منتقدانی که نگاه ما به هنر را تغییر دادهاند
بیش از هزار سال است که آدمی در تلاش برای تشخیص این است که چه چیزی اثر را بدل به اثر هنری «خوب» میکند. عوامل تصمیمگیری مختلفی همچون واقعگرایی، زیبایی، تزیین، آرمانگرایی اخلاقی در دورههایب فراگیر شده و از میان رفتهاند. نسلهای تازهنفسِ منتقدان هنری محرکِ این تغییرات در ذوق و سلیقه بوده و همواره درک عمومی از سبکها و عناصر استتیک را تغییر دادهاند.
منتقدانی که در ادامه میآیند به تفسیر و صورتبندی دیدگاههای گهگاه پریشان هنرمندان و همچنین تثبیت فهم ما از معیارها کمک کردهاند. مسلما این فهرست عمدتا شامل مردان سفید پوست اروپایی و آمریکایی است. طی قرون متمادی، آنان دیکته کردهاند کدام آثار هنری دیده شود و قدر ببیند. البته آرام آرام این دموگرافی تغییر میکند. با این حال، وقتی جری سالتز جایزه پولیتزر را برد، بسیاری که همکار و همسر او، روبرتا اسمیت را سزاوارتر میدانستند، برانگیخته شدند.
صداهای انتقادی متنوع نه تنها چشماندازهای جدیدی را در هنر پیش کشیدهاند، بلکه با فراروی از چارچوبها، نحوه نگریستن به دنیا را نیز تغییر دادهاند.
پلینی ارشد (79-23)
در کتابش تاریخ طبیعی، پیتر ارشد طبیعتشناس رومی، جانورشناسی، طالعشناسی، گیاهشناسی و همه موضوعاتی را که او شایسته تاریخ خود میدانست ،از جمله چندین فصل به صنعتگران، هنرمندان و معماری میپردازد. پلینی خاستگاه نقاشی را تا آنجا پی می گیرد که آدمی شروع به دنبال کردن سایه خود کرد. محققان نظریه داده اند که نوشته های پلینی ( به خصوص در ستایش از دوران باستان) بر جورجیو وازاری اثر گذاشت که 1000 سال بعد تاریخ هنر مشهور خود را نوشت .
ژی هه (قرن ششم)
هزار سال پیش، هنر عرصه رقابتی روشن بود. در قرن ششم ژی هه، «شش اصل» خود را برای رتبه بندی نقاشان شایسته گسترش داد. در آن زمان هم استانداردها ذهنی بود. مثلا «طنین روح» نشانگرِ خاصیت حیاتی توصیف ناشدنی ای بود. مقیاس های دیگر بیشتر فنی و فرمال بودند: مثلا «شیوه استخوانی» یا استفاده ساختاری از قلممو، ترکیببندی و در مورد هنرمندانی که از آثار موجود روبرداری میکردند، تبعیت از نسخه های اصلی. اصول ژی هه به قدری پایدار است که امروزه برای ارزیابی نقاشی سنتی چینی مورد استفاده میگیرد.
جورجیو وازاری ( 1574-1511)
جورجو وازاری اغلب به عنوان نخستین مورخ هنر شناخته می شود با این حال پایهگذار اولویتها و پیشداوریهای موثری بود. نوشته استاندارد او در سال 1550، زندگی برجسته ترین نقاشان، مجسمه سازان و معماران، فهرستی (بسیار جانبدارانه و اغراق آمیز) از مهم ترین چهره های خلاق روز بهوجود آورد. همه آنها ایتالیایی بودند و به ویژه به سرزمین توسکان گرایش داشتند (میکل آنژ، جوتو، ساندرو بوتیچلی). وازاری، خود اصطلاح «رنسانس» را ابداع کرد و دست به افسانهپردازیِ ِ بهاصطلاح تولد دوباره فرهنگ در اروپا از قرنهای 13 تا 16 زد.
