حضور معنادار در مکان/فضا

حضور انسان در جهان، به عنوان مکانی که در آن زیست میکند، وضعیتی اجبارگونه و تحمیل شده دارد. او مدام در حال معنابخشی به جهان است و زاده شده تا به این مکان یا زیستبوم مفهوم ببخشد. مفاهیمی که در نسبت با خودش، افراد و جامعهای که در آن زیست میکند، معنا پیدا میکنند. البته جغرافیایی که بر او حاکم است از هرچیزی اهمیت بیشتری دارد، که او کجای این مکان قرار دارد؟ مکانی که زیستگاه او تعریف شده است چقدر منصفانه یا بیرحمانه زیستاش را تحت تاثیر قرار داده؟ آیا مجال ابراز وجود هم دارد یا صرفا موجود است؟
استیتمنت نمایشگاه در هالهای از ابهام صحبت از مکان/فضایی دارد که بدون وجود انسان و حضور معنادارش، هویت مستقل دارد و گویی اوست که انتخاب میکند چه مفاهیمی به این مکان ببخشد، اما به طور واضح موضع خود را تعیین نمیکند که چه نقدی نسبت به مفاهیمی همچون «حضور» یا حتا «تحمیل حضور» دارد؟ یا آثار با رویکردی انتقامگونه از حضور دیگری در زیست روزمره تولید شدهاند؟ ماجرا برای مخاطب از زمانی آغاز میشود که در محدوده نزدیک به آثار قرار گرفته و احتمالا برداشتی انتزاعی از کلیت آثار دارد اما وقتی چند قدم به عقب برمیگردد و از دورتر با نگاهی تازه آثار را بررسی میکند، این بار متوجه چیزی میشود که هنرمند هدف خود قرار داده و از مخاطب میخواهد که جزییات بیشتری را ببیند!
آثار در اندازههای مختلف ارائه شدهاند که همگی یک مسیر را دنبال میکنند، با تاشهای مشهود قلممو و خطوط اکسپرسیو که به نقاشیهایش جسارت بخشیده، دارای پالت رنگ یکسان و از رنگهای گرم رقیق شده و گاه به صورت جرمی استفاده کرده است. وجه اشترک بارز آنها رنگ اخراییست که در ایجاد کنتراست کمک خوبی به کارها کرده و در کارهای کوچکتر خطوط آزاد و بیشتری به وفور دیده میشود که ترکیبی از خط و سطح را میسازند. پسزمینه آثار با رنگ خاکستری یا بدون رنگ در وضعیت خنثی قرار دارند که به عمد تمرکز مخاطب را با ترکیببندی مرکزی به سمت سوژه میبرد. سوژه هنرمند فیگورهایی هستند به صورت انفرادی یا ترکیبی از چند پیکره درهم آمیخته با اغراق و دفرماسیون تغییر شکل دادهاند و فرمی تازه پیدا کردهاند که بیشتر به سمت انتزاع سوق پیدا کرده است. در نگاه اول اندام خبر از جنسیت مشخصی به مخاطب نمیدهند اما با بررسی بیشتر، نشانههای آشنا نمایان میشوند و بهمرور ذهن ما فرمهای ناقص را به صورت کامل درک میکند(اصل یکپارچگی) و از نشانهها فاکتور میگیرد که سوژه «زن» است. در این لحظه تئوری «گشتالت» رخ داده که تاکید دارد درک انسان از فضا و مکان تنها از طریق اجزا نیست بلکه از طریق الگوهای کلی و روابط بین اجزا ایجاد میشود. سوژه «زن» که دچار سانسور شده و به اجبار در قالب انتزاع شکل گرفته و پارههایی از اشکال مختلف هستند، برای ما مفهوم «یکی بودن یا یکی شدن» را به همراه دارد. کارهای کوچکتر به نسبت کارهایی که روی پارچه بوم در اندازه بزرگ اجرا شدهاند، گیرا تر هستند و کنجکاوی مخاطب را برای کشف و شهود دوچندان میکنند. به دلیل نحوه چیدمان متراکم در کنار هم(اصل مشابهت) باز نظریه گشتالت را تداعی میکند که ذهن، عناصر مشابه(از نظر رنگ، شکل و اندازه) را تکههایی از یک کل منسجم در نظر میگیرد. باتوجه به متراکم بودن چیدمان دقت تحلیل و بررسی مخاطب بسیار کم میشود و اجازه دید مستقل آثار را از مخاطب میرباید. چشم مدام درحال قیاس قرار میگیرد و ممکن است به سختی درک کلی از این حجم آثار در کنار یکدیگر را به منظور معنای واحد داشته باشد. در فضای کلی نمایشگاه پارچههایی در اندازههای بزرگ در سقف به صورت چیندار نصب شده که به دلیل پالت رنگ هنرمند حس ماهیچهای یا اعضای داخلی بدن انسان را منتقل میکند و به طرز رویاگونهای این فضاسازی (که میتوان آن را نوعی چیدمان محسوب کرد)، تداعی قرارگیری دوباره انسان در فضای تنگ و محبوس زهدان یا رحم مادر را دارد، گویی مخاطب دقیقا در مکان مدنظر هنرمند قرار دارد و از زنی میگوید که در جامعه/مکان خود نه تنها دیده نمیشود، بلکه به حق او تعرض شده و مورد تصرف قرار گرفته است. البته اگر مالک او کس یا کسانی باشند!
بامگردی
مهرنوش محمدی








