از گِل تا تراژدی

با نگاه به آثار ساگازان میتوان احساس کرد در قرن بیستویک شاهد شمنیسم تحت رسانه مجسمهسازی و نقاشی هستیم. او از ابتدا نه تنها با بدنش، بلکه با الگوی تنفسی و صدایش هماهنگی دارد. او جریانی ثابت از گلوسولالیا(غریبهگویی) واضح، زمزمه و صداهای متفاوت را در سرتاسر اجرا نگه میدارد. گویی بدنش تبدیل به طبل شده و به ارواح اجازه میدهد تا پیامشان را با نواختنش ارسال کنند.
ساگازان در اجرا دگرگونیهای مختلف ماسک خاک رس مرطوب را پشت سر میگذارد و هر بار که این اتفاق میافتاد، کل بدنش نیز در طنین تغییر میکند. شخصیتهایی که شاید از حیوانات الهام گرفته شده، درحالی که اغلب شخصیتها احساس غیردنیایی داشتند. یک زامبی غمگین، جسد یک مرد که از باتلاق گلش دوباره زنده میشود. حرکات بدنش و فرمدهی به گل به قدری همصدا است که گل به مثابه عضو بدنش شده است. بیانش واقعا احشایی است، زیرا هنرمند گوشت گلآلود خود را پاره میکند و با لایههای ضخیم گل راههای تنفس خود را میبندد که تماشایش خفهکننده است. با ژست مکانیکی مثل یک عروسک تکان میخورد و سرش را در نور خم میکند. هنرمند بارها و بارها چهره خود را تخریب کرده و از نو میسازد. گاهی با وحشیگری هولناک سرش را به دیوار پشت سرش میکوبند. ریتم ضربات، نفس نفس و کت شلوار پاره و کثیف با دهانی همچون دهان دریده پاپ فرانسیس بیکن، به ما میگوید باید تمام کند اما یک نفر احساس میکند که باید ادامه دهد.
ساگازان گفته است که نقطه شروع این ایده اجرایی، ناامیدی او از تلاش برای بیان خود از طریق نقاشی و مجسمهسازی بود. این اجرا قویا درباره وضعیت انسان صحبت میکند. پس از یک ترن هوایی احساسات از سرخوردگی، خشم و برانگیختگی این مخلوق انساننما در پایان احساس یک کاتارسیس ایجاد کرد، بدنش از انرژی و احساسات خالی شد و این سوال را میپرسد که من کی هستم؟
«پرفورمنس «تغییر شکل» از میل به جان بخشیدن به مجسمههایم زاده شد و در آن روز شکست خوردم، «بدنم را به جنگ انداختم»، به عبارت دیگر، صورتم را با موادی که برای نقاشی و مجسمهسازی استفاده میکردم پوشاندم: خاک رس و رنگ، با هدف نشاط بخشیدن به بدنم. پس از دیدن نتیجه از طریق دوربینم، متوجه شدم که این عمل بسیار فراتر از میل من بود: چیزهای بسیار صمیمی در مورد هویت های زیرزمینی و عجیب و غریب ما را فاش کرده بود.»
ماسک بیانگر منیت یا هویت است. هویتی سست و گلی که یادآور ترسمان از انحلال هویت و ذهنمان میشود. هر ماسک جدید تلاشی ناامیدانه برای خلقت است، اما به سوی زوال میرود. این مرد نمیتواند از حقیقت خود فرار کند و در حال مبارزه با وجود خود به سمت فروپاشی میرود. هیولایی با دستانی به اصالت یک مجسمهساز که تجربیاتی نه لزوما لذتبخش، گاهی بیگانه، آلوده به طنز سیاه و گاه زشت است؛ اما نمیتوان شگفتانگیز بودنش را انکار کرد. رفته رفته طنز، با تنفس سخت و صدای خفه شدهاش زیر ماسک سنگین، تضعیف میشود. چهره هویت، آنچه تلاش میکند پنهان کند، آنچه که هر سیاستمداری در پنهان کردنش ناتوان است، از بافت، رنگ، نور و سایه پدید میآیند.
جامعه سرمایهداری معاصر باید به خاطر زشتی عمیقش محکوم شود؛ دنیایی زشت انسانهای زشت تولید میکند و میل به چیزهای زشت دارند و اگر زیبایی چیزی برای گفتن در مورد خوبی یا حقیقت دارد، آنگاه میتوان گفت که سرمایهداری نیز بد و نادرست است، به این معنا که امکان زندگی زیبا را تضعیف یا خدشهدار میکند. سرمایهداری به دلیل سلسله مراتب و تقسیمبندیهای اجتماعی، هویتها و نقشهای مختلفی را شکل میدهد. ما به عنوان کارگر، زن، یا مسلمان به دنیا نمیآییم، بلکه این هویتها را در بستر سیاسی اقتصادی خاصی کسب میکنیم. نارضایتی و شورش در این ساختارها وجود دارد، اما موفقیت آنها به چالش کشیدن هویتها و سوبژکتیویتهای موجود نیاز دارد. این نقد باید فراتر از ایدئولوژی باشد و به ساختارهای ناخودآگاه هر فرد بپردازد. بنابراین، تنها راه برای شکستن زنجیرهای اجتماعی و هویتی، اقداماتی فیزیکی و حتی «خشونتآمیز» است که بتواند این لایههای زندانی را در هم بشکند.
بخاطر همین است که هنر اُلیویه ساگازان را جشن میگیریم. نقاش، عکاس، مجسمهساز و هنرمند پرفورمر. او از طریق آثارش و مهمتر از همه، از طریق کارهایی که مستقیما با بدنش اجرا میکند، تلاش کرده است تا توهمات ما از انسان را از بین ببرد، تا ما را به درک این نکته سوق دهد که آنچه را که میتوانیم در لحظه کنیم، چیزی است که میتوانیم باشیم؛ زیرا دستانش حتی از افکارش هم تندتر است. ژست آغازین او این بود که برود و وارد فیزیک کار بشود. با بدنش به نوعی پیوند بین هنر و واقعیت شود، یا به قول خودش این جدایی بین هنر و واقعیت را از بین ببرد تا همه چیز به هنر تبدیل شود. بدین ترتیب اجرای «تغییر شکل» متولد شد و تا کنون بیش از 350 بار این اجرا را روی صحنه برده است. تغییر شکل مثال خوبی که خواسته ساگازان را نشان میدهد «یکی از مجسمههایش را زنده کند» که هفتهها بدون نتیجه روی آن کار میکرد.
امیرحسین باستانی
بام هنر معاصر






