چرا سال 1971 آغاز دوران عکاسی مدرن بود؟ در گفتوگوی مارتین پار و فیلیپ گارنر
گفتوگوی مارتین پار عکاس با فیلیپ گارنر عکاس، حراجگذار و نویسنده عکاسی که در دسامبر سال 2021 توسط بنیاد مارتین پار تهیه و ضبط شد، یکی از مصاحبههای جذاب و آموزنده این بنیاد است. آنها در مورد مشارکت فیلیپ گارنر در اولین حراج عکاسی اختصاصی دوران مدرن، که در گالری عکاسان (Photographers Gallery) در سال 1975 برگزار شد، گفتوگو میکنند؛ حراجی که منجر به افزایش علاقه عموم به عکاسی معاصر پس از جنگ در انگلیس شد. آنها همچنین به علاقه فیلیپ به عکاسی از اوایل دهه 1960 میپردازند و به این امر که چرا عکاسی مد محبوبترین ژانر در حراجهای عکس اروپا است.
گفتوگوی مارتین پار با فیلیپ گارنر
مارتین پار: بسیار خوشحالم که حضور فیلیپ گارنر در بنیاد مارتین پار رو خوش آمد میگویم.
فیلیپ گارنر: من هم خوشحالم که اینجا هستم.
پار: میتوانم بگویم تا جایی که من میدانم بیشتر از هر شخص دیگری مسئولیت برگزاری حراجهای عکس، نه فقط در بریتانیا بلکه در کل دنیا با او بوده، پس تلاش میکنیم کمی در مورد اینکه کل این ماجرا چطور شروع شد و شکل گرفت بیشتر بدانیم.
گارنر: فکر کنم من از نسل خودم آخرین نفری هستم که دوام آوردم. (میخندد)
پار: اگه درست یادم باشد اولین حراج عکس دنیا در سال 1971 در خانه حراج ساتبیز برگزار شد. میشود به ما بگویی اصلا چی شد که چنین اتفاقی افتاد؟
گارنر: حتما. اگر بگوییم آن رویداد اولین حراجی عکس دنیا بود، اشتباه است. در واقع اولین حراج مخصوص عکس بازار مدرن بود. اولین حراج عکسی بود که به قصد شروع یک روند ادامهدار برگزار شد. قبل از آن رویدادها مواردی از فروش عکسهایی که جزو میراث کسی بودند یا موارد دیگر اتفاق افتاده بود، ولی حراج سال 1971 ساتبیز به نوعی شروع رسمی بازار مدرن برای خرید و فروش عکس بود. این چیزی است که میتوانم بگویم اتفاق افتاد. تاریخش 21 دسامبر 1971 بود و باورش خیلی سخت است، ولی میشود پنجاه سال پیش! علت اصلیش هم یک چیز بود؛ بازار خرید و فروش در حال تحول بود و بالاخره آثار قرن نوزدهم داشتند ارزشمند میشدند. ساتبیز متوجه آثاری از آن دوره شد که عموما در بازار نادیده گرفته میشدند و یک فضای جدید برای فروش این آثار در نظر گرفت. اتاق بلگراویا (Belgravia) در خیابان ماکهام به فروش آثار قرن نوزدهم اختصاص داده شد. عکاسی به عنوان یکی از موضوعات انتخاب شد تا به نوعی بزرگداشتی برای یکی از بزرگترین ابداعات قرن نوزدهم باشد. من داوطلب شدم تا مسئولیت کاتالوگ و هماهنگیهای فروش آثار را به عهده بگیرم.
پار: فرض من این است که از قبل به عکاسی علاقهمند بودی، چون واضح است که دهه شصت انفجار محبوبیت عکاسی در بریتانیا بود.
گارنر: آره علاقه داشتم و فکر میکنم من جزو نسلی هستم که در سال 1967 با دیدن فیلم آگراندیسمان (Blow Up) آن تصویر اساطیری از عکاس را به عنوان بخشی از پدیدههای فرهنگی جدید دهه شصت باور کردیم. البته عکاسی بیشتر از اینها برایم اهمیت داشت و میتوانم بگویم از کجا دگیر عکس شدم. مطمئنا اوایل دهه شصت بود، قبل از تحول به گرایشهای نوین دهه شصت لندن (Swinging Sixties). در آن دوران نوع خاصی از تصویرسازی مبتنی بر عکس بیشتر در دسترس قرار گرفت. منابعی مثل افزونههای تصویری رایگان نسل جدیدی از مجلات که واقعا منبع خارق العادهای برای ذهن جوان و مشتاق و تاثیرپذیر من بودند. ساندی تایمز در فوریه شصت و دو شروع به کار کرد و من در مارس شصت و دو وارد نوجوانی شدم. پس فکر میکنم به نوعی ارتباطی بین این کنجکاوی در حال رشد فیلیپ گارنر جوان و امکان و موقعیت یاد گرفتن و جذب کردن از طریق منابع چاپی وجود داشت.
