درباره نمایشگاه مریم اسدیخونساری در گالری هفت ثمر
آیا«شیطان در جزئیات است؟*» یا اینکه حقیقت در جزئیات خانه کرده است؟
اگر باور کنیم که کار هنر دیدنی کردن امر نادیدنیست، مریم اسدیخونساری در وجهی کاملا عکاسانه و به واسطه رسانه عکاسی در نمایشگاه «انتزاع، انتخاب، انتشار» به این امر موفق شده است. او در مجموعه جدیدش سراغ جزئیات اشیا و مکانهای غیرارگانیک رفته و تصاویری زیباییشناسانه فراهم کرده است. این مجموعه در حقیقت تصویری از جهانیست که در آن جزئیات، روایتگر حقیقتی عمیقترند. عکسها، ما را به مواجهه با واقعیت و تامل درباره ماهیت آن دعوت میکنند و نشان میدهند که چگونه با دقت و توجه به جزئیات، میتوان به فهمی عمیقتر از کلیت دست یافت.
علیرغم اینکه عکاسی در جهان حاضر بسیار در دسترس است، کشف تصاویری نو با استفاده از عکاسی در ژانر عکاسی خیابانی، کاریست بس دشوار. عکاس در استیتمنتش توضیح میدهد که نظرش بر نوعی آشناییزدایی از عکاسی خیابانیست. کل مشکل در این سوال خلاصه میشود که آیا و چگونه میتوان به دستورات مد و همینطور وسوسههای محدودکننده بیرونی برای عکاسی معمول خیابانی که دمادم ما را به عکاسی فرا میخوانند و تعقیبمان میکنند _ عکاسی از زنان و مردان و کودکان کار و کارگران و سوژههای متحرک و آلودگی هوا و … _ «نه» گفت و در شکلی تکین بر نقاطی تاکید کرد که خود از تاکید فراریند؟ چگونه میتوان پرابلماتیک را در جای دیگری جستجو کرد که به آسانی خود را به ما نمایان نمیکند؟ به این ترتیب عکاس باید به دنبال چه چیزی در خیابان بدود و یا بگردد؟ چیزی که از دیده شدن تن میزند اما عکاس به نحوی بتواند آن را شکار کند و به مخاطب عرضه نماید. مسئله این است که ابژههای عکاسی این مجموعه در جایی ننشستهاند تا کسی بیاید به آنها توجه کند. بلکه برعکس؛ آنها دائما خود را مخفی و مخفیتر میکنند تا از دسترس ما خارج شوند. این ابژهها خودشان اصل مطلب را مخدوش میکنند و ما را گمراه میکنند تا دستیابی به آنها ناممکن شود. ابژهها و دقایق عکسهای خونساری بر خلاف آنچه تصور میشود به دنبال مخاطب نیستند. آنها در عمل از ما فراری هستند و همچنین ما از آنها. این ابژهها عمدتا در گوشه و کنار زوایا خود را از ما پنهان میکنند؛ ما میدانیم که آن چه این پتانسیل را دارد و تن به نمادین شدن نمیدهد «امر واقع» است و این چیزی نیست جز صورت ناخوشایند حقیقت که این خصوصیت را دارد. این را هم میدانیم که کسی که از دیدن آنها طفره میرود خود ماییم و آنها نسبت به ما عموما بیتوجهاند. آنها نه به سراغ ما میآیند و نه میلی به دیده شدن دارند. به عبارتی ما از مواجهه با آنها گریزانیم و آنها نسبت به ما بیتفاوند. مجموعه خونساری تلاشیست برای احضار کردن حقیقت یا همان امر واقع به کمآرایشترین شیوه ممکن با استفاده از خرده روایتها. به این ترتیب عکاس کوشیده است امر واقع را تا جای ممکن از دخمه و زوایا بیرون بکشد و کشف کند که به نظر ناممکن میرسد. به عبارتی برای دیدن این امر نادیدنی نیاز به چشمهای کسیست که بتواند با آن رودررو شود و بیامیزد. رو به مغاک. اما مگر کار هنرمند جز این است؟
دیدن سه قطعه پیچ یا جزئیات نوشته شده بر دیواری که با کندهشدن رنگ یا سیمان از روی آن برای ما آشکار میشود و…، لحظهایست که عکاس، میکرو و ماکرو را همزمان در یک فریم عکاسانه برای ما به صحنه میآورد. جزئی و کلی، میکرو و ماکرو، ریز و درشت در یک لحظه بر ما پدیدار میگردد. این اهمیت امر جزئیست. بر خلاف آنچه تصور میشود که جزئی، جزئیست و بیاهمیت، جزئی شکل یا نماد یا اشارهای به امر کلیست. این اهمیت امر جزئیست. کاری که تنها با فرایند هنر به عرصه میآید: متجلی کردن امر کلی از طریق جزئی.
به عبارتی جز همان کل است و کل همان جز. میتوان از لایبنیتز کمک گرفت. از نظر او کل و جز در هم تنیدهاند. از سویی جز یک جز است و از سویی دیگر جز، کل است و وحدت دارد. کل نیز از سویی وحدت دارد و از سوی دیگر دارای اجزا و کثیر است. با این توصیف مریم خونساری در این مجموعه رابطهای را به ما گوشزد میکند تا ما با استفاده از جزئیات به کل برسیم. به این ترتیب عکسهای این مجموعه میتواند اضمحلال یا زمان پوسیدگی و از میان رفتن را در مفهومی کلی و کیهانی به دست ما بدهد. عکاس توانسته پشت زیباییشناسی ظریف و دقیق عکسهایش ما را در مواجهه با اضمحلال جز یا به معنای دیگر با ناپایداری کل یا کیهانی روبرو کند؛ ناپایداری کل هستی با تمام زیرمجموعه هایش.
عکسهای مریم اسدیخونساری در این مجموعه، ما را به دیدن این جزئیات فرا میخواند. خردهچیزهایی که روزانه بارها و بارها از کنار آن گذر میکنیم. تقریبا در تمام عکسها با مفهوم پوستهپوسته شدن و شکلی از اضمحلال غیرارگانیک سطوح و رنگها و مواد ساختمانی و… روبرو میشویم. عکاس برای به دست آوردن ریزهکاریها با دقت و وسواس صبوری کرده تا نور طبیعی رنگها و سایههای مورد نظر او را تولید کند تا در لحظه مناسب، به زبان سانتاگ ماشه عکاسیش را بچکاند و لحظهای به شدت منسجم شده در صفحه ترکیببندی خلق کند. عکاس میداند که به دنبال چه چیز است: وقفه افکندن در روایات ما از شهر، زندگی، خیابان و حوزه عمومی به وسیله خردهروایتهای غیرارگانیک.
به هر روی عکسهای مریم اسدیخونساری در این پروژه اشارهای به دو مفهوم دارند:
مفهوم جز و کل در رابطه با مفهوم اضمحلال.
پرسش اصلی این نیست که صورتبندی این یادداشت در انطباق با تجربه دیدن آثار هست یا خیر. برعکس سوال این است که آیا این عکسها امکان نمایان ساختن جز و کل و اضمحلال را در پشت قابهای زیبایش دارند و میتوانند آنها را به ما انتقال دهند؟ پاسخ من این است: بله.
* این ضربالمثلی انگلیسیست.
بام گردی
سینا یعقوبی