جاناتان ریچاردسون ارشد ( 1745-1667)
در سال 1715، جاناتان ریچاردسون ارشد، نقاش و مجموعه دار بریتانیایی، متنی نوشت که به عنوان اولین نظریه هنری به زبان انگلیسی پذیرفته شده است. ریچاردسون «مقالهای در باب نظریه نقاشی» خود را با ایراد از آنچه که مدعی بود باوری عمومی است می آغازد: «به عقیده من، بسیاری هنر نقاشی را مقوله زیادی لذتبخش میدانند. در بهترین حالت، از نظر فایده برای بشر، رتبه پایینی دارد.» ریچاردسون میگوید، نقاشی مهم است، زیرا به ما اجازه میدهد تا ایدهها را با هم مرتبط کنیم، ما را فراسوی شقاوت می برد و می گذارد افراد به سبک یا بیان فردی برسند. ریچاردسون همچنین به عنوان اولین نویسندهای شناخته میشود که از اصطلاح «نقد هنری» استفاده کرد. ریچاردسون در 1719 با عنوان «مقالهای دربابِ کلیتِ هنرِ نقد» تلاش میکند تا زمینهای برای نحوه داوری درباره یک هنرمند یا یک نقاشی و همچنین چگونگی اطمینان از صحت اثری هنری ایجاد کند.
اتین لافونت دو سن ین (1771- 1688)
از نخستین منتقدان ثبت شده در فرانسه اتین لافونت دو سن ین است که در میانه های قرن هجدهم از سالنهای لوور بازدید کرد و گزارش ارایه داد. ماریکه یونکر در مقالهای در سال 2009 تأثیر ماندگار او را بر نقدهای استتیک مطرح میکند. او می نویسد: «پس از گفتاری درباره وضعیت هنر معاصر و جامعه معاصر، آثار سالن که با باکیفیت ترین ژانر نقاشی تاریخی شروع شد مورد واکاوی انتقادی قرار گرفت. چنین رویکردِ ساختاری، الگویی را برای نقد هنری برای بیش از یک قرن بعد ایجاد کرد.»
با این حال لافونت چیزی بیش از چارچوبی برای نقد نویسی ارائه کرد. در مقاله ای دیگر در سال 2009، کاترینا دلیجیورجی خاطرنشان می کند که از زمان افلاطون فیلسوفان، اخلاق هنر را مورد توجه قرار داده اند. در عصر روشنگری فرانسه، لافونت مشتاق بود که دیدگاه های انقلابی خود را در نوشته هایش بیاورد (برخی از محققان معتقدند که او در سال های منتهی به انقلاب فرانسه از شاه انتقاد می کرد). اما یونکر به سیاست های رادیکال لافونت چندان اطمینان نداشت. به گفته یونکر، این منتقد عامل «انحطاط» هنر را «تأثیر فزاینده ی» زنان در جامعه میدانست.
دنی دیدرو (1784-1713)
در سال 1747، در اوج روشنگری، دنی دیدرو شروع به ویرایش دایره المعارف فرانسوی متنفذی کرد که فلسفه، نقد و علوم را پوشش می داد. او در تمام دوران تصدی خود آثار متفکران مهمی چون ژان ژاک روسو، ژاک نیکر و ولتر را منتشر کرد. دیدرو خود مقالات بسیاری در زمینه ادبیات و همچنین هنر منتشر کرد. “جستاری درباره نقاشیِ” او (نوشته شده در سال 1765، منتشر شده در 1796) هم بر شاعر شارل بودلر (که خود منتقد هنری برجسته ای بود) و هم بر یوهان ولفگانگ فون گوته تأثیر گذاشت.
دیدرو در سال 1759 بازدید از سالن های موزه لوور را آغاز کرد. به گفته توماس کرو، او آثار هنری را در طول تابستان نمایشگاه ارزیابی کرده و سپس ماه ها را صرف نوشتن تحلیل های خود می کرد. شاید بیش از هر یک از پیشینیان، دیدرو منش شخصیاش را با مقالات طولانی و پیچیدهی هنری خود به هم آمیخت. او نه برای اهداف سیاسی یا به نفع هنرمندان دیگر، بلکه شاید برای خود نوشت. چنین سبکی معرفِ ورود میزانِ قابلِملاحظه ای از ذهنیت به ژانر (نقد هنری) است.
