درباره نمایشگاه شاهین نوروزی با عنوان «تاریخ انقضا» در گالری نگر
آثار ارائهشده در این نمایشگاه، همچون تکهپارههایی از حافظه جمعی به نظر میرسند که در همآمیزی فرمها، رنگها و ترکیبهای بصری، یک زبان چندگانه برای بازنمایی آشوب و گسیختگی به نمایش میگذارند. اینجا هنر نه بهمثابه ابزاری برای بازنمایی واقعیت، بلکه همچون فضایی برای روایت بحرانها، تضادها و گسستهای روانی و اجتماعی عمل میکند. در بطن این تصاویر، نوعی تناقض زیباشناسانه موج میزند که تماشاگر را در مرز میان واقعیت و انتزاع نگاه میدارد. رنگها در این آثار، بهگونهای آشوبناک و همزمان با انسجامی خاص بهکاررفتهاند. استفاده از رنگهای شدید و غیرمنتظره همچون سبز تند، نارنجی پررنگ، یا آبی تیره، فضایی از تنش را ایجاد میکند. این تنش نه صرفا بصری، بلکه روانشناختی است؛ گویی که این رنگها، خود بازنمایاننده وضعیتهای ناپایدار ذهنیاند. در اینجا، رنگ دیگر عنصری تزئینی نیست، بلکه حامل بار معنایی عمیقی است که میان تضاد و وحدت در نوسان است.
فرمها و اشکال بهکاررفته در این آثار، برخلاف منطق هندسی کلاسیک، بهگونهای متلاطم و نامنسجم ظاهر شدهاند. این شکستگی فرمها را میتوان بازتابی از گسستهای درونی انسان معاصر دانست. مطابق نظریه دلوز، فرمهای متلاطم میتوانند بهعنوان نوعی مقاومت در برابر تثبیت و تعین عمل کنند. این فرمها، با فروپاشی مرزهای سنتی میان اشیاء، فضایی برای به چالش کشیدن ادراک بیننده ایجاد میکنند. برخی از این تصاویر، آشکارا به فضاهای شهری اشاره دارند: ساختمانها، خیابانها و المانهای صنعتی که در بسترهای متلاطم بصری ظاهر شدهاند. این عناصر، گویی نمادهای روانشناختی از فشارهای زندگی شهریاند. شهر در اینجا، نه یک فضای فیزیکی، بلکه نوعی استعاره از وضعیتهای ذهنی است؛ فضایی که در آن، انسان در میان انبوهی از تضادها و فشارها به دنبال هویت و معنا میگردد. یکی از ویژگیهای بارز این آثار، بازی میان حضور و غیاب است. برخی از فرمها، بهوضوح حضور دارند، در حالی که برخی دیگر، بهصورت محو و مبهم ظاهر میشوند. این تقابل را میتوان بازتابی از بحرانهای هویتی انسان مدرن دانست؛ بحرانی که در آن، مرزهای میان بودن و نبودن، شفافیت و ابهام، به چالش کشیده شدهاند.
آثار ارائهشده، حامل نوعی پویایی آشوبناکاند که ساختارهای تثبیتشده بصری را از بین میبرد. این پویایی، نه بهمثابه هرجومرج، بلکه همچون نوعی نظم پنهان عمل میکند. اینجا، هنر همچون نوعی دیالکتیک میان آشوب و نظم ظاهر میشود؛ دیالکتیکی که در آن، هر عنصر بصری، همزمان به ساختن و ویران کردن میپردازد. برخی از تصاویر، خشونت را بهصورت تلویحی یا آشکار به نمایش میگذارند: اندامهایی شکسته، خطوطی پرتنش و ترکیبهایی که گویی از دل یک برخورد فاجعهبار سربرآوردهاند. این خشونت، نه صرفا فیزیکی، بلکه روانشناختی و اجتماعی است. در اینجا، خشونت بهعنوان یک نیروی خلاق و ویرانگر عمل میکند که در عین تخریب، امکانهای جدیدی برای بازنمایی و معنا فراهم میآورد.
آثار حاضر، گویی بیانیهای بصری از اعتراضاند؛ اعتراضی که نه با کلام، بلکه از طریق فرمها، رنگها و ترکیبهای بصری بیان میشود. اینجا، زیبایی دیگر بهمثابه یک ایده مثبت یا خوشایند ظاهر نمیشود، بلکه بهصورت نوعی حقیقت آشوبناک و ناآرام عمل میکند. این زیباییشناسی اعتراض، تماشاگر را به تأمل در باب ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی وامیدارد. برخلاف هنر روایی کلاسیک، این آثار حامل یک روایت خطی و منسجم نیستند. در عوض، آنها همچون مجموعهای از تکهپارههای معنایی عمل میکنند که در همتنیدگیشان، فضایی برای تأمل در باب پیچیدگیهای جهان معاصر ایجاد میکنند. این روایت ضدخطی، تماشاگر را از مسیرهای معمول ادراک و فهم منحرف کرده و به تجربهای متفاوت از زمان و مکان دعوت میکند. در اینجا، هنر بهعنوان یک زبان چندگانه عمل میکند که میان فرم، رنگ و مفهوم در نوسان است. این آثار، با به چالش کشیدن مرزهای سنتی بازنمایی، تماشاگر را به تأمل در باب بحرانها، تناقضها و پیچیدگیهای جهان معاصر وامیدارد.
بام گردی
پرژام پارسی