تمرد از «امر متعالی» در مسیر «حقیقت»

86

مروری بر پروژه گاراژ کمیل یگانه

اپیزود شماره­ دوی پروژه­ «گاراژ» در گالری گویه تهران، تحت عنوان «خط زرد» که در اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۳ با کیوریتوری امیر وارسته و ایده و اجرای کمیل یگانه، اجرا شد، پروژه‌­ای تماماً انتقادی با سویه‌­های نظری مارکسیستی بوده که در نوع خود و در راستای به چالش کشیدن ذهنیت مخاطب در مواجهه با امر مورد نظر خود، موثر و موفق به نظر می‌­رسد.

در این پروژه مؤلفه‌های قابل‌ توجه و بررسی، چون فرهنگ، هویت-فرهنگ، اقتصاد در هنر، روان مخاطب و امر لذت‌بخش، هر کدام به‌صورت جداگانه و با فاصله از «امر مطلوب» به شکلی کاملاً متفاوت از آنچه در فضای هنر جامعه­ ما تا به امروز مطرح بوده (یا در واقع اجازه مطرح‌ شدن داشته)، توسط ذهنیت خالق اثر با هسته مرکزی «هنر کنشگر» عنوان‌شده و از نو بازشناسی می­‌شوند. از منظری دیگر این پروژه که سویه‌های ماتریالیستی هم داشته، حتی به این نوع نگاه در هنر نیز دهن‌کجی کرده و معادلات آن را به هم می­‌ریزد و مخاطب را به بازبینی دانسته‌­های خود نسبت به فعل هنر، اثر هنری و حتی جایگاه خلق در هنر وا‌ می‌دارد.

در ابتدا شما با مکان­‌یابی کاملاً غیر منتظره‌ای برای تولید، ارائه، نمایش و دریافت اثر هنری مواجه می­‌شوید؛ درست در کنار مکعب سفید و در حال احتضار گالری که شاید هر هفته از آثار کلاسه شده‌­ای هرچند به‌ظاهر در حوزه هنر معاصر، پر و خالی می‌شود، به فضای کاملاً خصوصی و ضروری توالت برای دریافت و حتی تکثیر امر هنری دعوت می­‌شوید! در این مکان مخاطب می‌تواند به کار طبیعی و روزانه خود بپردازد و در حین تجربه همیشگی حس رهایی و سبکی از بار سنگین اجابت مزاج و دفع آنچه برای او زائد است. همچنین می‌تواند به مشاهده و مواجهه با خود و همچنین با آثار هنرمند بر روی سطوح اطراف خود (بر دیوارها، سقف و هر جا جز کف توالت) مشغول شود؛ این چیدمان و فضاسازی، با عناصر بصری خاصِ ارائه‌شده و ساخت‌وساز ویژه محیط داخلی توالت، در نوع خود جذاب و جالب و شاید به‌خصوص در فرهنگ مردم ما اتفاق غیر منتظره و تازه‌­ای است.

