«گربه جاده ابریشم» نفت دارد
«پس آنها به راه افتادند و در همه جا اعلام میکردند که مردم باید توبه کنند. آنها دیوهای زیادی را بیرون کردند و بیماران بسیاری را با روغن تدهین کرده و شفا دادند.»
در اسفند 1400 در موزه هنرهای معاصر تهران اتفاق ویژهای رخ داد که همه جامعه هنری و مخاطبان را به بهت فرو برد. یاسر خاسب هنرمند پرفورمر، در پرفورمنس «گربه جاده ابریشم» از طنابی کشسان، آویزان بر بالای حوض روغن نوریوکی هاراگوچی هنرمند ژاپنی با نام «ماده و فکر»، در حالی که حرکات بالا و پایین و چپ و راست خود را اجرا میکرد در لحظه ای (بدون آنکه در طرح پیشنهادی خود اشارهای به آن کرده باشد) تصمیم گرفت هر طور که شده خود را به روغن موتور سوخته و براق درون حوض فولادی هاراگوچی برساند و سطح شفاف روغن سیاه را مخدوش کند. او به زحمت و با کمک حرکات بدنی پیچیده، با صرف انرژی زیاد و آخرین تلاشهای ممکن در یک لحظه بدنش به روغن میرسد و بخشی از روغن درون حوض به بیرون پرتاب میشود.
از فردای همان روز بود که حملههای شدیدی به جانب موزه و هنرمند روانه شد. حتی انجمن مجسمهسازان ایران بیانیهای صادر کرد و موزه را به بیمسئولیتی در قبال حفظ آثار ارزشمند موزه محکوم کرد.
به هر صورت بخشی از بدن یاسر خاسب دانسته یا خواسته، ندانسته یا ناخواسته در روغن حوض هاراگوچی مراسم تدهین را به جا آورد: به یاد داشته باشیم که نام گروه هنری هنرمند «بدن دیوانه» است. بدنی که میبایست با روغن مقدس تدهین میشد. بعد از این واقعه، ما مانند گروهی مومن که فردی دیوانهای به مقدساتمان اهانت کرده باشد، ایستادیم و از ریختن روغن مقدس بر زمین جامهها دریدیم. جامعه به تکاپو درآمد که وامصیبتا این چه گناه نابخشودنیست و این چه بلایی بود که بر ما نازل شد. هنرمند توبه کرد و از عالم و آدم عذرخواهی کرد و موزه هم در بیانیهای ابراز تاسف کرد. رئیس موزه عوض شد و ما فهمیدیم که حوض هنوز قابل بازگشت به وضعیت قبلیست و خیالمان آسوده شد و به این ترتیب محل اندیشگی این پرفورمنس، به محاق رفت و فراموش شد.
چیزی که فراموش شد این است که «گربه جاده ابریشم» چگونه ماده را به فکر واداشت. سکون و ثبات حوض روغن را برای یک لحظه هم که شده در برابر دیدگان مخاطبان و دوربین ها درهم شکست و اثر بیصدا و لال هاراگوچی را به سخن وادار کرد. این پرفورمنس، «ماده و فکر» را، از شرایط یک انباشت متراکم و ناخوانای فرهنگی (مگر کار موزهها غیر از این است؟)، از یک اثر بی اثر، ساکت و لال در یک مکان و فضای ساکت، منظم و خطکشی شده، پس از چهل و اندی سال به سخن در آورد. به وجد در آورد و فریاد زد و در همان لحظه ما را بر سر سفره حقیقتی فراموش شده و به محاق رفته نشاند: حقیقت نفت. چکیدهای از زندگینامه تکتک ما در این سرزمین در صد ساله اخیر. حقیقتی که تقریبا همه ما میدانیم که تقدیر ما با آن گره خورده است. اثر «ماده و فکر» با آن حوض روغن سوخته اتومبیل (حوض نفت) هم اشاره به حوض در معماری ایران دارد و هم اشاره به گربه جاده ابریشمی که نفت دارد. نفتی که برای ما تاریخ است. اشک است. مداخله است. کودتا است. و تاریخ خودآگاه و ناخودآگاه جمعی ما تا فیها خالدون در آن فرو رفته است. نفتی که اتفاقا اینقدر آرام و براق و عطیه دهنده هم نبوده است. چیزی که به واسطه ضربه خاسب بر آن بر ما آشکار میشود.
و حوض؛ حوض محل طراوت و آبادانی در یک معماری قومی از یاد رفته است. اینجا معماری ایرانی و حوضی که در میان خانه نشانی از پاکیزگی بود هم به حوض و حوضچههای نفتی مبدل شده و ما در آن با تمام سلولهایمان تنیدهایم. و از قضا مربعی که در آن روغن نفتی براق و به ظاهر زلال هست، محل همرسانی و دوستی و دستگیری از بیچارگان نیست (آنطور که در فیلم مربع، فیلمی از روبن اوستلوند سوئدی طرح شده) بلکه دقیقا وارونه است. محل جنگ و نزاع. چیزی که فراموش شده این است که ما بر سفره حقیقتی نشانده شدیم و روی از آن بر گرفتیم. شکلی از انکار در مواجهه با امری که باورش برای ما دردناک است. این پرفورمنس رازی را آشکار ساخت که پهلوی دوم با دست کردن در آن و آلوده شدن دستانش به روغن متوجه آن نشد. «گربه جاده ابریشم» که دقیقا نامی دقیق برای آن است یادآور قرارگاه متزلزل ما در خاورمیانه است.
