مروری بر پروژه گاراژ کمیل یگانه
اپیزود شماره دوی پروژه «گاراژ» در گالری گویه تهران، تحت عنوان «خط زرد» که در اردیبهشتماه ۱۴۰۳ با کیوریتوری امیر وارسته و ایده و اجرای کمیل یگانه، اجرا شد، پروژهای تماماً انتقادی با سویههای نظری مارکسیستی بوده که در نوع خود و در راستای به چالش کشیدن ذهنیت مخاطب در مواجهه با امر مورد نظر خود، موثر و موفق به نظر میرسد.
در این پروژه مؤلفههای قابل توجه و بررسی، چون فرهنگ، هویت-فرهنگ، اقتصاد در هنر، روان مخاطب و امر لذتبخش، هر کدام بهصورت جداگانه و با فاصله از «امر مطلوب» به شکلی کاملاً متفاوت از آنچه در فضای هنر جامعه ما تا به امروز مطرح بوده (یا در واقع اجازه مطرح شدن داشته)، توسط ذهنیت خالق اثر با هسته مرکزی «هنر کنشگر» عنوانشده و از نو بازشناسی میشوند. از منظری دیگر این پروژه که سویههای ماتریالیستی هم داشته، حتی به این نوع نگاه در هنر نیز دهنکجی کرده و معادلات آن را به هم میریزد و مخاطب را به بازبینی دانستههای خود نسبت به فعل هنر، اثر هنری و حتی جایگاه خلق در هنر وا میدارد.
در ابتدا شما با مکانیابی کاملاً غیر منتظرهای برای تولید، ارائه، نمایش و دریافت اثر هنری مواجه میشوید؛ درست در کنار مکعب سفید و در حال احتضار گالری که شاید هر هفته از آثار کلاسه شدهای هرچند بهظاهر در حوزه هنر معاصر، پر و خالی میشود، به فضای کاملاً خصوصی و ضروری توالت برای دریافت و حتی تکثیر امر هنری دعوت میشوید! در این مکان مخاطب میتواند به کار طبیعی و روزانه خود بپردازد و در حین تجربه همیشگی حس رهایی و سبکی از بار سنگین اجابت مزاج و دفع آنچه برای او زائد است. همچنین میتواند به مشاهده و مواجهه با خود و همچنین با آثار هنرمند بر روی سطوح اطراف خود (بر دیوارها، سقف و هر جا جز کف توالت) مشغول شود؛ این چیدمان و فضاسازی، با عناصر بصری خاصِ ارائهشده و ساختوساز ویژه محیط داخلی توالت، در نوع خود جذاب و جالب و شاید بهخصوص در فرهنگ مردم ما اتفاق غیر منتظره و تازهای است.
از آنجا که در فرهنگ عمومی و سنت جامعه ما توالت مکانی پست و دون شمرده میشود و در تضاد و تقابل کامل با ساحت هنر که امری متعالی است، قرار میگیرد، ما شاهد تواتر تناقض طنزگونهای در ذهن مخاطب با این اثر هستیم که او را در لحظه دچار نوعی شوک فرهنگی کرده و از انکار تاثیر چیدمانِ کنشگری که در آن محاط شده، بازمیدارد. در لحظه اول و در واقع اولین «آن» از مواجهه، غایت «هنر کنشگر» رخ میدهد و مخاطب ناگزیر به لحظهای «تامل» و مکث میشود. تامل دقیقاً همان فعل مورد نظر «هنرمند کنشگر» در این اثر است، حال آنکه از آنسو توالت هم در فرهنگ جامعه ما همواره، به طنز و کنایه، به مکانی برای تامل و تفکر تشبیه میشود. گفتنی است در فضای عمومی جامعه امروز ما با توجه به موازین اخلاقی و محدوده ادب اجتماعی و فردی اینگونه حکم میشود که آنچه با معیارها و سنجههای آن، نازیبا و پست است باید پوشیده نگاه داشته شود و فرد برای انجام و ارتکاب این عمل زشت و قبیح، موظف است در فضایی محصور و به دور از نگاه دیگران و یا افراد غریبه و نامحرم قرار گیرد تا خود را از انقیاد آگاهانه انسان بهاصطلاح متمدن رها کرده و حتی عملی همچون دفع، بهعنوان فعلی کاملاً حیاتی و در عین حال ابتدایی را در شرایطی خاص به انجام برساند. با این اوصاف، توالت باید جایی باشد که فرد در کمال امنیت و به دور از قضاوت، با خویشتن خود تنها شود و در حین تجربه نامتمدن و بدوی در این شرایط، ذهن وی تمایل دارد تا از آزادی، رهایی و تنهایی خود لذت برده و به هر کجا که مایل است معطوف شود. درنتیجه چرا در مکانی که مخاطب توان برخورد و مواجهه عریان و مستقیم با واقعیت خود را دارد، امکان برخورد با واقعیت پدیداری دیگر همچون یک اثر هنری را نداشته باشد؟ گویی اصلاً این همان جای درست برای روبهرو شدن با نوعی از هنر است که هدفش صرفاً اشاعه و تمجید و تحسین امر متعالی (یا امر والا از منظر ملاصدرا) نبوده و در واقع حتی با تمرد از آن، در پی انتقال تکانهای از امر حقیقی، بر ذهن مسخشده مخاطبان از روزمرگی و هجمههای رسانه، بوده است.
