اشباحی فروبسته در خویش‌

1

درباره آثار محسن صادقیان با عنوان «آسمان گدار» در بنیاد لاجوردی

کوه‌های محسن صادقیان، همچون ارواحی سربرآورده از بطنِ خاکسترِ زمین، در هیئت زخم‌هایی سرگردان بر پیکره‌ی هستی ایستاده‌اند. این کوه‌ها نه فرزند طبیعت، که زاییده‌ی کابوس‌های زمین‌اند؛ پاره‌هایی از شبِ ابدی که در قالب سنگ، به خوابِ زوال فرو رفته‌اند. آنان از دلِ خاک برنخاسته‌اند تا عظمتِ کوهستان را بازتاب دهند، بلکه چونان شبحی از خاطره‌های دفن‌شده، بر زمین سایه افکنده‌اند و در هر شکافِ بدنشان، پژواکی از فراموشی رخنه کرده است. نمایشگاه بنیاد لاجوردی، به تابلویی از آیین‌های گمشده می‌ماند؛ محرابی خاموش که در آن، پیکره‌هایی از جنس وهم و فرسایش، چشم‌به‌راهِ بازگشتِ خدایانی‌اند که هرگز بازنخواهند گشت.

کوه‌هایی که صادقیان پدید آورده، در امتداد تاریخ فروریختگی ایستاده‌اند؛ آن‌ها دیگر حامل وعده‌ی صعود نیستند، بلکه آرام‌آرام به درون زمین فرو می‌روند، گویی گرانشِ خاطره آن‌ها را از درون به اعماقِ خاک می‌کشاند. این کوه‌ها وارونگیِ اسطوره‌اند؛ جایی که صعود، دیگر مفهومی ندارد و زمین، ایستگاهِ پایانیِ هر میلِ تعالی است. آنان همچون قربانیانی‌اند که در لحظه‌ی رهایی، درجا یخ زده‌اند؛ پیکره‌هایی که از دل زمین نضج یافته‌اند، اما در همان لحظه‌ی زایش، به مرگ پیوند خورده‌اند.

در این آثار، مخاطب نه با کوهستان، که با شکوهی بر بادرفته روبه‌رو می‌شود؛ شکوهی که همچون معبدی فروریخته، در هر ترک و چینِ بدنش، نشانی از فاجعه حمل می‌کند. این همان لحظه‌ای است که مارتین هایدگر آن را «پنهان‌شدگیِ حقیقت در پیکره‌ی ابژه» می‌نامد؛ لحظه‌ای که کوه، دیگر خودِ کوه نیست، بلکه استعاره‌ای است که میان امر قدسی و امر خاکی، در تعلیقی ابدی گرفتار شده است. این کوه‌ها در همان لحظه‌ای که ظاهر می‌شوند، در خویش محو می‌شوند. آنان به‌جای آنکه پلِ میان زمین و آسمان باشند، همچون اشباحی فروبسته در خویش‌اند؛ ابژه‌هایی که از معنا تهی شده و تنها پوسته‌ای از سنگ را به دوش می‌کشند.

در نگاه نخست، این کوه‌ها شبیه ویرانه‌هایی خاموش‌اند؛ اما آن‌ها حتی ویرانه نیز نیستند. ویرانه، دستِ کم خاطره‌ای از شکلِ نخستین خویش را حفظ می‌کند، اما این کوه‌ها هیچ پیشینه‌ای ندارند. آنان از دلِ نابودی زاده شده‌اند؛ نه به‌مثابه ابژه‌هایی که روزگاری دست‌ساخته‌ی بشر یا طبیعت بودند، بلکه همچون موجوداتی که از ابتدا، شکلی جز زوال نداشته‌اند. آنان از ازل فرسوده بوده‌اند؛ پیکره‌هایی که در لحظه‌ی آفرینش، از آینده‌ای ویران سربرآورده‌اند.

والتر بنیامین می‌گوید که «ویرانی، شبحِ پنهان در بطنِ هر تمدن است» و این کوه‌ها، همان اشباحِ پنهانی‌اند که اکنون از تاریکی سربرآورده‌اند. آنان سندی از طبیعت‌اند که همزمان با آن، روایتگر خشونتی خاموش علیه خویش‌اند. هر سنگ، هر لایه و هر ترک، شهادتی است از خشمِ زمین که در سکوتِ خود، فرسایش را به‌مثابه شعری بی‌صدا روایت می‌کند. آنان، همان نجوای خاموشِ عصرهای از دست رفته‌اند.

گئورگ زیمل در مواجهه با خرابه‌ها، از نوعی زیبایی تراژیک سخن می‌گوید؛ اما کوه‌های صادقیان حتی از این زیبایی نیز تهی‌اند. آنان نه خرابه‌اند و نه بازمانده‌ی یک امر باشکوه؛ بلکه تصویری از چیزی‌اند که هرگز به شکوه نرسید. آنان بازتاب خلائی‌اند که در دلِ فرم رخنه کرده و فرم را از درون تهی ساخته است. این کوه‌ها در میانه‌ی مرگ و زندگی معلق‌اند؛ پدیده‌هایی که نه زنده‌اند و نه مرده، بلکه در منطقه‌ای خاکستری از هستی، بی‌وقفه در نوسان‌اند.

رنگ سرخی که از پیکره‌ی این کوه‌ها جاری است، گویی خونِ سنگ است؛ سنگی که از دلِ خویش، زخمی کهنه را بیرون ریخته است. اما در لابه‌لای این سرخی، رگه‌هایی از سبز نیز رخنه کرده است؛ گویی طبیعت، حتی در لحظه‌ی فروپاشی، در جستجوی حیات است. این سرخ و سبز، نه صرفاً رنگ، که بازتاب نبردی ازلی میان مرگ و زایش‌اند. آنان همچون اشباحِ رنگین‌اند که از دل تاریکی برمی‌خیزند و بار دیگر در تاریکی ناپدید می‌شوند.

اگر این کوه‌ها را از منظری آدورنویی بنگریم، درمی‌یابیم که آنان نه زیبایند و نه قصد دارند زیبا باشند. آنان از هر گونه کمال تهی‌اند و این تهیگی، خود سرچشمه‌ی صداقت آنان است. این کوه‌ها، فریادی علیه زیبایی‌شناسیِ کلاسیک‌اند؛ زیبایی‌ای که با کمال و هارمونی تعریف می‌شود. آنان به ما یادآور می‌شوند که زیبایی، در فقدان و نقصان نیز می‌تواند رخ دهد؛ حتی اگر این نقصان، تا مرز فروپاشی پیش برود.

در نهایت، کوه‌های صادقیان، همچون موجوداتی نیمه‌انسان، نیمه‌سنگ، میان دو جهانِ واقعیت و رویا پرسه می‌زنند. آنان پیکره‌هایی از جنسِ خاطره‌اند که در هیئتِ کوه ظاهر شده‌اند. کوه‌هایی که نه بر فراز، بلکه در ژرفای هستی، چشم به راهِ ابدیتی گمشده‌اند؛ کوه‌هایی که در غبارِ تاریخ، پیکره‌ی زوال را به‌مثابه تنها حقیقتِ ماندگارِ زمین، در برابر ما می‌نهند.

بام گردی
پرژام پارسی

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.