مروری بر مجموعه عکس «هفت سنگ» شادی قدیریان
فرصتی کوتاه دست داد تا به تماشای جدیدترین آثار شادی قدیریان در گالری راه ابریشم با عنوان «هفت سنگ» بنشینم. قبل از ورود میاندیشم وجه اشتراک این نمایشگاه و بازی نوستالژیک هفت سنگ چه خواهد بود و با شناختی که از مجموعه عکسهای قبلی عکاس دارم چه خواهم دید؟! به محض ورود و در مواجههای کلی تنها هفت اثر بر دیوار گالری مشاهده میشود که وجه اشتراک همه آنها حضور سنگی عظیم در بخش قابل توجهی از قاب است. ابتدا به نظر میرسد پاسخ یافت شد و در زمان کوتاهی وجه تشابه هویدا، اما قدم که پیش میگذاری و یک به یک با آثار مواجه میشوی همه چیز تغییر میکند و سوالها آغاز میشوند. وقتی همه قابها را دیدی و نمایشگاه را ترک کردی تازه میفهمی بازی هفت سنگ در ذهنت آغاز شده و تو برای اینکه برنده شوی باید هفت سنگ پیشنهادی قدیریان را پازلوار طوری روی هم و کنار هم بچینی تا معما حل گردد. قدیریان در مصاحبهاش با شیرین برقنورد (1397) میگوید: «همیشه یاد این حرف بهمن جلالی میافتم، وقتی راجع به عکس ناتمام حرف میزند. اینکه عکس با بیننده تمام میشود […] عکس را وقتی میگیری، تمام نمیشود. عکس زمانی تمام میشود که بیننده میآید و عکس را میبیند.»
اما عکسهای شادی قدیریان با تماشای بیننده تازه آغاز میشود. مطمئناً این مجموعه نیز مثل مجموعههای دیگرش از ذهنمان پاک نخواهد شد. به قول الهام اکبرزاده و نویسندگان همکارش، «عکس، افق خود را دارد و مخاطب با آن افق وارد گفتگو میشود، گفتگو میان مخاطب و اثر سبب میشود که او هر بار با افق جدیدی به سراغ عکس برود و فهم جدیدی از آن حاصل شود. از آنجا که فهم اثر ارتباط مستقیمی با زمان حال مخاطب دارد، هر مخاطب به فهمی متفاوت از عکس دست مییابد و از آن معناهای متعدد حاصل میشود و هر خواننده در خلق معناهای جدید نقش دارد.» (1)
در این مجال کوتاه سعی میکنم فهم اکنونم را در مواجهه با هفت سنگ قدیریان با شما خوانندگان گرامی به اشتراک بگذارم. این فهم اکنونم، شاید گوشهای از مفاهیمِ نهفته در پس ذهن هنرمند باشد، شاید هم نه. اما هرچه هست صادقانه آن است که از دل هفت سنگ او برآمده است. روایتم از این فهم را با گره زدن هفت سنگ قدیریان به داستان سیزیف و شباهتهای بین آنها آغاز میکنم. داستان سیزیف را حدود 20 سال پیش زمانی که دانشجوی تئاتر بودم خواندم و از آن زمان بارها در آن اندیشیدم و بارها صورتهایی از سیزیف در جهان معاصر را متصور شدم و در چند تجربه عکاسی مستند اجتماعی، به گمان خودم، بدلهایی نو از او را در جهان اکنون ثبت کردم. اما در مجموعه عکس شادی قدیریان، داستان سیزیف و سنگ رنجش در شمایل دیگری متجلی شده است. برای توصیف این تجلی، شاید بد نباشد که یک بار دیگر داستان سیزیف را روایت کنیم:
«علت شهرت سیزیف پادشاه کورنت در افسانهها، مجازاتی است که ایزدان برای او در جهانِ زیرین تعیین کردهاند؛ او محکوم است سنگی را تا بالای قله کوهی بغلتاند، ولی هرگز به قله نرسد، زیرا سنگ بسیار بزرگ همیشه به پایین فرو میغلتد. سیزیف تیرهبخت مجبور است همیشه این کار را از نو آغاز کند. اسطورهشناسان باستان در مورد علت این مجازات نظر یگانهای ندارند. گروهی میگویند او پادشاهی جاهطلب و عوامفریب بود. دیگران بر این باورند که او نتوانست زبان خود را نگاه دارد. گروه سوم بر آنند که او نسبت به ایزدان بیحرمتی کرده و اسرار آنها را بر مردم آشکار ساخت. حال علت هرچه باشد، ایزدان در دوزخ، با محکوم کردنِ او به کاری پرمشقت و پایانناپذیر، سیزیف را از هرگونه آسایش بیبهره ساختند. سیزیف محکوم است که سنگ را تا ابد با خود حمل نماید» (2)
هفت سنگ، شباهت بسیار زیادی به سیزیف و سنگش دارد. گویی آدمهای تنهای قابهای قدیریان تا ابد محکومند به بودن یا همزیستی با سنگ؛ سنگهایی عظیم و سنگین که بخش قابل توجهی از اتاقها را اشغال کرد، یا در مسیر ورود و خروج قرار دارند که البته هر کدام معانی متفاوتی دارند. به قول امیر اثباتی، طراح صحنه و لباس این مجموعه، «شاهد تجربه تحمل حضور خوفناک سنگهایی سخت و زمخت و مزاحم و اشغالگر در زندگی معمولی روزمره انسانهایی اصالتاً تنها هستیم.»
