آشیان

5

نرم‌جسمانیِ ساکن در تاریکی

در مجموعه‌ی «آشیان» از آذین رستمی، بدن نه همچون ابژه‌ای برای تماشا، بلکه به‌مثابه رخدادی انفجاری از درونِ خویش ظاهر می‌شود. این‌جا دیگر با بدن به‌مثابه فرم روبرو نیستیم، بلکه با پیکره‌ای مواجه‌ایم که پیش از آن‌که شکل یابد، زخم خورده است؛ پیکره‌ای که نه در معرض ساخت، که در وضعیت تجزیه است؛ نه در وضعیت ضرورت، که در آستانه‌ی تلاشی. این آثار، نقاشی‌هایی از حیوان نیستند؛ بلکه نوشتارهای پوستی‌اند، یادداشت‌هایی بر بافت‌های لغزان و لرزان تن. بدن‌ها، اگر هنوز بتوان آن‌ها را چنین نامید در گشودگی کامل‌اند: گشودگی به رنج، گشودگی به درون‌ریزی، گشودگی به تهی‌شدن. هیچ عضوی در جای خود قرار ندارد، هیچ گوشتی برای اقتدار نیست؛ پوست، که در بسیاری از نظام‌های نشانه‌شناختیِ انسانی نقشی محافظ دارد، این‌جا تنها مکانِ خراش، حفره و انهدام است.

در اثر رستمی، نگاه بیننده در دام چروک‌های نابه‌هنجار می‌افتد؛ چین‌هایی که در وهله‌ی نخست به وفورِ واقع‌گرایی ارجاع می‌دهند، اما در عمق، صرفا فقدان ساختار را تداعی می‌کنند. آن‌چه در این چین‌ها و شکاف‌ها ثبت شده، نه زیبایی‌ست و نه زشتی، بلکه تداومِ بی‌فرم شدن است. حیوانیتِ این پیکره‌ها نه از جنس خشونت، که از جنس مادگیِ دهشتناک است؛ فرمی که می‌زاید، می‌درد، پنهان می‌کند، تهی می‌سازد. گویی با بدن‌هایی مواجه‌ایم که مادر بوده‌اند، اما دیگر هیچ فرزندی برای‌شان باقی نمانده است. رحم، به‌جای آن‌که بستر زایش باشد، بدل به فضایی خالی، سنگین و دردآلود شده‌است. گوش‌هایی که دیگر نمی‌شنوند، بلکه صرفا حفره‌هایی‌ست در پوست؛ چشم‌هایی که نه می‌بینند، نه بازند، بلکه تنها توده‌هایی نیمه‌مرده‌اند که در جای خود حرکت نمی‌کنند، اما نگاه می‌کنند. نه رو به بیرون، که به درون.

در بخش دیگری از آثار، دهان بدل به مرکز ثقل تصویر شده‌است. این دهان‌ها بازند، بسیار باز، تا مرزهای انهدام. اما فریاد نمی‌کشند. آن‌چه از آن‌ها بیرون می‌ریزد، نه صدا، بلکه خلاست؛ خلا به‌شکل زبان، به‌شکل دندان، به‌شکل حفره‌ای خونین. زبان، همچون توده‌ای مضاعف، مچاله، و اغراق‌شده، در میانه‌ی تصویر نشسته‌است، نه برای گفتن، بلکه برای بلعیدنِ امکان گفتن. این دهان‌ها، دهان‌های بی‌زمان‌اند، نه در اکنون، نه در گذشته، و نه متعلق به هیچ فیزیولوژی آشنا. آن‌ها همچون روزنی‌اند که نه چیزی را خارج می‌کنند، نه چیزی را درون می‌کشند، بلکه صرفا نقطه‌ی انفصال میان پیکره و معنا هستند.

در تنِ این جانوران، آن‌چه فراموش شده، نه قدرت حیوانی، بلکه یادآوریِ سابقه‌ی مادری‌ست. بدن، بدل به جسمی شده‌است که دیگر نه دشمن دارد، نه فرزند، نه نگاه می‌کند، نه پنهان می‌سازد. در این وضعیت، سوژه‌ای که با اثر مواجه می‌شود، دیگر نمی‌تواند از موضع تماشاگر باقی بماند. او به‌جای آن‌که ناظر باشد، بلعیده می‌شود؛ از درون پوست‌ها عبور می‌کند، از درون چین‌های زهدانیِ تصویر می‌لغزد و به درون نقطه‌ای بازگشت‌ناپذیر کشیده می‌شود؛ جایی‌که دیگر فرقی میان انسان و حیوان، بیرون و درون، معنا و درد وجود ندارد. این لحظه‌ی برساخته‌ی «آشیان»، آستانه‌ی ترک‌گفتن خانه است؛ نه خانه‌ای بیرونی، بلکه آن‌که از درون بدن ساخته‌ای. خانه‌ای زنده، نرم و سرشار از فورانِ خاموشِ درون.

