نقاشی که فضایی جادویی، نمایشی و نوستالژی را تداعی میکرد. این محیط اولیه، همچون موتیفی بنیادین، در اغلب آثار بعدیاش ظاهر شد؛ اتاقهایی مملو از اشیا، خالی از حضور انسان، اما لبریز از پژواک روح گذشته. تحصیلات رسمی او از ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۰ در هنرستان هنرهای زیبا تهران آغاز شد و با اصول پایهای نقاشی آشنا شد. سپس از ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۶ در دانشکده هنرهای تزئینی تهران کارشناسی معماری داخلی گرفت؛ رشتهای که تاثیر چشمگیری بر ترکیببندی فضایی آثارش داشت و او را با فضا، نور و بافت آشنا کرد؛ عناصری که بعدها در آثارش او به اوج رسیدند.
روند کاری خاکدان، همچون سفری از انتزاع به واقعیت ذهنی، در دهه ۱۹۷۰ آغاز شد. نخستین نمایشگاه انفرادی او در گالری سیحون (۱۹۷۴) نقطه عطفی بود: آثاری که ابتدا به سمت انتزاع گرایش داشتند، اما به تدریج سوررئالیسم را در آغوش کشیدند. انقلاب ۱۹۷۹ و جنگ ایران-عراق، او را به رئالیسم اجتماعی با زیرلایههای تمثیلی سوق داد – تصاویری از زندگی روزمره که لایههایی از انتقاد اجتماعی داشتند. اما مهاجرت به آلمان در ۱۹۸۴، تحول اساسی ایجاد کرد: از آن پس، طبیعت بیجان (still-life) غالب شد، اما نه به عنوان صرفاً تصویری، بلکه چونان فضایی برای کاوش مهاجرت، هویت گمشده و ناپایداری زمان. در آلمان، او تا ۲۰۱۰ به عنوان استاد دانشگاه در رشته تصویرسازی فعالیت کرد و نمایشگاههای متعددی در اروپا و ایران برگزار نمود، از جمله در گالریهای برلین، تهران و دوسلدورف. آخرین نمایشگاههایش، مانند «اسب مهاجر» در ۲۰۲۰، نشاندهنده بلوغی بود که در آن، خاطره فردی به collective memory جمعی پیوند میخورد. در طول عمر، بیش از ۳۰ نمایشگاه انفرادی و گروهی داشت.
جهان هنری خاکدان، همچون اتاقی متروک اما پرنور، میان سنت ایرانی و مدرنیسم غربی پل میزند. تاثیر نگارگری سنتی ایران در جزئیات دقیق و تمرکز بر بافتها مشهود است – جایی که هر شیء چونان مینیاتوری زنده تصویر میشود. اما تاثیر نور غربی در آثارش، یادآور فضای نقاشیهای ورمیر و درخشش نرم نور شمالی است؛ نوری که با عمق و سایهروشن بازی میکند و حسی از آرامش و در عین حال، دلهرهای پنهان میآفریند. جهانی که او میسازد، سرشار از رئالیسم جادویی است: اشیای بیجان که بیآنکه بجنبند، حضوری زنده و رازآلود دارند.
مهاجرت، عنصر محوری این جهان است؛ فضایی که در آن ریشهها گسستهاند و خاطره، چون سایهای بر دیوارها لغزیده است. در عین حال، این جهان همچون پاسخیست به اضطرابهای جمعی؛ جایی که نوستالژی نه بازآفریننده، بلکه بازتابدهنده است؛ خاکدان با استادی تمام گذشته را در تکههایی پراکنده میچیند و بیننده را به تامل در زمان، حافظه و حضور فرامیخواند.
عناصر آثار خاکدان، همچون اشیائی از انبار کودکیاش، تکرارشونده و نمادیناند: چمدانهای کهنه، نامههای پراکنده، عروسکهای شکسته و اسب چوبی قرمز نمادهایی از مهاجرت، ارتباط گسسته، هویت از دسترفته و خاطرات دور کودکی را در ذهن تداعی میکند. در مترسک مهاجر۲۰۱۲، مترسکی با کفش و کلاه، انسانی گمشدهای است که بار بیریشگی/خانه به دوشی را بر دوش دارد. در اسب مهاجر، اسباببازیها با سرنوشت درمیآمیزند؛ گویی کودکی تبعیدشده در خاطرهها زنده میشود. اشیایی چون مبل، چرخ خیاطی، خرس تدی و اسب دادا، مرز میان فرهنگها را محو میکنند — یادآور ایران و درعینحال، پژواک اروپا. در میان این صحنهها، جزئیات کوچک اما زخمدار پدیدارند: نامهای نیمهخوانده، عروسکی بیچشم — ردی از احساسی گمشده که تنها در نگاه و تجربه زیسته بیننده معنا میگیرد. او در آثارش، هایپررئالیسم ذهنی نه در خدمت بازنمایی، بلکه در جستوجوی خاطره است. او با تکنیک درخشان glaze، به بافتها جان میبخشد؛ از گرد و غبار و ترکهای دیوار تا سایهروشنهای نرم.
او خود میگوید: «هشتاد درصد آثارم از ذهن میآید؛ اشیاء را از حافظه بازسازی میکنم». همین رویکرد، مرز میان هایپررئالیسم و فتورئالیسم را روشن میسازد؛ در آثار او هدف، بازآفرینی با دقتی عکاسیوار است، نه بازتولید تصویر. در قاب های واحد خاکدان، فرمها فشرده و محصورند؛ فضا محدود، حرکت متوقف و رنگها در تونهای خاکی فرو رفتهاند تا حس پتینه و نوستالژی را القا کنند. نور شمالی، با گذار تدریجی در ارزشهای رنگی، به سطوح جان میدهد و ترکیببندیها را همچون صحنههایی تئاتری، واجد عمق روانشناختی میکند. مجموعهی این ویژگیها، جهان او را به فضایی شاعرانه بدل میسازد: جایی که واقعیت در آغوش خیال آرام میگیرد و زمان، لحظهای از حرکت بازمیماند.
درگذشت خاکدان، همچون پایان یک عصر در هنر معاصر ایران، ما را به بازنگری وامیدارد. او که از انقلاب تا مهاجرت، از انتزاع تا هایپررئالیسم، سفری پربار داشت، جهانی ساخت که در آن، اشیاء فریاد میزنند و خاطره نفس میکشد. آثارش، در موزهها و مجموعههای خصوصی، در زمان باقی خواهند ماند، جایی که از بالا، انبوه گذشته را مینگریم و در عمق، به ناپایداری زندگی میرسیم. خاکدان رفت، اما اتاقهایش همچنان پر از نورند، منتظر بینندهای که زخم خاطرات را حس کند.
امیرحسین باستانی
