«من شك دارم كه بتوان يك تعريف جدى از هنر ارائه داد»
مارسل بروتارز
مارسل بروتارز (Marcel Broodthaers) شاعر و هنرمند چندرسانهای بلژیکی در سال 1964 و در چهل سالگی، بدون هیچ آموزش هنری با نمایشگاهی در گالری سنلوران بروکسل وارد دنیای هنرهای تجسمی شد. با این باور که بر خلاف شاعران این هنرمندان از طریق کار خود امرار معاش میکنند. او با کنایه به دادائیسم، تصمیم خود را چنین توضیح داد: «من به این فکر کردم که نمیتوانم چیزی را نفروشم و در زندگی موفق شوم. سرانجام، ایده تولید چیزی غیر صادقانه به ذهنم رسید، تصمیم گرفتم آن را اجرا کنم و فوراً اتفاق افتاد». بروتارز به دلیل زیرسوال بردن شیوههای سنتی در بیان هنری نمایشگاهها، مورد توجه هنرمندان، نویسندگان و منتقدان قرار گرفت.
نوجوانی، سیاست و فرهنگ
از کودکی نسبتاً درگیر مسائل سیاسی و اجتماعی بود. در حدود سن 16 سالگی با شاخهای از سوررئالیستها تحت عنوان سوررئالیسم انقلابی آشنا شد و در طول جنگ جهانی دوم به جنبش مقاومت ضد نازیها پیوست. از سن 20 تا 40 سالگی به عنوان شاعر و روزنامهنگار کار کرد. بین سالهای 1943 و 1951 او یکی از اعضای حزب کمونیست بود و اغلب آثار مکتوب وی درباره راههایی بود که خلاقیت و بیان فرهنگی می تواند بر جامعه تأثیر بگذارد.
بروتارز برای نوشتههایش موفقیتهای عمومی یا انتقادی چندانی کسب نکرد. در دهههای 20 و 30 سالگی هر چند به عنوان روزنامهنگار و کتابفروش کار میکرد، اما در فقر، روزگار را به سختی سپری میکرد. البته که تجربه زیست و مطالعات وی سبب آگاهی طبقاتی وی شد و همین امر الهامبخش بسیاری از کارهای بعدی او در زمینه هنرهای دیداری بود. مضامینی مثل قدرت، هویت، مناسبات سیاست و طبقات اجتماعی آنقدر در آثار برودتارز نفوذ کرد که ماگریت یک بار از او پرسید: «بیا به این فکر کن برودتار، آیا تو بیشتر یک جامعهشناس نیستی تا هنرمند؟»
موزه و بخش عقابها
در سال ۱۹۴۵ او با رنه ماگریت آشنا شده بود که نقاشیهای غیرمعمول و زبان گیج کننده نقاشیهایش تاثیر بسیاری بر کار وی گذاشت. طراحیها، تولیدات، چاپها، فیلمها و آثاری که از اشیای حاضر و آماده تشکیل شدهاند، مجموعه کارهای او را تشکیل میدهد. در طول دوازده سال کار فوقالعاده اما کوتاه، مارسل بروتارز مجموعهای متمایز از کار هنری را پیش برد که با طعنه و کنایه، شوخطبعی و طنز افراطی، دروننگری و شک و تردید همراه بود. سال 1966 او شروع به استفاده از فیلم و عکاسی کرد و آن را به عنوان بخش جداییناپذیر در چیدمانهایش دانست که به نوعی پیشگوی تحولات بعدی در هنر مفهومی بود.
او در سال 1968 اعلام کرد که دیگر فقط یک هنرمند نیست و خود را به عنوان مدیر موزه خود ساختهاش ـ که درواقع خانهاش بود ـ منصوب کرد و آن را «موزه هنر مدرن، بخش عقابها» (Musée d’Art Moderne، Département des Aigles) نامید. پروژه او که در بحبوحه اعتراضات دانشجویی در آن سال طراحی شد، تفسیری جدی از نقش هنر و کارکرد موزه در جامعه ارائه میکرد.
دکور یا اتاقهای رختکن
او در سال 1972 به پروژه موزه پایان داد و به تولیدات هنری خود بازگشت که در اصل شروع چیدمانهای او در ابعادی متفاوت بود. از مهمترین آثار سالهای آخر زندگی وی، میتوان به چیدمانها یا اتاقهای رختکن اشاره کرد که بروتارز آنها را «دکور» نامید. او در چیدمانهایش از کنار هم قرار دادن آثار قدیمی و جدید، مانند کتابهای شعری که نتوانسته بود آنها را بفروشد، همچنین وسایل و دکور داخلی از فیلمهای قدیمی استفاده کرد. این چیدمانها که در اندازه واقعی و طبیعی ساخته و ارائه شدند، به دورانهای تاریخی گذشته و مسائل سیاسی و اجتماعی اشاره دارند.