اگر در لایه‌ای دورتر، بخواهیم آن‌چه این بدن‌ها با خود حمل می‌کنند را چونان خاطره‌ای جمعی و ناگفتنی بخوانیم. خاطره‌ای که نه متعلق به فرد است و نه صرفا روانی، شاید بتوان گفت آن‌چه در پوست‌های فرو افتاده، دهان‌های خونین و زهدان‌های بی‌صدا پیچیده شده، چیزی‌ست از سرزمینی که بدن خود را گم کرده‌است. سرزمینی که در خاطره‌ی پیکره‌اش، صدا هنوز ثبت نشده و نگاه هنوز از شدتِ خراش، ناتمام مانده‌است. در این مجموعه، حیوان بدل می‌شود به استعاره‌ای از پیکره‌ای گسترده‌تر؛ پیکره‌ای که هنوز در جست‌وجوی آشیان است، اما هر بار که نزدیک می‌شود، در خود می‌پیچد، می‌لرزد، و دوباره از درون فرو می‌ریزد.

بام‌گردی
پرژام پارسی


گفتگو با آذین رستمی

در مواجهه با عنوان «آشیان»، که همزمان نوید پناه و درون‌بودگی می‌دهد و در عین حال از خلال فرم‌های گوشتیِ بی‌قرار، طرد و فروپاشی را زمزمه می‌کند، آیا می‌توان گفت این آثار در تنش میان مفهوم‌های «خانه به‌مثابه رحم» و «خانه به‌مثابه تبعیدگاه» نوسان دارند؟

پاسخ : به عنوان تولیدکننده اثر، با پیش فرض ابتدای سوال که از جانب شما درباره مفهوم آشیان پرسیده شده موافق‌ام. این پیش فرض را مفهومی والاتر می‌دانم. بنابراین در بخش سوال اگر مفهوم رحم در سوال شما به عنوان فیزیکال رحم باشد، جوابم خیر هست و این مفهوم را نمی‌توانم قبول کنم و شاید آن را در تنزل مفهوم و پیش فرض بالا و ابتدای سوال مطرح شده می‌دانم.

فرم‌های نمایش‌داده‌شده، به‌واسطه‌ ماهیتی دگردیسی‌یافته، ما را به جهان میان‌گونه‌ای می‌برند؛ آیا این امر را می‌توان نوعی ضد انسان‌باوری دانست که بدن انسانی را از مرکز جهان ادراک حذف می‌کند؟

پاسخ : در پاسخ به این سوال با ماهیت دگردیسی یافته فرم‌ها موافقم. حال اگر تعریف ما از ضد انسان باوری این باشد که انسان‌ها تحت تاثیر عوامل بیرونی، ساختارهای اجتماعی و ناخودآگاه قرار دارند و اراده آزاد و عقلانیت آنها محدود است، شاید بتوان گفت بله. ولی مطمئن نیستم این تعریف درستی باشد. ولی در عین حال چیزی که در پس مفهوم آثارم در خلال فرم‌های دگردیسی یافته گربه که به شکل نمادگونه از درد و رنج کشوری به نام ایران است، رسیدم. به نوعی دادن وجه انسانی به این گربه‌ها برای بیان رنج مردم بوده است.

چین‌ و چروک‌های گسترده و تاخورده‌ی پوست، به‌مثابه بافتی تاریخ‌مند و حافظه‌دار، آیا کارکردی آرشیوی دارند؟ آیا می‌توان از بدن به‌عنوان یک سند زخم‌خورده‌ سخن گفت؟

پاسخ: بله. این چین و چروک‌ها بازتاب و تبلور زخم‌های درونی یک جسم هستند، جسمی که سال‌هاست مورد تجاوز و خشونت قرار گرفته و شاید بتوان گفت ما زخم‌های یک ناخوداگاه جمعی را (مردم، وطن یا سرزمین باشد) در بدن به صورت چین و چروک و خطوط قرمز و پارگی اعضای بدن و … می‌بینیم.

در غیاب سر، چشم و زبان، آیا بدن در این آثار تبدیل به ابژه‌ای خاموش شده است؟ یا برعکس، صدای خاموشی است که از طریق پوست، زخم، و برآمدگی‌ها سخن می‌گوید؟

پاسخ: با بخش دوم سوال موافق‌تر هستم. صدای خاموشی‌ست که از طریق پوست، زخم و برآمدگی‌ها سخن می‌گوید.

آیا می‌توان این آثار را در امتداد زیبایی‌شناسی کریستواییِ ابژکت (abject) دانست؟ یعنی جایی که مرز میان سوژه/ابژه، درون/بیرون و بدن/جهان به‌طور بنیادین برهم‌ریخته می‌شود؟

پاسخ : فکر می‌کنم بله. این مرز شکسته شده و بهم ریخته و در برخی آثار به فرم‌های انتزاعی نزدیک‌تر شده‌ایم.