علت هرچه باشد، این تنهایی پرمشقت و پایان ناپذیر، مشهود و مبرهن است و حضور و نقش عظیم این سنگها نیز. قابهای قدیریان، همچون دوزخی هستند برای آدمهای سیزیفگونهاش که محکومند به بودن با سنگ و شاید خود سنگ بودن؛ بهت ابدی که در آن قرار گرفتهاند، گواه این امر است. این قابها به هرجای دنیا سفر کنند، این سنگ رنجهای پرهیبت با آنها همراه خواهند بود. آنها به خواست و فهم و اراده ایزدان، به خواست و فهم و اراده قدیریان و از تفسیری دیگرگونه به خواست و اراده و فهم خودشان در این دوزخ خواهند ماند. البته جز در دو قاب اول و آخر که در ادامه در مورد آنها سخن خواهم گفت. اینجا ممکن است سوالات مهمی مطرح شود: این ایزدان کیستند؟ چرا قدیریان آدمهای محکوم به این رنج را انتخاب نموده؟ چرا این آدمها به خواست خود در این دوزخ خواهند ماند؟ کدام سوال واقعیتر است؟
میتوان راحتترین و نزدیکترین پاسخ را داد و خیال خود را راحت کرد. یعنی بگوییم در لایه اول عکسها، ایزدان، سیزیفهای ایرانی را در دوزخ به بند کشیدهاند. شاید این پاسخ غلط نباشد، اما به نظر میرسد درستترین و جامعترین پاسخ نبوده است. چنانکه قدیریان در مصاحبهای میگوید: «من فکر میکنم موضوع فراتر از این حرفهاست. دقیقا موضوع راجع به همین چیزی است که داریم در موردش حرف میزنیم؛ انسان! فکر میکنم ماجرا در عکسهای من انسانی است که هر آدمی از هر جای دنیا میتواند با آن ارتباط برقرار کند.»
به نظر میرسد در این مجموعه نیز، قدیریان از مرزها گذشته است. از جنسیت نیز گذشته و انسان دغدغه اوست. در عکسها سه زن میبینیم و سه مرد. هرچند مرد سوم در قاب آخر، پسربچهای است از نسل نو. سوال مهم دیگری مطرح میشود که آیا این پسربچه تمامکننده بازی هفت سنگ خواهد بود یا شروع کننده آن؟ قدیریان بسیار زیرکانه این قاب را طراحی کرده و در درستترین جای ممکن در مجموعه قرار داده است. این کودک با توپ پلاستیکی قرمزش که نماد انرژی، اشتیاق کودکی و عشق است، میتواند از نو بازی را آغاز کند. اینبار سنگهای کهنه را خراب کرده و با عشق، خلاقیت و هنر، خانهای و جهانی زیبا، آباد و آزاد بسازد، می تواند هم چنین نباشد. البته نشانههایی که در تصویر آخر موجود است، رنگ و بوی آزادی دارد. بیایید یکبار به ترتیب هر قاب را مانند سکانسهای یک فیلم و در ارتباط با هم بررسی کنیم.
سکانس اول (معرفی) – شب، خارجی، سنگی عظیم الجثه در پیادهرو جلوی واحدی که همه پنجرهها و درهایش با حفاظ محافظت شدهاند، قرار داده شده است. درون خانه نور مصنوعی روشن است. واقعیت این است در این سکانس، شادی قدیریان سنگ را طوری در پیادهرو قرار داده که هر چند کمی سخت، اما میشود از کنارش به ساختمان وارد یا خارج شد. آنقدر بزرگ است که عابرین پیاده نمیتوانند از رویش عبور کنند، اما شاید با احتیاط بتوانند از کنارش عبور کنند، به شرطی که حواسشان باشد با ماشینی تصادف نکنند. مرا یاد بلوکهای بتنی (نیوجرسی) شهرداری میاندازد که به عنوان اهرم فشار برای دریافت برخی مطالبات از کاسبان و مغازهداران یا واحدها استفاده مینمایند. اختلال ایجاد میکند، اما گاهی ساکنین به زندگی و به کسب و کارشان در همان شرایط سخت ادامه میدهند، گاهی هم نه.
سکانس دوم – داخلی، اتاق نشیمن، تلویزیون روشن است، پرندهای در تصویر مشغول پرواز است، سنگی عظیم نیمی از کتابخانه را اشغال کرده است. هنوز کتابها در دسترسند. زنی جوان خیره به نقطهای نامعلوم در سکون و بهتی ابدی فرو رفته است.
