درباره‌ی آثار مهشید عرب

8

گویی در برزخ زیسته‌ام 

در آثار مهشید عرب فیگورها را در تلاطمی میان بودن و نبودن می‌بینیم. انگار بخشی از آن‌ها به زندگی متصل است و بخشی از آن‌ها به مرگ. آن‌ها در مرز بین هستی و نیستی سیر می‌کنند. در این فضای بینابینی تصویری که می‌بینیم تداعی‌گر سوژه‌هایی‌ است که خواهان تکمیل و آشکار شدن‌اند اما هر بار تصویر ناکامل رها شده و مخاطب را در فضایی از تعلیق رها می‌کند. چنان‌چه فضای برزخی را بشکافیم از دو منظر می‌شود با آثار مواجه شد. یکی از منظر زمان و دیگری خوانش آن‌ها به‌مثابه کابوس. از نگاه نخست کارهای مهشید عرب از گذشته می‌آیند ولی در زمان حال احضار می‌شوند. همچون تصاویری بازمانده از گذشته که از ساحت بازنمایی کامل وا می‌مانند. در این معنا فیگورها گویی در آینه یا قالب‌هایی کادربندی‌شده به‌تصویر در می‌آیند ولی آن‌چه در آینه رؤیت می‌شود به بازنمایی دقیق درنمی‌آید. همین تحلیل ما را به تحلیل از منظر دوم می‌کشاند. این‌جا می‌شود فضای برزخی را کابوس تلقی کرد. وقتی آشنا یا بیگانه‌ای را در خواب می‌بینیم ولی نمی‌توانیم تشخیص دهیم چه کسی است و فضایی از تنش و دلهره ما را فرامی‌گیرد. در تعبیر فرویدی از این فرایند با مفهوم تراکم یاد می‌شود؛ وقتی چند عنصرِ شبیه‌ به‌ هم درهم ادغام شده و به‌راحتی از هم قابل تفکیک نیستند. مثلا شخصی نزدیک به شما ویژگی‌هایی مشابه شخصی دیگر دارد که به‌تازگی او را دیده‌اید. در رویای چندی بعد از ملاقاتتان فرد نزدیک و فردی که به‌تازگی دیده‌اید، در هم ادغام شده و در قالب یک شخص به‌تصویر درمی‌آیند. سوژه‌های آثار مهشید عرب تراکم در رویا را به یاد می‌آورند؛ تصویرهایی که ترکیبی از چند شخص و سوژه را در هم ادغام کرده‌اند. در نهایت می‌شود این آثار را احضاری از گذشته به حال خواند. تعبیر دیگر از آن‌ها، فضایی کابوس‌وار است که چند فیگور را با فرایند تراکم درهم ادغام کرده. این حالتِ سوژه‌ها هم حکایت از زندگی دارد و هم مرگ. هستی‌شناسی‌ای از سوژه‌ها که در مرز میان بودن و نبودن به‌سر می‌برند. گویی در بزرخ زیسته‌اند.

بام‌گردی
هومن هنرمند

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.