ترکیب تکنیک مداد و رنگ‌روغن بر مقوا، که هم ظرافت مینیاتوری دارد و هم زمختی کالبدشناختی، چگونه به بازتولید بدنی «ناممکن»، «ناخوانا» و در عین حال وسوسه‌برانگیز منجر شده است؟

پاسخ : جواب این سوال می‌تواند اینگونه باشد که با استفاده از این تکنیک سعی کردم در بیان فرم‌ها و بیان اجزای بدن این موجود وارد جزییات بدنش شوم و در قسمت‌هایی که به شکل تاکیدی از رنگ و با اجرایی ساخت و ساز گونه پیش رفته‌ام. بدن به فرمی وسوسه انگیز خود را از خلال فرم‌های انتزاعی بیرون می‌کشد و برای مخاطب حسی آشنا از بدن را تداعی می‌کند. بدنی که در نهایت با فرم گربه مواجه هست، ولی تداعی‌گر بدن انسان نیز هست و این حس وسوسه انگیز را بیشتر انتقال می‌دهد. (شاید به واسطه رنگ صورتی پوست) و یا وجود پرز و موهای بدن.

در نبود زمینه فضایی، بدن‌ها به حالتی تعلیق‌یافته دچارند. آیا این وضعیت را می‌توان معادل تصویری «هوملس‌بودن اگزیستانسیال» در دنیای معاصر دانست؟ نوعی وانهادگی ontological؟

پاسخ: با اطمینان نمی‌توانم دقیقا از این عبارات استفاده کنم. ولی این تعلیق در فضا برای خودم به نوعی حسی بلاتکیف گونه از شرایطی‌ست که در آن زندگی می‌کنیم.

چگونه می‌توان مرز میان بدن زنده و جسد، میان گوشت و مفهوم، را در این آثار خواند؟ آیا این فرم‌ها بازتاب تجربه‌ی پسامدرن از مرگِ بدن و بدنِ مرده‌اند؟

پاسخ: نمی‌توانم پاسخ دقیقی به این سوال بدهم. شاید بتوان گفت مرگ این بدن، شکافی در تداوم معنایی‌ست که در لایه‌های زیرین این بدن نهفته‌ست.

آیا این پیکره‌های فراموش‌شده و نام‌ناپذیر، خود نوعی مقاومت تصویری‌اند علیه انضباط‌های زیست‌قدرتی فوکویی بر بدن، خاصه بدن زنان، حیوانات و حاشیه‌نشینان؟

پاسخ: فکر می‌کنم بله، می‌تواند به نوعی باشد.

تضاد میان بافت‌های خشک و سخت (چرم‌گونه) و فرم‌های مرطوب، نرم و نیمه‌ارگانیک (همچون رحم یا لب‌گونه) در این آثار، چه نسبتی با ایده‌ی «بدن متاخر» در پساانسان‌گرایی دارد؟

پاسخ : ایده بدن متاخر در پساانسانگرایی به ما کمک می‌کند که بفهمیم بدن انسان دیگر چیزی ثابت و مشخص نیست، بلکه همواره در حال تحول، بازتعریف و بازسازی است و این تغییرات چالش‌های جدیدی درباره چیستی انسان و بدن پیش روی ما می‌گذارد. که در آثار من نیز مشهود است.

اگر خانه در ناخودآگاه سوژه همیشه بازگشت به بدن مادر است، آیا این بدن‌های تحریف‌شده، نوعی کابوس بازگشت به رحم نیستند؟ «خانه‌ای» که به‌جای مأوا، گور است؟

پاسخ : به عنوان هنرمند این آثار فکر نمی‌کنم با این مفهوم از خانه مواجه باشم. خانه در اینجا برایم با مفهوم مکانی امن و سرزمین مادری‌ست. نه بازگشت به رحم.

آیا این مجموعه را می‌توان نوعی تفسیر بصری از «بدن بدون اندام» دانست؟ بدنی که فرم ندارد، تابع نظم نیست، و در خلسه‌ی جریان‌های میل جاری‌ست؟

پاسخ : بله می‌توان اینگونه برداشت کرد

چگونه حذف چهره و هویت شخصی در این آثار، ما را از ساحت ایماژ به سمت امر لمسی و شهوانی پرتاب می‌کند؟ آیا این حرکت از بازنمایی به تجسم (embodiment) آگاهانه است؟

پاسخ : فکر می‌کنم حذف چهره به شکلی آگاهانه در خلق آثارم، به منظور دور شدن از شخصیت‌سازی و بیشتر به منظور نزدیک شدن به تجربه یک جسم زخم خورده و آسیب دیده در یک کلیت بزرگ‌تر و معنادارتر باشد.

و در نهایت آیا این آثار نوعی نشانه‌شناسی معکوسِ خانه‌اند؟ خانه‌ای که نه حفاظت می‌کند، نه در آغوش می‌گیرد، بلکه تن را چون زخمی کهنه به تصویر می‌کشد؟ آیا این «آشیان» حقیقتا سکونت‌گاه است یا سرنوشت محتومی‌ست برای سوژه‌ی معاصر که دیگر جایی برای ماندن ندارد؟

پاسخ: به نظرم پاسخ در دل سوال شما داده شده و جوابم مثبت است. این خانه به مثابه وطن، زخم خورده و آسیب دیده‌ست و سرنوشت محتومی‌ست برای سوژه معاصر و جایی برای ماندن ندارد.

مصاحبه‌کننده: پرژام پارسی

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.