یوهان یوآکیم وینکلمان ( 1768-1717)
یوهان یواخیم وینکلمان، مورخ هنر آلمانی، علاقه دوباره به هنر کلاسیک را در دوران روشنگری تشویق کرد. او در مقاله خود در سال 1765 با عنوان “تأملاتی درباره نقاشی و مجسمه سازی یونانیان” اظهار می دارد: “تنها راه برای بزرگی یا حتی بی مانندی در صورت امکان، تقلید از یونانیان است.” وینکلمن که در واتیکان کار میکرد (به عنوان کتابدار، سپس ریاست بخش آثار باستانی و در نهایت منشی کاردینال)، به مجموعه عظیمی از گنجینه های باستانی کلیسای کاتولیک دسترسی داشت و سیستمی را برای تمایز دوره های مختلف در تاریخ هنر اولیه غرب ایجاد کرد که امروزه هنوز استفاده می شود.
قابل توجه است که وینکلمان هرگز از یونان بازدید نکرد: زندگی او کوتاه بود چرا که یکی از آشنایانش، او را در ایتالیا و در شرایطی مرموز به قتل رساند. لیونل گروسمن در مقاله ای در سال 1992 ادعا کرد: «در دنیای طالب علمِ اروپا، تأثیر قتل وینکلمن مشابه تأثیر قتل پرزیدنت کندی در زمان ما بود. آن را بزرگترین معمای حل نشده نقد هنری بنامید. این ماجرای کثیف الهام بخشِ شعر، رمان و نمایشنامه است.»
جان راسکین (1900-1811)
جان راسکین، یکی از طرفداران مناظر ویلیام ترنر، به معنای حقیقت در نقاشی توجه داشت. راسکین در 5 مجلدی که با عنوان نقاشان مدرن (1843-60) منتشر کرد به تجلیل و تعمیم هنر رمانتیک پرداخت. راسکین به تثبیت میراث ترنر کمک کرد و ایدههای او را به نقدی مجابکننده برگرداند. – نوشتههای او انگلیسیها را تشویق کرد تا آثار انتزاعیتر ِ بعدی ترنر را بپذیرند. با این حال، دیدگاه اخلاقی راسکین درباره هنر در نهایت دربرابر فلسفه ی زیباییشناسانِ بریتانیایی مانند جیمز ابوت مکنیل ویستلر، که موافق «هنر به خاطر هنر» بود، شکست خورد. بر اساس دیدگاه آنان، حقیقت هیچ پیامدی برای تولید زیبایی شناختی نداشت.
گیوم آپولینر (1918-1880)
بیشتر شهرت آپولینر در مقام شاعری سبک پرداز و نوآور است. او همچنین عهده دار شهرتبخشی به هنرمندان مدرنیست بود. خصوصا حامیِ تلاشهای دوستان کوبیستش پابلو پیکاسو، خوان گریس، و ژرژ براک قبل از پذیرش سبک نقاشی جدید و شکسته آنها بود. پاملا آ. جنووا در جستاری در سال 2003 بین تکنیک سرهم بندی نقاشان و شعر شاعر پیوندی میبیند. او می نویسد، آپولینر « مجاورت واقعیت و تخیل را با همبودیِ حرکت زمانی و فضایی» یکی می کند. آپولینر مقدمه هایی برای کاتالوگ های سالن و همچنین متنی به نام نقاشان کوبیست نوشت که به طرزی شاعرانه جایگاه هنرمندان را در تاریخ تصریح میکرد.
والتر بنیامین (1940-1892)
مقاله والتر بنیامین در سال 1935 “اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی” هنر را در یک زمینه اجتماعی-اقتصادی بزرگتر قرار می دهد. او خاطرنشان میکند مادامی که آدمیان دست به ساختن هنر برده اند، از آن کپی نیز کردهاند – چاپ، طراحی مجدد به سبک استاد، یا استفاده چندباره از همان قالبهای تندیس. با این حال، در عصر مدرن، عکاسی و فیلم میتوانند جهان را بهتر از هر شکل هنر سنتی تسخیر کنند. پس چرا نقاشی و مجسمه سازی هنوز ارزشمند است؟ بنیامین می آورد آنچه به راستی اثر هنری اصیل را خاص می کند ناملموس است. او مینویسد: «حتی کاملترین بازتولید یک اثر هنری فاقد یک عنصر است: حضور آن در زمان و فضا، وجود منحصربهفرد آن در مکانی که به شکلی اتفاقی در آن قرار دارد.» پس از بنیامین، عدمِ اتصال اثر هنری به سیستم بزرگتری که در آن اثر عمل می کند، دشوار است.
