بازاندیشی نسبت هنر و تفکر در اندیشه آلن بدیو

آلن بدیو، فیلسوف معاصر فرانسوی، در کتاب درخشان خود تفکر نامتناهی، به صورتی نظاممند به تحلیل رابطهی میان هنر و تفکر میپردازد و در این مسیر، چهار رژیم زیباییشناسی متمایز را صورتبندی میکند. او معتقد است که تاریخ فلسفهی هنر را میتوان در قالب چهار نسبت بنیادین میان اثر هنری و فکر طبقهبندی کرد. این رژیمها نه صرفا تبیینکنندهی نگرش فلاسفه به هنر، بلکه راههایی برای فهم جایگاه اثر هنری در نسبت با حقیقت و اندیشه هستند.
از منظر بدیو، هنرمند نمیتواند در خلا دست به خلق اثر بزند. او پیش از هر چیز باید موضع خود را نسبت به فکر و جایگاه اثر هنریاش در این نسبت، صورتبندی کند. این صورتبندی، صرفا یک موضعگیری نظری نیست، بلکه اساس عمل خلاقانهی هنری را شکل میدهد. بهعبارت دیگر، انتخاب یا آگاهی از رژیم زیباییشناسی، بخشی ناگزیر از فرآیند خلق اثر هنری است.
بدیو نخستین رژیم زیباییشناسی را «رژیم پارمنیدسی» مینامد. در این رژیم، هنر در خدمت فکر قرار میگیرد. در واقع، پارمنیدس ترتیبی میدهد که هنر تابعی از حقیقتی باشد که در زبان و گفتار فلسفی تجلی مییابد. در این دستگاه فکری، حقیقت همواره با زبان یکی است و زبان حامل تقدس و اصالت است. حتی وقفههای ریاضیوار یا استعارهها و تصویرهای هنری، صرفا نقش همراهیکنندهای دارند؛ آنها حقیقت را تزیین یا همراهی میکنند، اما خود بهعنوان حقیقت مستقل قابل شناسایی نیستند. بهعبارت دیگر، هنر در این رژیم ابزاری است برای تثبیت و گسترش فکر و حجیت بخشیدن به فلسفه، نه محملی برای ظهور مستقل حقیقت.
اما در نقطهی مقابل، بدیو از «رژیم افلاطونی» سخن میگوید که هنر را نهتنها جدا از فکر، بلکه در تعارض با آن میبیند. افلاطون معتقد است که هنر نیروی اغواگرانهای دارد که عقل و فکر را به انحراف میکشاند. به باور او، تصاویر هنری، تقلیدهایی از تقلید هستند؛ آنها سایههایی از حقیقتاند که از اصل حقیقت فاصله گرفتهاند. بنابراین، هنر را باید از عرصهی فکر بیرون راند، چرا که تهدیدی برای اصالت اندیشهی فلسفی بهحساب میآید. در این رژیم، حقیقت در ضدیت با هنر است و فلسفه باید بر هنر که شکلی از ترور الهیست سلطه یابد و آن را کنترل یا حتی طرد کند. افلاطون حجیت را از شعر و هنر میگیرد و آن را به فکر بازمیگرداند.
سومین رژیم، «رژیم ارسطویی» است. بدیو این رژیم را نقطهی تلاقی و آشتی مشروط میان هنر و تفکر میداند. ارسطو با تعریف معرفت بهعنوان شناخت ابژه، تلاش میکند هنر را در چهارچوب مقولات فلسفی و شناختی جای دهد. در این معنا، هنر بهعنوان یک حوزهی شناختی قابل بررسی است، اما نه مستقل از فلسفه، بلکه در درون آن. ارسطو به هنر جایگاهی معرفتی میدهد، اما نه بهمثابهی حقیقت، بلکه بهمثابهی بازنمایی حقیقت در شکل قابلفهم برای مخاطب. این بازنمایی از طریق عناصر همچون تقلید (mimesis)، ساختار، پیرنگ و تاثرات اخلاقی مخاطب بررسی میشود. به این ترتیب، فلسفه در مقام دانشی فراگیر، هنر را در خود جذب میکند و زیباییشناسی بهعنوان شاخهای از فلسفه متولد میشود.