پار: اولین حراج سال 71 به عکاسی قرن نوزدهم پرداخت؟
گارنر: بله اولین حراج بهطور خاص و انحصاری مربوط به عکسهای قرن نوزدهم بود که بر آثار شخصیتهای بزرگ و قهرمانگونه آن دوران مثل فاکس تالبوت، جولی مارگارت کمرون هیل، و آدامسون متمرکز بود.
پار: چطور قیمت کارها را تخمین زدید؟ چون هیچ سابقهای از فروش چنین آثاری در حراجی وجود نداشت!
گارنر: هر چند امروز باورش سخت است، ولی خوشبختانه آن دوران تخمین قیمت را منتشر نمیکردیم. دنیای حراج با امروز خیلی تفاوت داشت. امروز از عبارت شیک و لوکس “کیوریت کردن” فروش استفاده میکنیم. آثار را طبق الگوی از پیش طراحی شدهای کنار هم میچینیم، ولی آن زمان … چطور بگویم … اتاقهای حراج مثل تسمه نقالهای بودند که مردم اشیای خود را برای فروش روی آن قرار میدادند. حجم عظیمی از اشیا وجود داشت و ما فقط سعی میکردیم در حد توان و طبق سلیقه خود سر و شکلی بهش بدهیم، ولی اکثر افرادی که چیزی برای فروش به ما میسپردند، حاضر بودند هر قیمتی را که در حراج مشخص میشود، بپذیرند. البته ما باید یک تخمین حدودی میداشتیم که اگه کسی پرسید بتوانیم جواب بدیم.
پار: گرانترین اثر آن حراج چی بود؟
گارنر: یه نسخه از کتاب تاریخ ساز “مداد طبیعت” (Pencil of Nature) ویلیام هنری فاکس تالبوت که در چند مرحله و ادامهدار چاپ شده بود، ولی ما یک نسخه جمع آوری و صحافی شدهاش را برای فروش داشتیم.
پار: متاسفم که باید بپرسم چقدر فروش رفت؟
گارنر: اگه اشتباه نکنم 2200 پوند که در زمان خودش پول زیادی بود. وقتی الان به قیمتهای آن دوران نگاه میکنیم، میگوییم اااااه ای کاش…. ولی یک چیزی را نباید فراموش کنیم. دارم سعی میکنم به خاطر بیاورم که آن زمان درآمدم چقدر بود؛ وقتی به عنوان کارآموز در ساتبیز شروع به کار کردم، سالانه حدود هفتصد پوند میگرفتم، پس 2200 پوند پول کمی هم نبود.
پار: پیدا کردن آن آثار برای فروش در حراج کار سختی بود؟
گارنر: آن حراج را با خبر دادن به همکارانمان جمع و جور کردیم. بخش کتابها مسئول اصلی عکسها بودند و گاهی عکسهایی برای فروش به ما میدادند. یادم میآید همکاری داشتیم به اسم مایک هزلتاین و یا هوارد ریکتز که مدیر بخش کتابها بود و نقش مهمی در پیشنهاد دادن و پذیرفته شدن ایده این حراج داشت و خودش هم مجموعهدار عکس بود و شروع کرده بود تا شبکهای از ارتباطات بسازد و بخش زیادی از عکسها از طریق او و ارتباطاتش و بعضی منابع دیگر در اختیار ما قرار گرفت.
پار: هجوم دلالهای آمریکایی که متوجه قیمتهای نازل حراج لندن شدند، کی اتفاق افتاد؟ در اولین حراج هم حضور داشتند؟
گارنر: توجه آمریکاییها جلب شده بود، ولی حدود یک سال طول کشید تا بفهمند که میتوانند سود خوبی ببرند و این باعث تغییرات زیادی شد. شروع سرازیر شدن آمریکاییها بود و گروه در حال گسترشی از آنها هر بار که حراج عکسی در جریان بود، به لندن میآمدند.
