تلاشی برای بازشناسی خود

یادداشتی بر نمایشگاه «احتمال انقراض»
در سالهای اخیر، «عکاسی مستندسازی ذهنی» به یکی از جریانهای تاثیرگذار در روایت تصویری از واقعیتهای اجتماعی بدل شده است؛ رویکردی که دیگر صرفا به ثبت بیطرفانه وقایع بسنده نمیکند، بلکه لایههایی از تجربه شخصی، حافظه و تفسیر درونی عکاس را نیز وارد قاب میکند. در این نوع مستندسازی، عکسها بیشتر از آنکه آینهای از واقعیت بیرونی باشند، دریچهای به نگاه انتقادی، احساسات و درک هنرمند از جهان اطرافاند. این سبک، بهویژه در مواجهه با موضوعاتی چون بحرانهای هویتی، تبعیض، جنگ و خشونت ساختاری، توانسته صدایی شخصی و معاصر اجتماعی خلق کند. چهرههایی چون آلن سکولا، سوزان میسلس و ژان مورین، با عبور از کلیشههای عکاسی خبری و مستند، روایتهایی انسانیتر و گاه تکاندهندهتر از جهان معاصر ارائه دادهاند. در ایران نیز، این رویکرد، در واکنش به تجربههای پساجنگ، مهاجرت، و شکافهای اجتماعی، به بستری برای تامل، نقد و بازتعریف سوژهها و فضاها تبدیل شده است. یکی از این عکاسان علی سلطانی تهرانی است.
علی سلطانی تهرانی فعالیت هنریاش را از انجمن سینمای جوانان ایران، دفتر اهواز و با عکاسی برای مطبوعات و آژانسهای خبری داخلی و خارجی مانند آسوشیتدپرس، رویترز و فرانسه پرس آغاز کرد. او در ادامه به مستندسازی خلاقانه و مردمشناسی اقوام ایرانی پرداخت که در برخی کارهای ایران مانند طراحی آزاد، فالت، راه ابریشم، نگاه سوم، جنون تاریخ شفاهی، گالری آتون، پروژه مایا (پاریس)، گالری فوربیس به ثمر نشستند. سلطانی پروژههای اخیر خود را بر پایهی مستندسازی ذهنی در مواجهه با واقعیتهای اجتماعی پیگیری میکند.
در کارنامهی سلطانی، چندین نمایشگاه انفرادی و گروهی دیده میشود که هر یک بر جنبهای از تجربهی زیستهی افراد در حاشیهی ساختار اجتماعی نور میافکنند؛ از نمایشگاههایی چون «برآمده از لایههای فراموششده» در خانه هنرمندان، نمایشگاه «دیگری» در گالری ثالث و چندین نمایشگاه مختلف و نمایشگاه اخیرش با عنوان «احتمال انقراض» در گالری سو، که در آن به شکلی مشارکتی، دوربین را به دست گروهی از زنان آسیبدیده سپرد تا تجربهی زیستهی آنان بهصورت مستقیم به تصویر کشیده شود. آثار او نه صرفا ثبت واقعیت، بلکه نوعی گفتوگوی انتقادی و در عین حال همدلانه با ساختارهای اجتماعیاند؛ تلاشی برای بازنمایی انسان، نه در مقام سوژهی آسیب، بلکه بهمثابه حامل صدای خاموشمانده است.
نمایشگاه «احتمال انقراض»
سلطانی در بیانیهی نمایشگاه «احتمال انقراض» تلاش دارد روایتی همدلانه و در عین حال انتقادی از زیست زنان آسیبدیده در بستر اجتماعی ایران ارائه دهد. البته این متن، بیش از آنکه ساختاری تحلیلی و شفاف داشته باشد، در دام بیانی شاعرانه و گاه مبهم گرفتار آمده است. نویسنده از استعارههایی چون «پتوهای پلنگی»، «رَحِم شهری» یا «پژواک بیپایان انقراض» بهره میگیرد تا وضعیتی حاد و در عین حال نمادین را تصویر کند، اما این زبان، گاه مخاطب را از فهم دقیق موقعیت اجتماعی و سازوکار قدرت دور میسازد. همچنین پروژهی مشارکتی، با وجود نیت روشنش در اعتمادسازی و بازنمایی متفاوت، به نظر میرسد هنوز نیازمند تبیین روششناسانهتری است تا از خطر بدل شدن به ژست اخلاقی یا نگاه از بالا مصون بماند. ترکیب روایت پرترههای مستند با تصاویر ثبتشده توسط خود زنان، امکانی مهم در مواجهه با نگاه از درون فراهم میکند، ولی بیانیه در دفاع از این مواجهه، بهجای توضیح سازوکارهای عمل، به کلیگوییهای مفهومی بسنده میکند.
