بازنمایی انحطاط هستی و مرگ معنا در جهان بصری
درباره نمایشگاه هامون علیپور در گالری آیریس
![](https://poshtebammag.ir/wp-content/uploads/2025/02/photo_2025-02-11_18-57-46-819x1024.jpg)
در تقاطع ساحتهای متکثر بازنمایی و فروپاشی مفاهیم متعارف زیباشناختی، هامون علیپور با مجموعهای از آثار خود، فراخوانی برای ورود به جهان بوطیقای انحلال معنا صادر میکند؛ جهانی که در آن، نشانهها و دالها نه در پی ارجاع به مدلولهای ثابت، بلکه در یک بازی بیپایان از تاخیر و انقطاع معنا، خود را به عرصهی ظهور میرسانند. این آثار نه بهعنوان بازتاب یا آیینهای از واقعیت، بلکه بهمنزلهی کنشهایی تصویری در قلب بحرانهای معرفتشناختی، هستیشناختی و حتی زبانشناختی ظاهر میشوند. در این چارچوب، علیپور نه صرفا یک هنرمند، بلکه بهمنزلهی میانجی متافیزیکی عمل میکند که از طریق شالودهشکنی نظامهای پیشینی بازنمایی، مخاطب را به سفری در لایههای زیرین و تاریک ناخودآگاه جمعی میکشاند.
تئاتر غیاب: انهدام چهره بهمثابهی انکار هستیشناختی سوژه
در نخستین مواجهه با این آثار، آنچه بیدرنگ نظر را میرباید، غیاب فاحش و تکاندهندهی چهرههاست؛ چهرههایی که در لفافههایی سفید، همچون جنازههایی که از معنا تهی شدهاند، فرو پیچیدهاند. این پوششهای سفید، نه صرفا بهمنزلهی نقابی برای پنهانسازی، بلکه بهعنوان ابزارهایی برای حذف رادیکال فردیت و فروکاستن سوژه به ابژهای بینام و نشان عمل میکنند. در اینجا، با فرآیندی مواجهایم که در آن، چهره بهعنوان موضع تمایز و نشانهی هویت، از ساحت بازنمایی حذف شده و جای خود را به خلائی داده است که چیزی جز پژواک تهیشدن سوژهی مدرن نیست. این حذف چهره را میتوان در قالب یک act of negation یا کنش انکار تفسیر کرد؛ انکاری که نه تنها به حذف ویژگیهای فردی منجر میشود، بلکه به معنای انکارِ سوژه در کلیت هستیشناختی آن است. به تعبیر آدورنو، این انکار، بازتابی از توتالیتاریسم فرهنگی است؛ جایی که فردیت در دل سازوکارهای کلان ایدئولوژیک و اقتصادی از میان میرود و انسان به جز کوچکی از یک کل بیچهره و بیروح بدل میشود. اینجا، طناب سفید که دو پیکره را به هم متصل میکند، دیگر از سنخ پیوندهای عاطفی یا اجتماعی نیست؛ بلکه بهعنوان تمثیلی از شبکههای انقیاد و همسانسازی در عصر سرمایهداری متاخر عمل میکند.
کروماتیسم خشونت: سرخیِ فراگیر بهعنوان بازتاب بحران متافیزیکی معنا
رنگ سرخ که در سراسر آثار علیپور حضوری مهیب و سلطهگر دارد، از دلالتهای معمول خود عبور کرده و به یک metaphysical signifier یا دال متافیزیکی بدل میشود. این سرخی، نه بهمنزلهی بازتاب خون، خشونت، یا شور، بلکه بهعنوان نشانهای از فروپاشی و انهدام هستیشناختی عمل میکند. در این آثار، سرخ نه فقط رنگ، بلکه ساختاری است که درون آن، تمام تلاشهای بشری برای معنا دادن به جهان، در آتش بیپایان نیهیلیسم اگزیستانسیالیستی میسوزد. این کروماتیسم خشونت، بهگونهای عمل میکند که گویی در حال بازتعریف مرزهای ادراک بصری است. سرخی، بهجای آنکه پسزمینهای برای نمایش سوژهها باشد، خود به صحنهی اصلی بدل میشود؛ صحنهای که در آن، نه تنها سوژه، بلکه خود واقعیت، در آستانهی انهدام قرار میگیرد. این امر، ما را به مفهومی نزدیک میکند که ژان بودریار از آن بهعنوان فراواقعیت یا hyperreality یاد میکند؛ جایی که بازنماییها، چنان بر واقعیت مسلط میشوند که خود واقعیت در دل این بازنماییها محو میشود.