پار: مثلا سم وگستاف و هری لاند؟
گارنر: هری لاند از افراد اولیه کلیدی و تاثیرگذار بود چون به خوبی میتوانست دیگران را متقاعد کند. سم وگستاف و رابرت میپلثورپ اولین بار پاییز سال 73 آمدند و بقیه مجموعهدارهای فرهیخته و آگاه هم به سرعت دنبالشان سرازیر شدند. پس بازار ما در واقع به دلالها و مجموعهدارهای آمریکایی وابسته بود.
پار: آیا دلیلش این است که در دهه پنجاه و شصت عکاسی در آمریکا به نسبت بریتانیا از جایگاه رفیعتری برخوردار بود؟
گارنر: خب در آن دوران عکاسی اینجا هیچ جایگاه بخصوصی نداشت، در حالیکه در آمریکا داشت جایگاهش را در موزهها پیدا میکرد و اعتبار واقعی داشت. بعضی شاید سردرگم بشوند که چرا؟ من خیلی ساده بهش نگاه میکنم، ولی احتمالا این طور توضیح داد که به خاطر کوتاه بودن تاریخ آمریکا بود و اینکه برای ترویج ایده آمریکا تلاش میشد بخش عمدهای از روند شکلگیری آن بهوسیله دوربین عکاسی ثبت شود. فکر میکنم گرایشی به جدید و مدرن بودن در آمریکا وجود داشت که با محافظهکاری اساسی اروپاییها و بهخصوص انگلیسیها فرق داشت.
پار: فکر میکنی آن دیدگاه راجع به عکاسی هنوز وجود دارد؟ یعنی حس میکنی که هنوز در انگلیس حتی به اندازه باقی اروپا یا آمریکا قدر عکاسی را نمیدانیم؟
گارنر: فکر میکنم به نسبت قبل تغییر کرده و توی انگلیس اقبال عمومی بیشتری نسبت به عکاسی وجود دارد، ولی فکر نمیکنم علاقه به مجموعهداری عکس به شدت و کیفیت جاهای دیگر رسیده باشد. فکر میکنم واقعیت این است که در دهههای اخیر یک جریان پایدار و قابل پیشبینی از نمایشگاههای عکس درجه یک و فعالیتهای عکاسانه در انگلیس وجود داشته، ولی ما هنوز به عمق و شدت مجموعهداران صاحب نظری که در آمریکا میبینیم نرسیدهایم.
پار: اگر به گذشته برگردیم اولین باری که مدیریت فروش عکسهای معاصر را به عهده داشتی، سال ۱۹۷۵ در فروش خیریه برای گالری عکاسان بود.
گارنر: آره، فروش سال 71 تاکیدش روی آثار قرن نوزده بود و این آثار تا سالها بر بازار مسلط بودند. کمکم آثار قرن بیستم هم وارد حراجی شد، ولی اتفاق کلیدی که موجب تحول اساسی شد فروش خیریه مارس 75 به نفع گالری عکاسان بود که به کارهای معاصر اختصاص داشت. گالری عکاسان بهشدت نیاز به منبع درآمد داشت و به سختی داشت دوام میآورد. سو دیویس که آن زمان مدیرش بود، پیشنهاد این حراج را داد و کلی با هم در موردش صحبت کردیم و من اجازه برگزاری آن در فضای بلگراویای ساتبیز را گرفتم. با سو خیلی تلاش کردیم تا فروش موفقی داشته باشد. کارهای ارائه شده شامل طیف گستردهای از آثار عکاسان معاصر و فعال آن دوران بود و میتوانم بگویم که اکثرشان اولین بار بود که فروش آثارشان در حراج را تجربه میکردند. به همین دلیل میتوانم بگویم آن حراج یک اتفاق تاریخی محسوب میشود. حراج موفقیتآمیز بود چون ما جوری برنامهریزی کرده بودیم که همزمان با یک حراج روتین برگزار شود تا خریدارهای آمریکایی و باقی غیر بومیهای ممکن هم حضور داشته باشند. اتاق کاملا پر شده بود، همه آثار ارائه شده فروخته شدند و کلا روز خوبی برای عکاسها و عکاسی بود.
پار: شرط میبندم به نسبت الان قیمتها خیلی جالب بودند.