زنانی که در این پروژه حضور دارند، در لایهای از واقعیت زندگی میکنند که معمولا از نگاه عمومی حذف شده است. بیهویتی، طردشدگی، فقر، اعتیاد و بیخانمانی، آنها را به موقعیتی از زیستن در مرز هستی و نیستی اجتماعی رسانده و درون حبابی از احساس «نبودن» محبوس کرده است؛ معلق در جهانی شلوغ و پر از جریان زندگی. جریانی که از کنارشان عبور میکند بیآنکه لمسشان کند و آنها از پشت پردهی شفاف و ناپایدار این حباب، فقط نظارهگر عبور زندگیاند. در چنین زمینهای، «احتمال انقراض» تنها به معنای نابودی فیزیکی نیست، بلکه نشانهایست از محو شدن هستیشناختی. آنها هستند، اما انگار نیستند.
در عکسهایی که این زنان گرفتهاند، نخستین چیزی که نگاهم را جلب میکند، عدم انسجام معنایی و یا انتخاب فعالانه است. تصاویر، صرفا ثبتهایی آنی از لحظاتی پراکندهاند؛ بیجستوجوی آشکار برای معنا. گویی جهانی که در آن زیست میکنند نیز همینگونه است: پراکنده، گسسته و عاری از معنا.
در متن پروژه آمده است که بسیاری از این زنان، بهسبب شرایط اجتماعیشان، «تاب و توان» فرزندآوری ندارند. این ناتوانی در زایش، استعارهایست از فقدان آینده، گسست از تداوم و قطع ارتباط با معنا و درنهایت موقعیتی انقراضی. اگر نتوانی چیزی را خلق کنی، حتی امید یا تصویر آنگاه احساس بیمعنایی و انقراض آغاز میشود.
اما همین لحظه و در اختیار گرفتن دوربین و ثبت تصویر، در دل این بیمعنایی، رخدادی تعیینکننده است؛ چراکه اکنون آنها در حال خلق کردن هستند و این گریزی است از انفعال به کنش، از نیستی به آفرینش. و این، تاییدیست بر احساس بودن و وجود داشتن.
بهعبارت دیگر، آنها از ابژهی نگاه دیگران، به سوژهی ناظر بدل میشوند؛ و بدین ترتیب، نگاهی را که مدتهاست از آنها روی برگردانده، بازپس میگیرند. گویی در این لحظه، «خود»، شاید برای نخستین بار، خود را در آینهای بیرونی میبیند. حتی اگر این تصویر، شکسته و پر از درد باشد.
این نمایشگاه، صدای زنانیست که نه برای دیده شدن، بلکه برای وجود داشتن تصویر میسازند. شاید همین احساس تعهد و وظیفهشناسی این زنان در این پروژه، نتیجهی آن باشد که سرانجام در فضایی قرار گرفتند که کسی آنها را دیده و عاملیتی برایشان ایجاد کرده است؛ جدیشان گرفته، کاری به آنها سپرده و وظیفهای به آنها تعریف کرده است. شاید این حباب بیتحرکی و انفعال، حتی برای لحظاتی کوتاه ترکید و آنها نیز زیست معنادار و هدفمند را تجربه کردند.
نکتهای قابل تامل دیگر این است که بسیاری از تصاویر، پرترههایی از اطرافیان و دیگر افراد حاضر در محیط زندگی زنان بودند. گویی ثبت «دیگری»، برای آنها تلاشیست برای بازشناسی خود. بهعبارت دیگر، وقتی این زنان پرترهی اطرافیانشان را میگیرند، در واقع در حال انجام عملی دوسویهاند: از یک سو، «دیگری» را میبینند؛ و از سوی دیگر، در همین عملِ دیدن و ثبت، خودشان نیز به سوژهای آگاه و زنده بدل میشوند.به زبان دیگر: من ثبت میکنم، پس هستم.
اینگونه، تاییدی دوباره بر وجود خود، از طریق مواجههی آگاهانه با «دیگری» شکل میگیرد. شاید، همین ثبت چهرهی دیگران، برای این زنان، شکلی از تولد دوبارهی خویشتن باشد.
بامگردی
دیبا احتشامی