شناختهشدهترین چیدمانهای او عبارتند از «باغ زمستانی شماره 2 (1974)، «یک فتح و آجرها» (1975) و «اتاق سفید» (1975) که یک نسخه کامل و بدون مبلمان از استودیوی او در بروکسل بود؛ با دیوارهای تودرتو و کلمات مرتبط با هنر. اتاق سفید در آخرین نمایشگاه آثار وی و قبل از مرگش در پاریس به نمایش درآمد. او علاوه بر حضور در نمایشگاههای گروهی بسیار، حدود 70 نمایشگاه انفرادی هم برگزار کرد.
دفاع یا استهزا
سیر کار مارسل بروتارز پس از ورود دیرهنگامش به دنیای هنر بسیار سریع بود. عملکرد درخشان او تا زمان مرگ نابهنگامش در دوازده سال بعد، باعث تعجب بسیاری از منتقدان و محاطبان بود. کار وی سرشار از کنایه و تناقض بود زیرا که معتقد بود هنر شکاکیت است و میخواست نهادهای سنتی هنر را به چالش بکشد. از سوی دیگر سابقه و تجربه وی به عنوان شاعر، نویسنده و روزنامهنگار زمینه تعامل و کار او با زبان، تاریخ و هویت را فراهم آورده و همین امر او را در مسیر هنر مفهومی قرار داد؛ تا آنجا که مارسل بروتارز به یکی از مهمترین هنرمندان جریان هنر مفهومی تبدیل شد و برای رهایی هنر دیداری از قیود زیباییشناختی سنتی و همچنین تجاریسازی هنر در جهان سرمایه مبارزه کرد.
بروتارز هنر خود را دفاع از سنت فرهنگی بالای اروپایی در برابر تهدیدات وحشیانه و به ویژه تجارتگرایی غربی میدانست. استراتژی او این بود که تکنیکها و رسانههای مختلف از نو رئالیسم، هنر پاپ، هنر مفهومی و پرفورمنس را بهکار بگیرد و آنها را به سمت اهداف خود سوق دهد. او بر مهارت هنر خود تأکید میکرد، اما نه تکنیک یا مهارت آکادمیک، زیرا کارهای او اغلب توسط دیگران اجرا میشد. کار او در شخصیترین حالت خود از تکنیکهای مرتبط با شعر ساخته میشد؛ او نه تنها کلمات، بلکه تصاویر و نمادها را با تأکید ویژه بر کنایه و استهزا به کار میگرفت.
چالش همواره
او به دنبال نقطهای بو که چنین توصیفش میکند: «مکانی که جهان هنر دیداری و شعر ممکن است روی خط جدایی دقیقی که هر دو را جذب می کند، همگرا شود.» او که پیش از ورود به عالم هنرهای دیداری، بیش از دو دهه به عنوان شاعر و روزنامهنگار کار کرده بود، امکان رابطهای جدید بین متن و تصویر را پیشنهاد میداد. او همچنین یکی از اولین هنرمندانی بود که مسائل پسااستعماری را در آثارش برجسته کرد. او مطالعات خود در مورد عملکرد موزهها، با چالشهایی مواجه شد و با ساختار آنها دست و پنجه نرم میکرد. او همه چیزهایی را که سفت و سخت و اجباری به نظر میرسید، مانند امضای هنرمند، وضعیت و معنای متن، قالبهای نمایشگاهی، جنبشهای هنری و سازوکارهای هنر و ارائه آثار را به چالش کشید.
میراث غنی
به قول خودش همواره در جستوجوی «هنر حواس پرتی [به امید] الفبای جدید» بود. با این که عمر هنری وی کوتاه و تقریبا دوازده سال بود، میراثی غنی از آثار معمایی سرشار از طنز، ناهنجاری و تناقض به جای گذاشت که همچنان الهامبخش نسلهای جدید هنرمندان است.
مارسل بروتارز که 28 ژانویه 1924 در بلژیک متولد شده بود، آخرین سالهای زندگی را در آلمان، انگلیس و بلژیک گذراند و 28 ژانویه 1976 در روز تولد 52 سالگیش درگذشت.
بام هنر معاصر
شهگل صفرزاده