اسطورهزدایی از قهرمان: انسان در محاصرهی بقایای روایات مندرس
یکی از مولفههای محوری آثار علیپور، حضور پیکرههایی است که در میان سایههایی از اسطورهها و روایتهای کهن گرفتار آمدهاند. اما این اسطورهها دیگر حامل معنا و قدرت نیستند؛ آنها بهسان بقایای روایتهایی عمل میکنند که در فرآیند تاریخی خود، تهی شده و اکنون تنها در مقام specters of meaning یا اشباح معنا حضور دارند. در یکی از تصاویر، دو پیکرهی انسانی در محاصرهی موجوداتی نیمهانسان، نیمهحیوان قرار دارند؛ صحنهای که بهظاهر یادآور روایتهای قهرمانانهی اسطورهای است، اما در لایههای زیرین خود، چیزی جز بازتاب بحران روایت در جهان پستمدرن نیست. این صحنه، تجسمی است از آنچه فردریک جیمسون از آن بهعنوان پستمدرنیسم بهمثابهی منطق فرهنگی سرمایهداری متاخر یاد میکند؛ جایی که روایتهای کلان یا Grand Narratives دیگر کارایی خود را از دست دادهاند و جای خود را به قطعات پراکندهای از تاریخ و فرهنگ دادهاند که نه توانایی معنا دادن دارند و نه انسجامبخشی به تجربهی انسانی. در این چارچوب، اسطورهها نه بهعنوان ابزارهایی برای تفسیر جهان، بلکه بهسان بقایایی از گذشتهای از دست رفته، در دل بحران معاصر سرگردانند.
معماریِ خاطره: بناهای فرسوده بهعنوان تجسد فضاهای لیبیدینال
در آثار علیپور، معماری نه بهمثابهی ابزاری برای سلطه یا کنترل، بلکه در مقام mnemonic structures یا سازههای حافظهای ظاهر میشود؛ بناهایی که خود حامل زخمهای تاریخ و بازتابی از فرآیندهای فراموشی و انحلال هستند. این ساختمانها، همچون palimpsests یا دستنوشتههای چندلایه عمل میکنند؛ لایههایی از معنا و خاطره که بر یکدیگر انباشته شدهاند، اما هر لایه، نشان از تضعیف و تهیشدن لایهی پیشین دارد. این معماریها را میتوان در چارچوب نظریههای هانری لوفور دربارهی تولید فضا تفسیر کرد؛ جایی که فضا دیگر صرفا بستر وقایع نیست، بلکه خود بهعنوان یک فرآیند اجتماعی و تاریخی عمل میکند. در آثار علیپور، این فضاهای معماری، به جای آنکه مکانهایی برای زندگی یا حتی نظارت باشند، به مکانهایی برای انجماد خاطره و تاریخ تبدیل شدهاند. آنها دیگر حامل روایتهای مستحکم و منسجم نیستند، بلکه بهعنوان بقایایی از تمدنی در حال زوال ظاهر شدهاند؛ تمدنی که در دل فرآیندهای فرسایندهی تاریخ، به سایهای از خود بدل شده است.
جانوران و ناظران خاموش: گربه بهمثابهی بازتاب نگاه بیطرف هستی
در یکی از تصاویر کلیدی این مجموعه، گربهای با چشمانی بیروح و بیاحساس بر صندلیای نشسته و بر صحنهای از زوال و فروپاشی نظارت میکند. بالای سر این گربه، جعبهای سیاه دیده میشود که ماهیهایی مرده یا در حال مرگ را در خود جای داده است. این تصویر، نمودی از آن چیزی است که میتوان آن را aestheticization of indifference یا زیباشناسی بیتفاوتی نامید؛ جایی که نه تنها انسان، بلکه خود هستی به یک ناظر خاموش و بیطرف تبدیل میشود که هیچ واکنشی به رنج و مرگ نشان نمیدهد. گربه، در اینجا، بهسان تجسد نگاه بیاحساس جهان به فروپاشی انسان عمل میکند. او نه بهعنوان موجودی زنده، بلکه بهعنوان signifier of detachment یا دال جدایی و انقطاع از معنا ظاهر شده است. ماهیهای معلق، نمادی از حیات تعلیقیافتهای هستند که دیگر نه به زمین تعلق دارند و نه به آسمان؛ آنها در فضایی برزخی گرفتار شدهاند که هیچ امیدی به رهایی از آن وجود ندارد.