گارنر: با در نظر گرفتن اینکه مال چند سال پیش است، بله. [میخندد]
پار: همیشه همین طور است. [میخندد]
گارنر: آره. گرانترین کار مال اروینگ پن بود که 260 پوند فروخته شد که در زمان خودش رقم خوبی بود و همه از نتیجه راضی بودند.
پار: چه خوب. سو دیویس فقط از عکاسان بریتانیایی خواسته بود شرکت کنند؟ یا هنرمندان بین المللی هم بودند یا حتما باید یک ارتباطی با گالری عکاسان میداشتند؟ یا اینکه برای هر کی میشد دعوتنامه فرستاد؟
گارنر: سو کلی دعوتنامه فرستاد و حمایت خیلی خوبی هم شکل گرفت و از همه جای دنیا هم بودند. آن حراج تبدیل به تلنگری شد و نشان داد که این آثار هم پتانسیل خوبی دارند، ولی باز هم طول کشید تا این آثار جایگاه خود را پیدا کنند. در دهه 70 و 80 آثار قرن نوزدهم هنوز بخش عمده فروش ما را تشکیل میدادند و میل به آثار قرن بیستم مثل آثار دوران آوانگارد بین دو جنگ جهانی، داشت کمکم رشد میکرد. ولی سلطه آثار قرن نوزدهم تا همین اواخر پابرجا بود و میتوانم بگویم تغییر اصلی با شروع قرن بیست و یک بهوجود آمد. ماهایی که در حال جستوجو و کندوکاو بین آثار قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بودیم، متوجه شدیم که دیگر تعداد زیادی از آنها باقی نمانده و منابع در حال ته کشیدن است. من میگویم همانطور که طبیعت عقرب نیش زدن است، طبیعت ما هم فروختن است. باید کالایی برای فروش وجود میداشت و اشیا میتوانند حتی به بهای آسیب زدن به خود بیش از حد کمیاب شوند. البته اگر میخواهی مجموعهدارها را علاقمند نگه داری باید اشیا تا حد معقولی کمیاب باشند. واضح بود که قرار است تحولی به نفع آثار پس از جنگ بهوجود بیاید و من هم دقیقا همان موقع تغییرات مهمی در زندگی کاری خود ایجاد کردم. ساتبیز را ترک کردم و به سازمان حراج فیلیپس رفتم که بعدا به فیلیپ دوپری لوکزامبورگ تبدیل شد. فروشهای نیویورک را برگزار و مدیریت میکردم و مدام در رفت و آمد بودم. بعد فروشهایی در کریستیز برگزار کردم چون سال 2004 به کریستی ملحق شدم. همین دوران چرخش به سمت آثار بعد جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد. ما مجموعهای از کارهای خیلی شاخص را رقم زدیم، از جمله فروش چند مجموعه تک موضوعی (Monograph) یا مجموعه آثار یک عکاس که برای من خیلی جالب و راضیکننده بود که میتوانستم عکسهایی که توجه خودم را جلب کرده بودند، به فروش برسانم.
پار: پس کارهای یک عکاس یا یک کلکسیون را برای فروش میگذاشتی؟ مثلا کی؟
گارنر: مثلا رابرت میپلثورپ، ریچارد اودون، هانری کارتیه برسون، انسل آدامز، ویلیام اگلستون و … عجب فهرستی شد!!!
پار: یکی از موارد رازآلود بازار حراجها این است که چرا تا این حد اقبال به عکسهای دنیای مد و فشن بیشتر از عکسهای مستند است؟
گارنر: سوال خوبی است و داری این را از من میپرسی که خودم حامی عکسهای فشن و زمینههای مرتبط با آن بوده و هستم. یک توضیح خیلی ساده و سطحی این است که زندگی کردن با این آثار راحتتر است. جنبههای دکوراتیو بیشتری دارند که فکر میکنم باعث میشود تا میبینی جذبشان شوی. همیشه از بهکار بردن کلمه عکاسی فشن بدم میآمد، چون شنونده فکر میکند عکس مجموعهای از لباس است، ولی من از عکسهایی خوشم میآید که ذیل مجموعه عکسهای لباس هستند، ولی شکوه و زیبایی و سبک خوب و هنرمندانه دارند. فکر میکنم این تفاوت کلیدی بین عکاسی مستند و عکاسی کارگردانی شده وجود دارد. عکسهایی که ایدهشان در ذهن پخته شده و برای ساختنشان انرژی صرف شده یا اینکه در لحظه ثبت شدند که البته این یک تعریف صفر و صدی نیست.
