پیوند زن، طبیعت و خیال

سمیه هاشمی از هنرمندان معاصر، در مجموعه طراحیهای سیاهوسفید خود، به خلق جهانی سوررئال و دروننگر دست یافته است؛ جهانی که در آن، زن نه بهعنوان سوژهای صرف، بلکه بهمثابه عنصری درهمتنیده با طبیعت و حیوانات، بازنمایی میشود. در این آثار، چهره زن اغلب از دید بیننده پنهان است؛ گویی هنرمند عامدانه از نمایش مستقیم هویت فردی پرهیز کرده تا مخاطب را به تاملی عمیقتر در مفهوم زنانهبودن و درونگرایی دعوت کند. این پنهانکاری، نه از جنس انکار، بلکه از جنس مکاشفه است، مکاشفهای که در پیچش موها، درهمتنیدگی شاخههای خشک و امتداد شاخهای حیوانی به اوج میرسد. فرمها در آثار هاشمی دچار استحاله شدهاند؛ مرز میان انسان، حیوان و گیاه درهمریخته و موجوداتی خلق شدهاند که هم آشنا هستند و هم بیگانه. شاخها، بالها، تنههای درختی و پرندگان کوچک، نه بهعنوان تزئین، بلکه بهمثابه استعارههایی از قدرت، حافظه، ریشه و روح، در ترکیب با بدن زنانه ظاهر شدهاند. تقسیمبندی کادر در این طراحیها با دقتی شاعرانه انجام شده است. توازن میان فرمها، با وجود پیچیدگی و درهمتنیدگی، حفظ شده و چشم مخاطب را در مسیر حرکت خطوط هدایت میکند. فضای خالی در پسزمینه، سکوتی فلسفی را القا میکند که در تضاد با جزئیات پرشور طرحها، به تعادل رسیده است. در طراحیهای سمیه هاشمی، موجوداتی نیمهانسان و نیمهحیوان با شاخ، بال، یا اندامهای ترکیبی دیده میشوند. تصاویری که بیدرنگ ذهن را به اسطورههای کهن میبرد. این موجودات، یادآور مینوتور، پگاسوس، یا ساتیرهای یونانیاند؛ اما در آثار هاشمی، اسطوره نه برای قدرتنمایی، بلکه برای بازنمایی لایههای پنهان روان زنانه بهکار رفته است. در اینجا، اسطوره بهمثابه زبان ناخودآگاه عمل میکند. زنی که با شاخهایی بر سر یا بالهایی بر پشت، نه هیولاست و نه فرشته، بلکه تجسمی از پیچیدگیهای درونی، سرکوبها، و میل به رهایی است. این موجودات، مرز میان انسان و طبیعت، عقل و غریزه، و واقعیت و خیال را درهم میشکنند؛ گویی هنرمند با وامگیری از اسطوره، جهانی تازه خلق کرده که در آن، زن میتواند همزمان چند هویت را در خود داشته باشد. در این روایت تصویری، اسطوره نه متعلق به گذشته، بلکه ابزاری برای بازخوانی اکنون است. اکنونی که در آن، زن با بازگشت به ریشههای اسطورهای خود، قدرتی تازه مییابد: قدرتی که از درون میجوشد، نه از ساختارهای بیرونی.
بام طراحی
انیس تبرایی