از آنجا که در فرهنگ عمومی و سنت جامعه ما توالت مکانی پست و دون شمرده می‌­شود و در تضاد و تقابل کامل با ساحت هنر که امری متعالی است، قرار می­‌گیرد، ما شاهد تواتر تناقض طنزگونه‌­ای در ذهن مخاطب با این اثر هستیم که او را در لحظه دچار نوعی شوک فرهنگی کرده و از انکار تاثیر چیدمانِ کنشگری که در آن محاط شده، بازمی‌دارد. در لحظه اول و در واقع اولین «آن» از مواجهه، غایت «هنر کنشگر» رخ می­‌دهد و مخاطب ناگزیر به لحظه­‌ای «تامل» و مکث می‌شود. تامل دقیقاً همان فعل مورد نظر «هنرمند کنشگر» در این اثر است، حال‌ آنکه از آن‌سو توالت هم در فرهنگ جامعه ما همواره، به طنز و کنایه، به مکانی برای تامل و تفکر تشبیه می­­‌شود. گفتنی است در فضای عمومی جامعه امروز ما با توجه به موازین اخلاقی و محدوده­ ادب اجتماعی و فردی این‌گونه حکم می­‌شود که آنچه با معیارها و سنجه­‌های آن، نازیبا و پست است باید پوشیده نگاه داشته شود و فرد برای انجام و ارتکاب این عمل زشت و قبیح، موظف است در فضایی محصور و به‌ دور از نگاه دیگران و یا افراد غریبه و نامحرم قرار گیرد تا خود را از انقیاد آگاهانه­ انسان به‌اصطلاح متمدن رها کرده و حتی عملی همچون دفع، به‌عنوان فعلی کاملاً حیاتی و در عین‌ حال ابتدایی را در شرایطی خاص به انجام برساند. با این اوصاف، توالت باید جایی باشد که فرد در کمال امنیت و به‌ دور از قضاوت، با خویشتن خود تنها شود و در حین تجربه­ نامتمدن و بدوی در این شرایط، ذهن وی تمایل دارد تا از آزادی، رهایی و تنهایی خود لذت برده و به هر کجا که مایل است معطوف شود. درنتیجه چرا در مکانی که مخاطب توان برخورد و مواجهه عریان و مستقیم با واقعیت خود را دارد، امکان برخورد با واقعیت پدیداری دیگر همچون یک اثر هنری را نداشته باشد؟ گویی اصلاً این همان جای درست برای روبه‌­رو شدن با نوعی از هنر است که هدفش صرفاً اشاعه و تمجید و تحسین امر متعالی (یا امر والا از منظر ملاصدرا) نبوده و در واقع حتی با تمرد از آن، در پی انتقال تکانه­‌ای از امر حقیقی، بر ذهن مسخ‌شده مخاطبان از روزمرگی و هجمه‌های رسانه، بوده است.

در ادامه روند مواجهه با این اثر، مخاطبان یا همان کاربران فضای توالت می‌­توانند مقداری از ادرار خود را در ظرف نمونه‌­­ای ریخته که تنها نشانه­ شناسایی آن «عددی از یک تا صد» است، که نزد خود ایشان محفوظ می‌­ماند و سپس در قفسه‌­ای نصب‌شده در توالت قرار دهند تا هنرمند با استفاده از هر یک از آن‌ها و پس از انجام مراحل لازم برای گندزدایی، با تکنیک لکه‌گذاری خیس در آبرنگ (شوست) و ترکیبی از «ادرار»، جوهر و روغن، طرحی را بر تکه‌ای کاغذ کرافت با ابعاد تقریبی 10 در 10 سانتی­متر، بدون هیچ معنا­پردازی و الهامات ضمیمه‌­ای، به روشی کاملاً انتزاعی و بداهه ایجاد کند و در ردیف‌­ها و ستون­‌های چندتایی با ذکر شماره­ نمونه روی برچسب آنها، روی تخته‌­ای زردرنگ که کنار درب توالت نصب‌شده قرار دهد.

در اینجا ذکر این نکته لازم است که در مواجهه با این اثر و فرایند آن، می‌توان با رویکرد­های گوناگون به ابعاد و تفاسیر مختلف این چیدمان-اجرا (اینستالیشن – پرفورمنس) و درواقع کلیت پروژه و روند تولید آن پرداخت.

 به‌عنوان نمونه این پروژه بنا بر دیدگاه فرویدی و منظر روانکاوانه در هنر، می­‌تواند برای مخاطبان جریانی از تداعی امر لذت­بخش را عاری از امر مطلوب و وابسته به لذت فتیشیستی، از طریق تداعی تصور فعلی تابو شده در انظار هنری یا به‌نوعی عمومی که موجب انزجار شناخته می‌شود بازآفرینی کند، زیرا که هر دوی این احساسات، یعنی انزجار و لذت، در عملکرد اخلاقی می‌­توانند از خاستگاه یکسان برآیند و هر دو می‌توانند جایگاه جنسی اما غیر جنسیتی را در ذهن مخاطب لمس کنند. در این صورت اثر هنری، در جریان دیدگاه هنر به‌مثابه کنشی انسانی، ورای تنظیمات و ملزومات دستگاه بقا (هرچند بقای اجتماعی و فرهنگی جامعه به‌اصطلاح متمدن)، موفق شده تا عملکرد اثربخش خود را هم‌زمان بر خودآگاه و ناخودآگاه مخاطب خود به‌جا آورد.