پار: خیلی جالب است که وقتی به روزهای اول شروع کار ساندی تایمز که خیلی باشکوه بود، نگاه میکنیم امثال کالینز مطالبی در ده صفحه مینوشتند، ولی دیگر اینطور نیست. با در نظر گرفتن علاقه تو به مجلات، به نظرت چطور آن ویژه نامههای تصویری روزهای تعطیل یا کلا مجلات چه تاثیری روی حراجیها داشتند؟
گارنر: چند سوال را با هم پرسیدی که همه هم جالبند. آره جای درجه یکی برای ارائه عکسهایی که از لحاظ بصری خیلی آزاردهنده بودند، وجود داشت؛ مثلا عکسهای خبری از جنگ یا از قحطیها یا فجایع دیگر. حتی ممکن بود این عکسها روی جلد مجلات و صفحه اول روزنامهها و خبر اصلی و سرتیتر باشند که امروزه با اینکه هرکسی یک دوربین در دست دارد، بهنظر اتفاق غیرممکنی است و اخبار به شدت فیلترشده و پاکسازیشده و تحت کنترل هستند و دیگر خبرهای خط مقدم درگیریها به صفحه اول مجلات نمیرسد. دنیا خیلی عوض شده ولی….ماندهام با این سوالهای جالب توجهی که میپرسی از کجا شروع کنم؟ [میخندد] من خودم مدرک زنده تاثیر تصویرهای مجلاتم، چون در دهه شصت آنها منبع اصلی سیراب کردن اشتهای تصویری و منبع آموزش من بودند و در هر موردی که فکرش را بکنی مثل تئاتر، معماری، سینما، فشن استایل، طراحی داخلی و غیره از طریق آن تصاویر آموختم. روزنامه ها و مجلات و تصاویرشان راه اصلی دانستن راجع به تمام چیزهای مورد علاقه من بودند. اشتهای شدیدم برای روزنامههایی مثل ساندی تایمز و آبزرور و دیلی تلگراف و مجلههایی مثل کویین لیتر نوا (Queen Later Nova) و تاون (Town) , به طور کلی مجلههایی که در کنار توانایی خبری بینظیرشان، دارای عناصر یک مجله صاحب سبک بودند و عکسهای بسیار باکیفیتی از هزاران موضوع در آنها وجود داشت. در همان دهه شصت من تصاویری که توجهم را جلب میکردند از صفحات میبریدم و به نوعی یه موزه خیالی از چیزهایی که توجهم را جلب میکرد، میساختم. به تدریج متوجه شدم که بعضی عکسها بهتر از بقیه هستند و انگار نقطه دید بخصوصی در آنها هست. زیرنویس عکسها اسم عکاس را نوشته بود و فهمیدم که مثلا سسیل بیتون یا ویلیام کلاین یا اروینگ پن هر کدام به شیوه خود دنیا را به تصویر میکشند، پس ناخودآگاه همزمان که داشتم عکسها را میدیدم، میفهمیدم که یک عکاس خوب یک دیدگاه و نقطه نظر شخصی برای دیدن دنیا دارد. مثلا خود تو [مارتین پار] بهخاطر علاقهات به کتابهای عکس یا کتابهای مبتنی بر عکس شناخته شدهای و این کتابها از سنگ بناهای اصلی تاریخ عکاسی بودند، ولی فکر میکنم مجلات و روزنامهها هم به همان اندازه ارزش وقت و توجه ما را دارند، حتی شاید بیشتر، چون شکنندهتر و زودگذر هستند.
پار: البته اینجا [در بنیاد مارتین پار] ما مجلهها را هم جمعآوری میکنیم. جالب است که من خودم عضو آژانس عکس مگنوم هستم، ولی فکر نمیکنم با این وضعیت بتواند بهعنوان یک آژانس سنتی ادیتوریال با اعضایی که اسمهاشان از خودش فراتر رفته دوام آورد، ولی یکی از چیزهایی که به دوامش کمک میکند این است که سالی دوبار عکسهای در مالکیت خود یا بازماندگان عکاسهایش را در قطع کوچک چاپ میکند و با قیمت حدود صد دلار میفروشد. این ماجرا حدود یک سوم درآمد سالانه آنهاست که قابل توجه هم هست. یک خاصیت دیگرش هم این است که از طرفی نسل جدیدی از مجموعهدارها را بهوجود میآورد که میتوانند با هزینه کم طعم خرید یک اثر واقعی را بچشند و بعدا بیشتر بازار را کشف کنند و پیشرفت کنند و به سمت مراکز حراج فعال سوق داده شوند.
