درباره‌ی آثار فرزاد امینی

11

رهایی از فرم، غرقه در درد؛ تاملی در باب بدنی شکسته و روانی مضطرب در نقاشی معاصر

آن‌چه در مواجهه با این مجموعه رخ می‌دهد، نه تماشای تصویر، که ورود به میدانی‌ست از بحران و گسیختگی؛ حوزه‌ای آکنده از اشارات پنهان و ناپایدار که در آن، مرز میان بدن و روان، میان خاطره و فاجعه، به لرزه می‌افتد. در این جهان، تصویر نه بازنمایی بیرون، بلکه پژواک درون است. نقاشی نه صحنه‌ای برای بازتولید جهان، که بستری برای افشای آن چیزی‌ست که از گفتار و بازنمایی می‌گریزد.

بدن در این آثار نه ابژه‌ای زیباشناختی، که موقعیتی روانی‌ست؛ بستری برای اضطراب، خشونت، و شهادت. هیچ چیز در این فیگورها آشنا نیست، مگر آن‌که آشنایی را در خود از ریخت انداخته باشد. پیکره‌ها درهم‌پیچیده، گسسته، و در خطوطی بی‌قرار تنیده شده‌اند؛ بدن‌هایی که گویی نه از گوشت و پوست، که از تجربه‌های فروخورده، واژگان نگفته، و حافظه‌های آشفته ساخته شده‌اند. فرم در اینجا ایستایی ندارد؛ مدام در حال لغزش، ناپایداری و محو شدن است.

خطوط، خشن و لرزان، نه تنها محدوده‌ی بدن را شکل می‌دهند، بلکه نشانه‌هایی‌ هستند از درونی‌ترین تکانه‌ها. هر لرزش قلم، حامل زخمی‌ست که هم جسمی‌ست و هم معنوی. رنگ‌ها نه در خدمت بازنمایی‌اند و نه تابع هارمونی. سرخی، سیاهی، آبی‌های منجمد و سبزهای سم‌گونه، به‌مثابه ماده‌ای روانی در سطح اثر پخش شده‌اند؛ همچون آثاری از یک فوران درونی. رنگ، در این بستر، نه زینت که زخم است؛ زخمِ آشکار.

در این فضای پرآشوب، فیگور انسانی دیگر مرکز معنا نیست، بلکه خاستگاه بحران است. چهره‌ها یا تهی‌اند یا فروپاشیده، نگاه‌ها بی‌قرار یا واژگون و دست‌ها اغلب در وضعیت‌هایی فروبسته یا اغراق‌شده، گویی آخرین تقلاها برای لمس معنا. این زبانِ تصویر، زبانی‌ست بریده‌بریده، عصبی، و ویرانگر؛ بی‌نظمِ دستوری، بی‌مهارِ ترکیب، و بی‌امکانِ آرامش.

فضاها نیز امتداد همین روان‌پریشی‌اند. نه پس‌زمینه‌اند و نه قاب، بلکه ساحت‌هایی سرکوب‌شده‌اند که بدن‌ها در آن گم شده‌اند. سطوح رنگی سنگین و کدر، تنش را در سرتاسر بوم می‌پراکنند. بوم، در این‌جا، نه زمینه‌ای برای تصویر، که سطحی‌ست برای ثبت ضربه. گویی نقاش، نه چیزی را «تصویر» کرده، بلکه اثری از فشارِ زیستن، از فرسایش، و از فروپاشی برجای گذاشته است.

این مجموعه، در لایه‌ای دیگر، نوعی مقاومت بصری‌ست؛ مقاومتی در برابر تزئین، زیبایی روایی، و مصرف‌پذیری هنر. این آثار به تماشاگر لطف نمی‌کنند. آن‌ها با خشونتی ازلی او را میخ‌کوب می‌کنند و اجازه نمی‌دهند بی‌زخم عبور کند. در این‌جا، نقاشی نه زایشی آرام، بلکه طغیان زخمی‌ست از حافظه‌ای تاریک که دیگر تاب پنهان‌ماندن ندارد. آن‌چه سرکوب شده، با تمام خشونتش از اعماق ناخودآگاه بر سطح بوم جاری شده، بی‌واسطه، بی‌پرده، و بی‌پروا. در این جهان تصویری، درد همچون ماده‌ای اولیه، نهان در خطوط و رنگ‌ها، حضور دارد؛ نه پنهان، که افشا شده. افشاگری‌ای که نه برای تسکین، که برای درگیر کردن است؛ نه مرهم، که صراحت.

در این آثار، انسان نه آن‌گونه که هست، بلکه آن‌گونه که در لحظه‌ی گسیختگی تجربه می‌شود، بازتاب یافته. فیگورها نه سوژه‌هایی استوار، بلکه بقایای زنده‌ی پرسش‌هایی‌ فروخورده‌اند: چگونه می‌توان با رنج زیست؟ چگونه می‌توان بدن را فهمید وقتی پیوسته در حال شکستن است؟ چگونه می‌توان در جهانی بی‌قرار، ایستاد و نگریست؟ این پرسش‌ها در بافت اثر تنیده شده‌اند؛ بی‌نیاز از پاسخ، اما سرشار از صداقتِ اضطراب.

می‌توان این مجموعه را نه به‌عنوان بازنمایی جهان، که به‌مثابه برهم‌زدن سکوتی دانست که در پیرامون درد کشیده شده است. این آثار دعوت به نگاه‌کردن نیستند، بلکه الزام به مواجهه‌اند؛ مواجهه با خود، با دیگری، و با زخمی که در هسته‌ی وجود بشر می‌تپد. در این میان، نقاش نه راوی‌ست، نه شاهد، بلکه میانجی اضطرابی‌ست که کلام از آن ناتوان است و فقط تصویر می‌تواند حامل‌اش باشد.

بام گردی
پرژام پارسی

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.