از سوی دیگر از دیدگاه مطالعات فرهنگی و جامعه‌شناختی، بر اساس آموزه­‌های عرفی و شرعی امروز ایران، باید معترف بود که همچنان بر مبنای گزاره‌های فقهی، «ادرار» ماده‌­ای «نجس» و بی­‌ارزش است که احکام مشخص و ثابتی برای پاک‌سازی و یا گندزدایی آن وجود ندارد، چراکه در فقه «عین نجاست» به شمار می‌رود و نجاست آن غیر قابل‌ زدودن است، چه رسد به آنکه به‌عنوان کارماده، دست‌مایه کار هنری قرار گیرد، آن‌هم همان هنری که در حوزه­ فرهنگ و مذهب ایرانی با آن پیش‌زمینه‌های اخلاقی و فلسفی (خاصه در نگاه افلاطونی)، تنها در صورت اتصال و انحلال در امر متعالی قابل‌قبول خواهد بود. از این‌ رو، این پروژه ابعادی سراسر انتقادی و تابوشکنانه به خود گرفته و یکسره به تمسخر نظریات حاکم بر دیدگاه­‌های هنری و فرهنگی و عرفی جامعه پرداخته و حتی آن‌ها را مردود دانسته است. در این مرحله ما از فعل هنر به‌مثابه امر متعالی به‌واسطه‌ ارزش‌گذاری بر اساس ارزش ماده عبور می‌­کنیم و هنرمند را نه از خاستگاه همیشگی آن، بلکه در جایگاه فردی کنشگر می­‌بینیم که خواستار تغییر در تمام معیارهای ثابت و ساکن موجود در بافت فرهنگی جامعه­ خود، از مغز استخوان تا پوست، است.

این پروژه حتی از نگاه نقد مارکسیستی کلاسیک (پیش از نظریات اصلاحی و انتقادی مکتب فرانکفورت)، که ارزش اثر را وابسته به ارزش مواد به‌کاررفته در آن و میزان زمان و نیروی انسانی و یا فهم‌پذیری آن از دیدگاه عوام جامعه (توده) می‌­دانسته، پروژه‌­ای مردود و عاری از ارزش است، چراکه ادرار شاید کم‌ارزش‌ترین ماده ممکن برای ارائه در قالب یک کار هنری است و انتخاب چنین ماده‌­ای تمام آموزه­‌های رایج اجتماعی را زیر سوال برده و مستقیماً در برابر نظام ارزش‌گذاری حاکم بر توده جامعه مارکسیستی اولیه و سنت­‌هایش قرار خواهد گرفت! هرچند بالعکس در ساختار پیشنهادی نظریه و مکتب فرانکفورت که تا حد زیادی الهام گرفته از نظریات چپ نو بوده، این کار هنری مورد قبول و حتی پسندیده تلقی می­‌شود، زیرا در امر نقد بدنه اجتماع حاضر، عملکردی مؤثر ارائه می‌­دهد. 

در مجموع باید اعتراف کرد که هنرمند با زیرکی و نکته‌­دانی بسیار خود در تولید و تنظیم این پروژه موفق شده تا زخمی کاری بر اذهان اجتماع منفعل زمان خود وارد کند. اذهانی که شاید تنها به‌واسطه‌ آموزه­‌های پوسیده شکل می‌گیرند و با رسانه‌­های مسلط و سیستماتیک خارجی و داخلی تغذیه می­‌شوند. شاید بتوان گفت هیچ مخاطبی پس از برخورد با این پروژه هنری آن­‌طور که قبل از آن به اثربخشی کار هنری و ارزش هنری می‌اندیشیده، نخواهد اندیشید و به‌یک‌باره جهت نگاه او به ذات هنر به‌عنوان امری «کنشگر» معطوف می­‌شود.

بام نقد و نظر
حدیثه جعفری

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.