درعین حال بسیار مهم است که بدانیم پرفورمنس «گربه جاده ابریشم» به غیر از اینها توانست ذات موزه را نیز به چالش بکشد و شکاف درون-ذاتی خود پدیده موزه به طور فینفسه را نیز نشانه برود: مسئله انباشت فرهنگی و انتقال ناپذیری فرهنگ در جهان معاصر و تحدید اثر هنری در وجه استتیکی آن و همینطور ویرانی اصالت کار هنری آن طور که هایدگر طرح میکند. این پرفورمنس در عین حالیکه این شکاف را به حد نهایی و بحرانی خود میرساند، ذات پوئتیکی ما را نیز نشانه میرود. ذاتی که براساس نظر افلاطون هر علتیست که باعث به وجود آمدن چیزی شود که پیش از این وجود نداشته و نبوده است.
بنابراین به بیان دیگر «گربه جاده ابریشم» خود فقدان( فقدان انتقال پذیری فرهنگ) که موزهها محل دفن دائمی آنها یعنی خود فرهنگ هستند را با شمایلی پوئتیکی یا شاعرانه (در معنای موسع کلمه) را در برابرمان نمایان سازد. همچنین همزمان راز اثر هاراگوچی را برملا سازد. این پرفورمنس، راز و رسالت اثر هاراگوچی را در یک آن هم بر ما نمایان میکند و در همان آن محو میسازد. هم میدهد و هم میگیرد. کاری که به عقیده یونانیان یک اثر هنری اصیل میکند. از نظر یونانیان هنر اپوخه است و اپوخه در فلسفه یونان به معنای آن است که اثر هنری همزمان که به ما عطیهای را تقدیم میکند، همزمان از ما میگیرد. چیزی نامتعین که هر لحظه از پوشیدگی به ساحت نمایان شدگی میآید و باز از دستمان میگریزد و پنهان میشود. دائما از مستوری به نامستوری و بالعکس. پدیدهای گریزان از دست. این خاصیت اثر هنریست و در مورد این پرفورمنس، که در رابطه با چیدمان هاراگوچی به شکلی جدی در برابرمان حاضر و غایب میشود.
طبق عقیده هایدگر اثر هنری بزرگ و اصیل، قرارگاه و تضمین اسکان و تسکین انسان بر روی زمین است. به اعتقاد او اثر هنری کارکردش را به واسطه جهان مدرن از دست داده است و ما ناگزیریم در انتظاری مقدس منتظر بازگشتش باشیم. چرا که ذات انسان در منتظر ماندن است. پس با این اوصاف امروز هنر به چه کار میآید؟ آیا باید بر طبق این نظریه منتظر بنشینیم؟ چرا نتوان از راه و شکل دیگری به هنر بزرگ و اصیل رسید. اگر ذات هنر نشاندن انسان در قرارگاه زمین است و مدرنیسم آن را از ما دریغ کرده، شاید بهتر است که کار اثر هنری اصیل را در نشاندادن موقعیت و قرارگاه متزلزل «انسان» و خود «کار هنری» روی زمین بدانیم. به این ترتیب مسیری وارونه را تا رسیدن به قرارگاه آرام بپیماییم. آیا بهتر نیست آن طور که بودلر اعتقاد داشت تجربه «شوک» را در کانون کار هنری قرار دهیم؟ البته در اینجا منظور تجربه شوکی نیست که در مواجهه با تکنیک خلق و یا استتیک کار هنری و حیرت و از خود به در شدن در هنر مدرن به ما عرضه میکند و در همان خلاصه میشود. بلکه این شوک تجربهایست که ما را در مقابل یک مفهوم و حقیقتی مینشاند و میخکوب میکند. شوکی که برای یک لحظه ریتم جهان را متوقف میکند.ارسطو در کتاب پنجم فیزیک جایی که به دنبال توصیف جهان و رازگشایی از آن است، مینویسد جهان توآریتمیتوس یعنی بدون نظم و ریتم است. جهان به شکلی ازلی، کائوس است. آشوب است. پس از آن و بر طبق این استدلال هولدرلین شعر را ریتم میداند. لحظهای توقف در بینظمی طبیعت. جایی که هنر توان آن را دارد تا ما را به لحظهای میخکوب شدن وادار کند. بعدها آگامبن هنر را اپوخه و اپوخه را ریتم میداند. اما بدن دیوانه علیه همه چیز روانه میشود و راه وارونهای را میپیماید. در این میان، درست در جایی که به شکلی انسانساز و مدرن شده، سعی در انحراف و قلب واقعیت، با تولید ریتم و نظم و سکوتی مصنوعی دارد (موزه) خود موزه و نظم مصنوعیش را هدف قرار میدهد و با برهم زدن نظم و رسیدن به توآریتمیتوس، قصد بازگشت به آشوب ازلی را دارد. به این ترتیب سفرهای که این پرفورمنس برای ما چیده، موفق میشود ما را با تجربه شوک به شکل کانسپچوال روبرو سازد. تجربه برای یک لحظه بر ما آشکار میشود و بلافاصله محو میشود. تجربهای که به ما شوک میدهد و میخکوبمان میکند.
بام نقدونظر
سینا یعقوبی