هارولد روزنبرگ (1906-1978) و کلمنت گرینبرگ (1909-1994)
شهرت هارولد روزنبرگ، منتقد فصلنامه آموزنده پارتیزان ریویو و سپس نیویورکر، شاید به دلیل بسط اصطلاح «نقاشی کنشی» باشد. همراه با کلمنت گرینبرگ، او مروجِ مشتاقِ اکسپرسیونیسم انتزاعی بود، که برای اِعمال رنگ بر روی بوم نیاز به حرکات (یا اعمال) سیال و شخصی داشت. روزنبرگ از طرفداران خاص ویلم دِکونینگ بود، در حالی که گرینبرگ جکسون پولاک را ترجیح می داد.
گرینبرگ به نوبه خود برای دِ نِیشِن و آرت فورِم نوشت و رویکردی هنجارمند به هنر ارائه داد. در نوشته های او، انتزاع پایان بازی و زمینه سیاسی یا اجتماعی هنر فاقد اهمیت است. تام وولف در کتاب خود در سال 1975 به نام «کلمات نقاشی شده» مینویسد: «گرینبرگ شهرت پولاک را ایجاد نکرده بود، اما او کیوریتور، نگهبان، صیقل دهنده و تعمیرکار او بود و در این کار فوقالعاده بود». ولف ادعا می کند که یک منتقد میتواند بهترین تبلیغاتچی یک هنرمند نیز باشد.
لیندا ناکلین (1931–2017)
جستار تاثیرگذار لیندا ناکلین در سال 1971 با عنوان “چرا هیچ هنرمند زن بزرگی وجود نداشته است؟” دلیلی ساده بر تیتر سوال برمی شمارد. قانونِ معیار (canon) مملو از هنرمندان مرد است نه به این دلیل که بهتر هستند، بلکه به این دلیل که ساختارهای نهادی مانع از پیشرفت زنان در این عرصه شده است. ناکلین می آورد برای قرنها، «هنر خوب» صرفاً توسط مردان سفیدپوست اجرایی شده است. جستار او خواستار تغییر بود. ناکلین نویسندهای پرکار بود و در طول زندگی حرفهایاش، تکنگاری هایی درباره هنرمندان زن مانند لوئیز بورژوا، مری کاست ،سوفی کال و بسیاری دیگر نوشت.
لوسی لیپارد ( – 1937)
لوسی لیپارد از ابتدای کارش از تقسیم بین هنر و دغدغه های مربوط به زمین انتقاد داشت. برخلاف گرینبرگ و روزنبرگ، علایق او در گشودن زمینه اجتماعی بزرگتری بود که در آن آثار هنری تولید می شدند. در سال 1977، او مجله هنری فمینیستی هِرِسیس ( به معنای مرتدین) را تأسیس کرد. برای لیپارد، هنر و کنشگری میتوانند به هم مرتبط باشند. جمعی از هنرمندان زن که با مجله همکاری می کردند – گروهی که جوآن اشنایدر، میریام شاپیرو و پت استیر را شامل میشدند -بارها به بازنمایی زنان در صفحات مجله اشاره داشتند.
رزالیند کراوس ( – 1940)
در سال 1974 ، ویراستار و محقق برجسته رزالیند کراوس با انتشار مقالهای با عنوان هنر در آمریکا به سوی بدنامی در دنیای هنر رفت. در آن مقاله منتقد قدرتمند کلمنت گرینبرگ را به خاطر سوء مدیریت در اموال مجسمهساز دیوید اسمیت متهم کرد. کراوس در مقام واضحِ صحنه روبه رشدِ مینیمالیسم برای خود نامی دست و پا کرد. (او یک بار یک مقاله کاملی درباره ریچارد سرا برای فرانسوی ها نوشت). در سال 1976، او اکتبر را تأسیس کرد، مجله ای تأثیرگذار و به لحاظ نظری قدرتمند که ایده های محکم پساساختارگرایی متفکران فرانسوی مانند ژاک دریدا و میشل فوکو را به مخاطبان هنر آمریکایی معرفی می کرد.
بام نقد و نظر
آلینا کوهن
ترجمه فرشید امامی
https://www.artsy.net/article/artsy-editorial-16-critics-changed-way-art