بازنمایی قدرت بازار
در دنیای هنر معاصر گاهی مرز میان طنز، انتقاد و شی هنری چنان درهمتنیده میشود که تشخیص معنای اصلی دشوار میگردد. فروش یک موز چسبیده به دیوار به قیمت گزاف، ما را وادار میکند درباره دو پرسش اساسی تامل کنیم:
اول؛ هنر معاصر چیست و چگونه ارزشگذاری میشود؟
دوم؛ سازمانهایی که مسئول فروش و نمایش این آثار هستند، چه نقشی در شکلدهی این ارزش دارند؟
این اثر، که در ابتدا با واکنشهای طنزآلود و حتی تحقیر مواجه شد، در نهایت توانست جایگاهی نمادین به دست آورد، اما نه به دلیل خود موز یا نوار چسب، بلکه به خاطر ساختار اقتصادی و رسانهای که آن را تقویت کرد. موز به یک شی مصرفی روزمره تعلق دارد؛ چیزی که شاید در هر لحظه در حال پوسیدن و از بین رفتن است. اما همین ویژگی فانی، در بستری که توسط نهادهای هنری و حراجیها شکل داده میشود، به عنصری جاودانه تبدیل میگردد. این تناقض میان زوال ذاتی و جاودانگی مصنوعی، بخشی از جادوی این اثر است.
فروش این اثر نه تنها ما را با مکانیزم قیمتگذاری در هنر آشنا میکند، بلکه نشاندهنده قدرت نهادهای اقتصادی در بازتعریف ارزشهای فرهنگی است. مدل فروش چنین آثاری بر پایه بازاریابی ایدهها و نه اشیا است. خریدار این اثر، در حقیقت مالک موز یا حتی نوار چسب نیست؛ او مالک یک گواهینامه معنوی است که ایده پشت این چیدمان را بازتولید میکند. این تغییر از مصرف فیزیکی به مصرف مفهومی، نمایانگر تغییری است که در جهان سرمایهداری معاصر رخ داده است.
نکته جالب دیگر رفتار حراجیها و گالریهاست که در این فرآیند نقش واسطهای بیش از حد تعیینکننده ایفا میکنند. این سازمانها نه تنها ارزشگذاری بر هنر را هدایت میکنند، بلکه با ایجاد نوسانات در بازار، تقاضای مصنوعی ایجاد کرده و ارزش آثار را افزایش میدهند. در این میان، «بیزینس مدل» فروش هنر به گونهای تنظیم شده است که هنرمند دیگر نه به عنوان خالق، بلکه به عنوان تولیدکننده «برند» شناخته میشود. خود اثر، صرفا بخشی از اکوسیستم تبلیغاتیای است که خریداران را متقاعد میکند که در حال سرمایهگذاری در یک کالای لوکس و نادر هستند.
اما شاید بزرگترین پرسش این باشد:
آیا خریدار، با پرداخت مبلغی چشمگیر برای این موز، صرفا مالک یک اثر هنری شده است، یا اینکه خود او به بخشی از اجرا و مفهوم این اثر تبدیل شده است؟ اینجاست که مرز میان هنر و نقد اجتماعی محو میشود. هر فردی که در این چرخه مشارکت دارد (از هنرمند و گالریدار گرفته تا خریدار و مخاطب) بخشی از نمایش بزرگتری است که در آن، هنر معاصر بیش از هر زمان دیگری، نه به معنای آفرینش زیبایی، بلکه به عنوان بازنمایی قدرت بازار تعریف میشود.
آیا هنر دیگر هنر است؟
آنچه از این فرآیند بر جای میماند، سوالی است بنیادین: آیا هنر معاصر هنوز هم فضایی برای تامل در برابر سیستمهای قدرت باقی میگذارد، یا خود به بازوی اجرایی این سیستم تبدیل شده است؟ موزی که فروخته شد، تنها یک موز نبود؛ این ما بودیم که خودمان را به آن چسباندیم و در نهایت، به قیمت گزاف به فروش رسیدیم.
بام اقتصاد هنر
فرشید پارسیکیا