در ادامه روند مواجهه با این اثر، مخاطبان یا همان کاربران فضای توالت میتوانند مقداری از ادرار خود را در ظرف نمونهای ریخته که تنها نشانه شناسایی آن «عددی از یک تا صد» است، که نزد خود ایشان محفوظ میماند و سپس در قفسهای نصبشده در توالت قرار دهند تا هنرمند با استفاده از هر یک از آنها و پس از انجام مراحل لازم برای گندزدایی، با تکنیک لکهگذاری خیس در آبرنگ (شوست) و ترکیبی از «ادرار»، جوهر و روغن، طرحی را بر تکهای کاغذ کرافت با ابعاد تقریبی 10 در 10 سانتیمتر، بدون هیچ معناپردازی و الهامات ضمیمهای، به روشی کاملاً انتزاعی و بداهه ایجاد کند و در ردیفها و ستونهای چندتایی با ذکر شماره نمونه روی برچسب آنها، روی تختهای زردرنگ که کنار درب توالت نصبشده قرار دهد.
در اینجا ذکر این نکته لازم است که در مواجهه با این اثر و فرایند آن، میتوان با رویکردهای گوناگون به ابعاد و تفاسیر مختلف این چیدمان-اجرا (اینستالیشن – پرفورمنس) و درواقع کلیت پروژه و روند تولید آن پرداخت.
بهعنوان نمونه این پروژه بنا بر دیدگاه فرویدی و منظر روانکاوانه در هنر، میتواند برای مخاطبان جریانی از تداعی امر لذتبخش را عاری از امر مطلوب و وابسته به لذت فتیشیستی، از طریق تداعی تصور فعلی تابو شده در انظار هنری یا بهنوعی عمومی که موجب انزجار شناخته میشود بازآفرینی کند، زیرا که هر دوی این احساسات، یعنی انزجار و لذت، در عملکرد اخلاقی میتوانند از خاستگاه یکسان برآیند و هر دو میتوانند جایگاه جنسی اما غیر جنسیتی را در ذهن مخاطب لمس کنند. در این صورت اثر هنری، در جریان دیدگاه هنر بهمثابه کنشی انسانی، ورای تنظیمات و ملزومات دستگاه بقا (هرچند بقای اجتماعی و فرهنگی جامعه بهاصطلاح متمدن)، موفق شده تا عملکرد اثربخش خود را همزمان بر خودآگاه و ناخودآگاه مخاطب خود بهجا آورد.
از سوی دیگر از دیدگاه مطالعات فرهنگی و جامعهشناختی، بر اساس آموزههای عرفی و شرعی امروز ایران، باید معترف بود که همچنان بر مبنای گزارههای فقهی، «ادرار» مادهای «نجس» و بیارزش است که احکام مشخص و ثابتی برای پاکسازی و یا گندزدایی آن وجود ندارد، چراکه در فقه «عین نجاست» به شمار میرود و نجاست آن غیر قابل زدودن است، چه رسد به آنکه بهعنوان کارماده، دستمایه کار هنری قرار گیرد، آنهم همان هنری که در حوزه فرهنگ و مذهب ایرانی با آن پیشزمینههای اخلاقی و فلسفی (خاصه در نگاه افلاطونی)، تنها در صورت اتصال و انحلال در امر متعالی قابلقبول خواهد بود. از این رو، این پروژه ابعادی سراسر انتقادی و تابوشکنانه به خود گرفته و یکسره به تمسخر نظریات حاکم بر دیدگاههای هنری و فرهنگی و عرفی جامعه پرداخته و حتی آنها را مردود دانسته است. در این مرحله ما از فعل هنر بهمثابه امر متعالی بهواسطه ارزشگذاری بر اساس ارزش ماده عبور میکنیم و هنرمند را نه از خاستگاه همیشگی آن، بلکه در جایگاه فردی کنشگر میبینیم که خواستار تغییر در تمام معیارهای ثابت و ساکن موجود در بافت فرهنگی جامعه خود، از مغز استخوان تا پوست، است.
این پروژه حتی از نگاه نقد مارکسیستی کلاسیک (پیش از نظریات اصلاحی و انتقادی مکتب فرانکفورت)، که ارزش اثر را وابسته به ارزش مواد بهکاررفته در آن و میزان زمان و نیروی انسانی و یا فهمپذیری آن از دیدگاه عوام جامعه (توده) میدانسته، پروژهای مردود و عاری از ارزش است، چراکه ادرار شاید کمارزشترین ماده ممکن برای ارائه در قالب یک کار هنری است و انتخاب چنین مادهای تمام آموزههای رایج اجتماعی را زیر سوال برده و مستقیماً در برابر نظام ارزشگذاری حاکم بر توده جامعه مارکسیستی اولیه و سنتهایش قرار خواهد گرفت! هرچند بالعکس در ساختار پیشنهادی نظریه و مکتب فرانکفورت که تا حد زیادی الهام گرفته از نظریات چپ نو بوده، این کار هنری مورد قبول و حتی پسندیده تلقی میشود، زیرا در امر نقد بدنه اجتماع حاضر، عملکردی مؤثر ارائه میدهد.
در مجموع باید اعتراف کرد که هنرمند با زیرکی و نکتهدانی بسیار خود در تولید و تنظیم این پروژه موفق شده تا زخمی کاری بر اذهان اجتماع منفعل زمان خود وارد کند. اذهانی که شاید تنها بهواسطه آموزههای پوسیده شکل میگیرند و با رسانههای مسلط و سیستماتیک خارجی و داخلی تغذیه میشوند. شاید بتوان گفت هیچ مخاطبی پس از برخورد با این پروژه هنری آنطور که قبل از آن به اثربخشی کار هنری و ارزش هنری میاندیشیده، نخواهد اندیشید و بهیکباره جهت نگاه او به ذات هنر بهعنوان امری «کنشگر» معطوف میشود.
بام نقد و نظر
حدیثه جعفری