حذف از بازار هنر

7

لحظه‌ای شبیه به خط آفساید

نقطه‌ تلاقی آزادی و وابستگی، نقطه‌یست که اثر هنری و هنرمند در آن قرار دارند. لحظه‌ای شبیه به خط آفساید در مسابقه فوتبال. لحظه‌ای که به نظر می­رسد شبیه به مرزی‌ست که منطقه حائلی ندارد؛ یا در آفساید هستید و یا بیرون از آن. هنرمند از سویی تجسم فردیت و خلاقیت است و از سوی دیگر تحت تاثیر قدرت‌های اقتصادی و سیاسی قرار دارد. اما در دنیای معاصر، هنرمند بیش از پیش درگیر سیاست و اقتصاد شده است؛ به گونه‌ای که استقلال هنری به رویا و آرمان تبدیل شده است. از منظر فلسفه‌ انتقادی این وضعیت را می‌توان به عنوان جلوه‌ای از سلطه‌ی ایدئولوژی (در معنای کلان آن) و کالایی‌شدن هنر فهمید.

از نظر فیلسوفانی چون آدورنو و فوکو، هنر همواره در رابطه‌ای پیچیده با قدرت قرار دارد. حکومت‌ها، چه دموکراتیک و چه استبدادی، همواره از هنر به‌عنوان ابزاری برای بازتولید ایدئولوژی خود استفاده کرده‌اند. هنرمندی که به سیاست آلوده می‌شود ممکن است، به جای آفرینش حقیقت، درگیر پروپاگاندا شود. در این حالت او دیگر نه خالق زیبایی بلکه مجری روایت‌های قدرت است؛ آن‌گونه که به طور مثال در هنر رئالیسم-سوسیالیسم دیده می­شود. اما از سوی دیگر، هنر می‌تواند ابزاری برای نقد و اعتراض باشد. در اینجا، مساله این است که آیا هنرمند واقعا قادر است از سیطره‌ی ایدئولوژی رها شود یا نه؟ فیلسوفان مکتب فرانکفورت بر این باور بودند که حتی هنر اعتراضی نیز در نهایت درون سیستمی از کنترل و بازنمایی قدرت جذب می‌شود. در نتیجه، هنرمند سیاست‌زده اغلب میان دو وضعیت در نوسان است: یا به‌عنوان ابزار تبلیغاتی قدرت عمل می‌کند یا در نهایت به بخشی از همان سیستمی تبدیل می‌شود که در ظاهر به نقد آن می‌پردازد. به بیان دیگر لحظه آوانگارد به راحتی به ضد خود بدل می­شود. هنرمندی که به اقتصاد آلوده شود هم حال و روز بهتری نخواهد داشت. او هم عملا تکرار بی­تفاوت خود خواهد بود. مارکس در نظریه‌ از خود بیگانگی خود توضیح می‌دهد که چگونه کارگر از محصول کار خودش جدا می‌شود. هنر نیز از این قاعده مستثنا نیست و می‌تواند در این دام گرفتار شود. به این دلیل که، در دنیای سرمایه‌، هنرمند تنها زمانی «ارزش» پیدا می‌کند که اثرش به کالا تبدیل شود. گالری‌ها، حراجی‌ها و پلتفرم‌های دیجیتال هنر را در قالب محصول اقتصادی بازتعریف می‌کنند؛ به گونه‌ای که خلاقیت تنها در چارچوب ارزش مبادله‌ای سنجیده می‌شود.این پدیده باعث می‌شود که هنر، به جای بیان حقیقت درونی، تابع منطق عرضه و تقاضا شود. هنرمندانی که در پی بقای اقتصادی خود هستند ناگزیر به خلق آثاری می‌شوند که مطابق با سلیقه‌ی بازار است. در این فرآیند، هنر از ذات آوانگارد و انتقادی خود تهی می‌شود و به صنعت سرگرمی یا نمادی لوکس تبدیل می‌گردد.

یکی از پرسش‌های اساسی در فلسفه‌ هنر این است که آیا هنرمند می‌تواند خود را از چنگال سیاست و اقتصاد رها کند؟ آدورنو معتقد بود که تنها راه نجات هنر، گریز از مصرف‌گرایی و ایستادگی در برابر استانداردهای بازار و صنعت-فرهنگ است. اما این دیدگاه تا چه حد عملی است؟ اگرچه در جهان معاصر هنرمندان مستقل سعی می‌کنند با استفاده از رسانه‌های جایگزین، همچون هنر خیابانی و پلتفرم‌های غیرمتمرکز و پروژه‌های تعاملی، از نفوذ سرمایه و سیاست بگریزند اما حتی این روش‌ها نیز در نهایت در خطر جذب شدن به نظام ایدئولوژیک مستقر قرار دارند.

در نهایت، هنرمند سیاست‌زده یا درگیر اقتصاد در نقطه‌ای بحرانی قرار دارد: از سویی به دنبال بیان حقیقت و خلاقیت است و از سوی دیگر در شبکه‌ای از وابستگی‌های مالی و ایدئولوژیک گرفتار شده است. فیلسوفان انتقادی نشان می‌دهند که این وضعیت محصول ساختارهای قدرت و سرمایه‌داری است که هنر را به ابزاری برای کنترل اجتماعی و اقتصادی تبدیل می‌کنند. با این حال، هنر همچنان ظرفیت مقاومت دارد. هنرمندی که آگاهانه در برابر سلطه‌ ایدئولوژی و منطق مستقر بایستد می‌تواند نقشی کلیدی در تغییر فرهنگی و اجتماعی ایفا کند. اما آیا این استقلال به قیمت به حاشیه رفتن و حذف از بازار هنر تمام خواهد شد؟ این پرسشی است که هر هنرمند معاصر باید با آن دست و پنجه نرم کند.

تصویر: اثری از Fabrizio Birimbelli (Pupazarro)

بام فلسفه
سینا یعقوبی

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.