گارنر: خیلی جالب است و خیلی خیالم راحت میشود که نسلی وجود دارد که در سطحی که میشود آن را سطح ابتدایی و ورودی نامید مشغول خرید عکس است و دوست دارم این طور فکر کنم که طعم خریدن و مجموعه داشتن یک حس معتادکنندهای دارد. واقعیت مراکز بزرگ حراج این است که ما بخش سطح بالای بازار را هدف گرفتهایم و ممکن است این موضوع در مورد جذب مجموعهدارهای جدید به ضررمان باشد. چون خیلی وقتها مردم میخواهند اول قدمهای کوچکی بردارند تا جرات و جسارت لازم برای برداشتن قدمهای بزرگتر را بهدست آورند. سوالی که من میخواهم توی این گفتوگو بپرسم این است که شکل ایدئال و اصیل و حقیقی ارائه عکس چیست؟ مثلا عکسهای دان مکالین که اسم بردی، با عکسهای خبری جنگی وی در ساندی تایمز؛ نظرت نسبت به اینکه عکسش روی دیوار گالری باشد یا صفحه اول روزنامه تا برود در چشم مخاطب چیست؟
پار: اصلا کسی پیدا میشود که این عکسها را روی دیوار خانهاش بگذارد؟ چه برسد به گالری!؟
گارنر: آره برخی عکسها جایشان روی دیوار یا گنجینه یک موزه یا آرشیو جدی است و برخورد بهعنوان یک کالا با آنها ما را با مسائل اخلاقی درگیر میکند.
پار: خب این موضوع چندان هم از بحث ما خارج نیست و دوست دارم بیشتر سلیقه خودت را بدانم. خودتم هم احتمالا مجموعهدار عکسی و میخواهم بدانم مجموعههای خودت به چه سمت و سویی رفتهاند؟
گارنر: مجموعهای که معمولا خیلی علنی در موردش صحبت میکنم، خیلی اتفاقی شکل گرفت. پنجاه سال پیش خیلی اتفاقی یک عکس متعلق به قرن نوزدهم از برایتون که زادگاهم است خریدم و بعد یکی دیگر و یکی دیگر و به خودم آمدم و دیدم که چه جالب است! ولی باید حواسم را جمع کنم و مترصد عکسهای برایتون باشم. خلاصه کنم، یک مجموعه از سیر تاریخ عکاسی، ولی محدود به یک منطقه جغرافیایی شکل گرفت که به نوعی سیر پیشرفت و داستان عکاسی را روایت میکند. یکی از قدیمیترین کارهای این مجموعه که یک جواهر بهحساب میآید، یک نگاتیو فاکس تابلوت از عمارت کلاه فرنگی سلطنتی است. تا دهه هفتاد که بیشتر لندنی شدم تا اینکه برایتونی باشم؛ آن دوران علاقهام به فشن و استایل باعث شد آثاری که در سالهای اخیر جمع کردم، متعلق به سه ضلع مثلث لندن، پاریس و رم باشند؛ به نوعی چیزی که من موج جدیدی در عکاسی میخوانم که حول محور فشن و سینما و جامعه طبقه بالاست. به نوعی از “دولچه ویتا” تا فیلم “بلو آپ” و همه چیزهایی که این موضوعات را دربر میگیرند. همین کار حسابی من را مشغول نگه داشته و فکر میکنم میشود از دل همینها کلی پروژه استخراج کرد. مثلا سالها پیش در گالری عکاسان، برای سالگرد فیلم بلو آپ نمایشگاهی از آثاری که حول محور این فیلم جمع کرده بودم، برگزار کردم، پس میشود کلی کارهای دیگر هم انجام داد.
پار: خیلی خریدهای خوبی بودند. خیلی ممنونم که آمدی. صحبت جالب و شگفتانگیزی بود.
گارنر: آره صحبت خوبی بود. ممنونم ازت.
بام گفتوگو
روزبه شهامت