بدیو در تحلیل این سه رژیم اولیه، به سه نوع رابطهی کلی میان فکر و هنر اشاره میکند:
۱. همچشمی همسانساز (رژیم پارمنیدسی): جایی که فکر از هنر برای تثبیت خود استفاده میکند.
۲. فاصلهگیری جدلآفرین (رژیم افلاطونی): جایی که فکر، هنر را طرد میکند و میان آن دو خصومت حاکم است.
۳. شمول زیباییشناختی (رژیم ارسطویی): جایی که فکر، هنر را طبقهبندی میکند و در خود میگنجاند.
اما نقطهی عطف در تحلیل بدیو، ظهور رژیم چهارم است: رژیم هایدگری. بدیو این رژیم را صورتبندیای تازه میداند که با سنت فلسفی پیش از خود تفاوتی بنیادی دارد. در این رژیم، هنر نه ابزار فکر است، نه دشمن آن، و نه صرفا در خدمت شناخت قرار دارد. بلکه هنر خود، قلمرویی مستقل و همارز با تفکر است که به شیوهی خاص خود با حقیقت پیوند دارد.
هایدگر تلاش میکند تا جایگاهی را برای هنر بازیابی کند که در آن، خودِ حقیقت در اثر هنری گشوده میشود. در نگاه او، اثر هنری، محل ظهور حقیقت است. نه بهعنوان بازنمایی آن، بلکه بهعنوان مکانی که در آن حقیقت، خود را بیپرده میسازد. او اثر هنری را «بروز حقیقت» مینامد و در نتیجه رویه حقیقت را «تقدیر مشترک» متفکر و هنرمند میداند. به عبارت دیگر هنر و فلسفه هر دو رو به سوی حقیقت دارند، اما با ابزارها و مسیرهای متفاوت. این اندیشه، نقطهی مقابل رژیم ارسطویی است که هنر را ابژه معرفت میدید. در این رژیم چهارم، هنر از فلسفه نمیپرسد که چیست، بلکه خود منبع سؤالات بنیادین میشود.
هایدگر با این دیدگاه، بنیانگذار نقدی رادیکال بر زیباییشناسی بهشمار میرود. او هر گونه تلاش برای تعیین تکلیف هنر از منظر فلسفه را به چالش میکشد و خواهان خودآیینی اندیشهی هنری است. این موقعیت، یکی از ارکان بنیادین مدرنیتهی فکری در هنر محسوب میشود؛ چرا که برای نخستین بار، هنر بهعنوان قلمروی مستقل برای اندیشه و حقیقت درک میشود، نه فرع یا بازتاب اندیشهای بیرونی.
به این ترتیب بدیو با صورتبندی این چهار رژیم، امکان تازهای برای درک پیچیدگی نسبت هنر و تفکر فراهم میآورد. او نشان میدهد که رابطهی هنر و فکر هرگز رابطهای ساده یا خطی نبوده و در طول تاریخ، به اشکال متنوعی صورتبندی شده است. این دستهبندی، نه تنها برای فیلسوفان بلکه برای خود هنرمندان نیز حیاتی است.
از نگاه نگارنده، آگاهی از این رژیمهای زیباییشناسی برای هر هنرمندی امری ضروری است. هنرمند، پیش از آنکه دست به خلق بزند، باید جایگاه خود را در این میدان پیچیده مشخص کند. باید بداند که اثرش از کدام سو به حقیقت نزدیک میشود: آیا زبان و تصویر را در خدمت اندیشه قرار میدهد؟ آیا قصد دارد اندیشه را به چالش بکشد؟ یا آنکه هنر را راهی برای ظهور حقیقت میبیند، مستقل از فلسفه؟ پاسخ به این پرسش، نه تنها مسیر خلق اثر را روشن میکند، بلکه آن را از سردرگمی نجات میدهد.
در جهانی که مرزهای اندیشه، هنر و حقیقت هر روز پیچیدهتر میشود، فهم رژیمهای زیباییشناسی بدیو میتواند همچون قطبنمایی برای خلاقیت هنری عمل کند. این دستگاه مفهومی، نهتنها تاریخی از رابطهی فکر و هنر را ارائه میدهد، بلکه دریچهای تازه برای تفکر در باب خودِ هنر و مسئولیت آن در جهان امروز میگشاید.
بام فلسفه
سینا یعقوبی