درباره‌ی اثری از سارا عصاره

4

زیستن در مرز

نمایش «هزاران تکه سکوت» از سارا عصاره در گالری اُ، نه رویدادی در سطح نمایش آثار، بلکه صورت‌بندیِ عینی لحظه‌ای است که هنر خود را به‌عنوان انکشاف حقیقت در مقام نفی بازمی‌نمایاند. آنچه در قاب شیشه‌ایِ این گالری قرار گرفته، صرفاً ماده‌ی پاپیه‌ماشه در هیأت سنگ نیست، بلکه ساختاری است که از دل گسیختگی و فروپاشی برمی‌خیزد تا نشان دهد که حقیقت، نه در استمرار و تمامیت، بلکه در شکاف و سلب حضور دارد. این چیدمان، با انباشت قطعات منفصل، به‌جای بازگشت به وحدتی ازدست‌رفته، به امکان وحدتی دیگر اشاره می‌کند؛ وحدتی که نه از تداوم، بلکه از پراکندگی و انقطاع حاصل می‌شود.

در این‌جا، هنر خود را به مثابه‌ی صحنه‌ی مواجهه‌ی سوژه و ابژه برپا می‌سازد: جایی که نگاه در برابر انبوهی سرد و خاموش قرار می‌گیرد و درمی‌یابد که سکوت، فقدان صدا نیست، بلکه تراکم نفی‌ای است که در خود، امکان صدا را می‌پرورد. آنچه سارا عصاره در گالری اُ پیش‌روی مخاطب می‌گذارد، توده‌ای بی‌جان نیست، بلکه حقیقتی است که به‌واسطه‌ی بی‌جان بودنش، به آگاهی از زندگی بدل می‌شود. این اثر نه تزیین، نه بازنمایی، و نه استعاره‌ای ساده، بلکه انکشافِ وضعیتی است که در آن هنر، با سردترین و بی‌انعطاف‌ترین صورت خود، رخ می‌دهد: به‌مثابه‌ی سلبی که در آن، امکانِ ایجابِ آینده نهفته است.

«هزاران تکه سکوت» در مقام یک چیدمان، صرفا انباشت فرم‌های شبه‌سنگی در یک قاب نیست، بلکه تکوین عینی لحظه‌ای است که نفیِ کلیتِ گذشته، از رهگذر تفرق اجزا، خود را به مثابه‌ی حقیقتی نو بازمی‌نمایاند؛ لحظه‌ای که در آن، فروپاشی نه پایان، بلکه شرط امکان استعلای دوباره‌ی امر واحد از دل انبوهِ منفصل و بی‌قرار. این تراکم، در سکون ظاهری خویش، حامل تنشی است که از درون آن، تناقض میان سقوط و ایستایی همچون صیرورتی منجمد رخ می‌نماید. بدین‌سان، اثر نه بازنمایی صامتِ ویرانه، بلکه انکشافِ ذات سلبی‌ای است که در خویش، امکان ایجاب را نهفته دارد.

ویترین شیشه‌ای که این انباشت را قاب می‌گیرد، نه صرفا مرز میان بیرون و درون، بلکه صحنه‌ی دیالکتیکی‌ای است که در آن جدایی و هم‌بودگی درهم‌تنیده‌اند: شفافیتی که در عین آشکارگی، مانع تماس است، و مرزی که در همان لحظه‌ی تحدید، امکان عبور را القا می‌کند. نگاهِ تماشاگر در این فاصله گرفتار می‌شود؛ نه کاملاً درونِ ابژه و نه تماماً بیرون از آن، بلکه در تعلیقی که در آن فاصله به خود بدل می‌شود. اینجا تماشا به آگاهی دگرگون می‌شود: آگاهی به حضوری که فقط از رهگذر نفی خویش عینیت یافته است.

سنگ‌های پاپیه‌ماشه‌ای—در ماهیت دوگانه‌ی خویش، هم مصنوع و هم شبیه به طبیعت—صورت‌بندی دیگری از این تناقض را آشکار می‌سازند: آنچه ساخته‌ی دست است، در مقام طبیعت ظاهر می‌شود، و آنچه طبیعت می‌نماید، در اصل مصنوعی است. مرز طبیعت و فرهنگ، در این جابه‌جایی، خود را در مقام یک تمایزِ فروپاشیده نشان می‌دهد؛ و در این فروپاشی، حقیقتِ میانجی آشکار می‌شود: حقیقتی که نه بازگشت به طبیعت ناب است و نه ماندن در سطح مصنوع صرف، بلکه صیرورتِ پیوسته‌ی بازشناسی است.

سکوتِ هزارپاره، که در ظاهر فقدان صداست، در حقیقت تراکم نام‌صداست؛ سکوتی که نه خلأ، بلکه فریادهای به‌خود-بازگشته است، پژواکی رساتر از هر صدا، که از دل انباشتِ خاموشی برمی‌خیزد. این سکوت، همان‌جا که خاموش‌ترین است، سرریز می‌کند و بدل به شکلی از گویایی می‌شود؛ گویایی‌ای که نه از بیرون، بلکه از درونِ نفی برمی‌جوشد. در این‌جا، غیاب خود بدل به حضور می‌شود، و حضور چیزی جز شکلِ عینی‌شده‌ی همان غیاب نیست.

تماشاگر در مواجهه با این صحنه، نه تنها شاهدِ انباشتی از سنگ‌های بی‌جان، بلکه درگیرِ فرآیندی می‌شود که در آن هر سقوط، خود آستانه‌ی ایستادن است، و هر ویرانی، حامل امکان بازآفرینی. این اثر، در نهایت، درباره‌ی زیستن در مرز است: زیستن در میانه‌ی ویرانی و امکان، در میان سلب و ایجاب، در شکاف میان فروپاشی و بازشناسی. حقیقتِ آن، نه در سکوتِ منفعل، بلکه در سکوتی است که چونان صیرورتِ سلبی، آگاهی را به خویش بازمی‌گرداند و امکان نوینی از بودن را گشوده می‌سازد.

بام‌گردی
پرژام پارسی

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.