درباره‌ی آثار کامیار کفایی

3

لحظه و حس پنهان شده

در مهرماه ۱۴۰۴، نمایشگاهی از نقاشی‌های کامیار کفایی با عنوان «کنترل مواد سمی» در گالری آران برگزار شد. این مجموعه شامل یازده تابلو نقاشی با تکنیک آکلریک روی بوم بود. با ورود به نمایشگاه و مواجهه با اولین اثر، با جمعی از انسان‌ها روبه‌رو می‌شدی که در فضایی آشنا (آن‌قدر آشنا که حس می‌کردی خودت پیش‌تر در آن فضا بوده‌ای) حضور داشتند. در ادامه‌ی این سفر به عالم آثار، باز هم با مکان‌ها و جوامعی آشنا روبه‌رو می‌شوی: مهمانی‌ها، دورهمی‌ها، پارتی‌ها… حتی در جایی، در حین گالری‌گردی، ناگهان در همان لحظه‌ی حضور در نمایشگاه، در دام اثری می‌افتی. گویی خود، پیش‌تر یا بعدتر، در این جمع‌ها و مناسبت‌ها حضور داشته‌ای یا خواهی داشت. این حس آشنایی و حضور، نخستین و بزرگ‌ترین گام برای فرو رفتن در عالم خیال کامیار کفایی است. یا شاید بهتر باشد گفت، در عالمی که دیگر خیال نیست؛ بلکه ورود به مختصات منظرگاه هنرمند است. از دریچه‌ی چشم او، به واقعیت انسان‌ها، مناسبات و روابطشان نگاه می‌کنی. آثار آن‌چنان جزئیاتی داشتند که حتی اگر ساعت‌ها در برابر هر اثر می‌ایستادی، باز هم چیزهایی در آن باقی می‌مانْد، که ندیده بودی. هر بار که دوباره مقابل یکی از تابلوها می‌ایستی، ناخودآگاه انگشت اشاره‌ات را به سمتی می‌گیری و با هیجان به همراهت می‌گویی: «این‌جا رو ببین! فلانی داره این کار رو می‌کنه!» یا «اون قسمت رو نگاه کن!» و ناگاه جمله‌ای بی‌اختیار از دهانت بیرون می‌آید: «یادش بخیر، چه خوب بود…» هنرمند داستان‌هایی را روایت می‌کند که به هیچ‌وجه از خاطره‌ی جمعی ما ایرانیانِ معاصر بیگانه نیستند. گاهی روایتش به گذشته‌ای نه‌چندان دور می‌رود، گاه در لحظه‌ی اکنون متوقف می‌شود، و در بعضی آثار، حال‌وهوای مکان‌ها و فضاهای غایب، ما را به دوران کودکی‌مان پرتاب می‌کنند. گاه نیز اشاره‌هایی به ده سال پیش‌تر دارد؛ اما از لباس آدم‌ها گرفته تا روبالشی‌ها، مبلمان و جزئیات محیط، همه با دقتی روان و دلنشین انتخاب شده‌اند تا در ذهن بیننده دلالت‌ها و مدلول‌های بسیاری بسازند. در همین‌جاست که با روانی نگاه هنرمند روبه‌رو می‌شوی؛ گویی او در لحظه‌ی خلق اثر نیز در همان فضا حضور داشته است. انسان‌ها در حالاتی سرخوش و بی‌پروا تصویر شده‌اند. چهره‌ها به‌روش واقع‌گرایی پرتره‌نگاری نشده‌اند، اما بیننده هرگز درگیر پرسش از چرایی این نوع پرداخت نمی‌شود، چراکه استفاده‌ی درست از نشانه‌ها، تمام راه را برای ارتباطی مستقیم هموار کرده است. مخاطب ناخواسته در مسیر نگاه فیگورها حرکت می‌کند، نگاهشان را دنبال می‌کند، و در شبکه‌ای از نگاه‌کردن‌ها و دیده‌شدن‌ها گرفتار می‌شود. تا جایی که شاید با لبخند و شگفتی بگوید: «نگاه کن! این داره به اون نگاه می‌کنه!» و درست در همان لحظه، دری به نوعی تازه از نشانه‌شناسی در ذهنش گشوده می‌شود. جایی که نگاهی در نگاه دیگر امتداد می‌یابد. ورود به جهان آثار، بی‌آن‌که خودت متوجه شوی، تغییری در درونت ایجاد می‌کند. تا پیش از آن، در برابر تغییر شکل و فرم چهره انسان‌ها (چیزی که هر روز می‌بینیم و به آن‌ها عادت کرده‌ایم) مقاومتی نشان نمی‌دادیم و حتی آن را طبیعی می‌پنداشتیم. اما درست در همین نقطه است که جادوی هنرمند جرقه می‌زند. کامیار کفایی جوامعش را در سرخوشی‌های جمعی و انفرادی غرق می‌کند؛ در لحظاتی که گویی در فضای اثر شناور می‌شوی. اما این لحظه‌های سرخوشی، از شادی نمی‌آیند؛ بلکه از لذت می‌آیند. شادی حاصل سفری درونی و ماندگار است، اما لذت، لحظه‌ای زودگذر است که به هر وسیله‌ای می‌تواند حاصل شود. پس از مدت کوتاهی، جایش را به نوعی اندوه هولناک می‌دهد. در مسیر دستیابی به لذت بیشتر، حریص‌تر و حریص‌تر می‌شویم، اما چیزی جز لحظه‌هایی کوتاه‌تر و گذراتر به دست نمی‌آوریم. در پسِ این قاب‌های شفاف (چه در رنگ و چه در پویایی) اشاره‌ای نهفته است به فرار انسان از لحظاتی که خود از آن‌ها گریزان است؛ لحظاتی که ما را به زانو درآورده‌اند، اما فرصت بازشناسی و درک بخش آگاه وجودمان را از ما گرفته‌اند. از شادی دورتر شده‌ایم و به لذت، همچون پناه‌گاهی موقت، دل بسته‌ایم. در آثار کفایی، هنرمند لحظه‌ای را پشت لحظه‌ای دیگر پنهان کرده، حسی را در پسِ حسی دیگر جای داده است. با ظرافتی شگفت‌انگیز از نشانه‌ها بهره می‌گیرد تا مخاطب را آرام‌آرام به لایه‌های پنهان‌تر اثر هدایت کند؛ جایی که لذت و فقدان، شادی و اضطراب، در هم می‌تند و مرز میان واقعیت و خیال، محو می‌شود.

بام‌گردی
فاطمه بهمن‌سیاهمرد

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.