چرخهی بیپایان تکرار: حلقهای برای محاصرهی سوژه در بیمعنایی
در تصویری دیگر، دختری با سری حیوانی در مرکز حلقهای نورانی ایستاده است. این حلقه، نه نمادی از کمال یا تداوم، بلکه تجسد بصری eternal return یا بازگشت جاودان نیچهای است؛ بازگشتی که در آن، انسان محکوم به تکرار بیپایان تجربههایی است که نه تنها فاقد معنا هستند، بلکه خود به ابزاری برای تاکید بر پوچی تبدیل شدهاند. این تصویر، بازتابی از آن چیزی است که آلبر کامو از آن بهعنوان پوچی هستی یاد میکند؛ جایی که زندگی، در فقدان معنا و هدف، به چرخهای بیپایان از تکرارهای بیثمر بدل میشود. در اینجا، حلقه نه بهعنوان نشانهای از انسجام یا تمامیت، بلکه بهعنوان زندانی برای حبس سوژه در دل تکرارهای بیمعنا عمل میکند؛ زندانی که هیچ گریزی از آن متصور نیست.
نتیجهگیری: بوطیقای زوال و بحران وجودی در آثار علیپور
مجموعه آثار هامون علیپور، نه صرفا بهعنوان بازنماییهایی از جهان، بلکه بهمثابهی ontological artifacts یا مصنوعات هستیشناختی عمل میکنند که در دل بحرانهای معاصر، به پرسش از معنا، هویت و هستی میپردازند. این آثار، ما را به مواجههای بیواسطه با abyss of meaning یا پرتگاه معنا دعوت میکنند؛ جایی که هرگونه تلاش برای یافتن انسجام یا فهم، در دل تاریکیهای سرخرنگ زوال و پوچی محو میشود. در این آثار، علیپور نه بهدنبال ارائهی پاسخهای مشخص است و نه در پی تبیین وضعیت معاصر؛ بلکه او با ایجاد یک فضای بصری-فلسفی، مخاطب را در برابر بحرانهای وجودی، معرفتشناختی و زیباشناختی قرار میدهد. در این چارچوب، آثار او را میتوان بهعنوان بیانیههایی از زوال معنا و بحران سوژه در عصر پستمدرن تلقی کرد؛ عصری که در آن، نه تنها روایتهای بزرگ فروپاشیدهاند، بلکه خود انسان نیز به سایهای از گذشتهی فراموششدهی خود بدل شده است.
بام گردی
پرژام پارسی
![](https://poshtebammag.ir/wp-content/uploads/2025/02/photo_2025-02-11_18-57-50-819x1024.jpg)
![](https://poshtebammag.ir/wp-content/uploads/2025/02/photo_2025-02-11_18-57-54-819x1024.jpg)
![](https://poshtebammag.ir/wp-content/uploads/2025/02/photo_2025-02-11_18-57-58-819x1024.jpg)
![](https://poshtebammag.ir/wp-content/uploads/2025/02/photo_2025-02-11_18-58-01-819x1024.jpg)
![](https://poshtebammag.ir/wp-content/uploads/2025/02/photo_2025-02-11_18-58-04-819x1024.jpg)
![](https://poshtebammag.ir/wp-content/uploads/2025/02/photo_2025-02-11_18-58-06-819x1024.jpg)
![](https://poshtebammag.ir/wp-content/uploads/2025/02/photo_2025-02-11_18-58-10-819x1024.jpg)
![](https://poshtebammag.ir/wp-content/uploads/2025/02/photo_2025-02-11_18-58-16-819x1024.jpg)
![](https://poshtebammag.ir/wp-content/uploads/2025/02/photo_2025-02-11_18-58-20-819x1024.jpg)