سکانس سوم – داخلی، اتاق نشیمن خانهای دیگر، سنگی عظیم بخش زیادی از اتاق و نیمی از ورودی در را اشغال کرده است. به نظر نمیرسد ورود و خروج امکانپذیر نباشد. مردی جوان خیره به نقطهای نامعلوم در سکون و بهتی ابدی فرو رفته است.
سکانس چهارم – داخلی، آشپزخانه. شعله زیر کتری، غذا و فر روشن است، سنگی عظیم گویی در بخشی از آشپزخانه افتاده است و قطعا در قسمتی از امور آشپزخانه اختلال ایجاد خواهد کرد. مردی میانسال نشسته پشت میز آشپزخانه و خیره به نقطهای نامعلوم در سکون و بهتی ابدی فرو رفته است. گویی هیچگاه کسی برای خوردن غذا نخواهد آمد.
سکانس پنجم – داخلی، اتاق خوابی نیمه روشن، سنگی عظیم گوشهای از اتاق و بخشی از ورودی سرویس بهداشتی اتاق را اشغال کرده است. زنی با لباس قرمز روی تخت نشسته و خیره به نقطهای نامعلوم، شاید جای خالی کسی، در سکون و بهتی ابدی فرو رفته است.
سکانس ششم – داخلی، اتاق پذیرایی، سنگی عظیم چون دُملی ورم کرده از دیوار بیرون زده است و بخشی از اتاق را اشغال کرده است. زنی در گذر از میانسالی با موهای سفید نشسته پشت میز و خیره به نقطهای نامعلوم در سکون و بهتی ابدی فرو رفته است. همه بشقابها و لیوانها مرتب چیده شدهاند، اما گویی هیچگاه کسی به ضیافت او نخواهد آمد، حتی آنها که عکسشان روی دیوار است.
سکانس هفتم – داخلی، راهپلهای که در پایین به دری باز میرسد و در بالا شاید به طبقات بالاتر و در زیر راه پله در باز دیگری قرار دارد. آنچه اولین تفاوت این قاب را با سکانسهای پیشین در فضاسازی ایجاد میکند نور و کیفیت آن است. هیچ پردهای که مانع ورود نور باشد، رویت نمیشود. ماهیت و کیفیت نور متفاوت از عکسهای پیشین است. به نظر میرسد روز شده، این را نور پنجره بالای راه پله بیشتر تایید میکند. دومین تفاوت، نوع حضور سنگ است. تخته سنگ بزرگ بخشی از فضای پایین راهپله و تقریباً بخشی از جلوی در را اشغال کرده است. اینبار اما سنگ بر خلاف دیگر سنگها افقی است. پسر بچهای با توپ قرمزی کنار پایش، اندیشمندانه در میانه پلهها نشسته و بر خلاف سایرین سنگ را مینگرد. هیچ شی، وسیله یا اکسسوار دیگری در صحنه دیده نمیشود. مواجهه کودک با سنگ و حضور نور، اینبار به نوعی امیدبخش، زندگیبخش و رهاییبخش است.
در سکانس آخر داستان عوض شده است. پسربچه در سکون و بهتی ابدی فرو نرفته، بلکه سنگ را به دقت مشاهده میکند و میاندیشد؛ به گذشته، حال یا آینده؟ از سنگ عبور کرده یا میخواهد عبور کند؟ آیا در اندیشه این است که چگونه سنگش را با خود به بالا برد؟ یا اصلا نیازی به حمل سنگ ندارد؟ به هرچه میاندیشد، قدیریان نور و امید را نشانمان داده است.
نمایشگاه هفت سنگ قدیریان اما تنها هفت قاب ندارد. او زیرکانه قاب مهم دیگری را هم نشانمان میدهد که میتواند رازگشای معمای هفت سنگش باشد. آن قاب هشتم، از منظری دیگر سکانس مقدمه یا پیش داستان، پوستر نمایشگاه است؛ سنگی در مرکز قابی سفید. سنگی که سنگ نیست، گویی قلب است یا درستتر بگوییم قلبی که سنگ شده است (3). معما آسان میشود. حالا کلیدواژه اصلی این نمایشگاه قلب میشود. فرم و شکل و بافت سنگی که قدیریان برای پوسترش برگزیده شباهت بسیار زیادی به فرم و تصویر قلب و نوع قرار گرفتنش در بدن انسان دارد.
حالا یکبار دیگر قابها را مرور کنیم. همه چیز علتی جدید مییابد. نمایشنامههای هارولد پینتر در ذهنم مرور میشود. آثار او به کمدی تهدید معروف است. اگر در اولین نمایشنامههایش تهدید در بیرون از خانه قرار دارد، در آثار متاخرترش مانند نمایشنامه “بازگشت به خانه” تهدید به درون خانه نفوذ کرده است؛ تهدید از درون است. هفت سنگ قدیریان هم این گونه به نظر میرسد. اگر در جایی مانند قاب اول، ایزدان عرصه را سخت و تنگ کردهاند، در ادامه، ساکنین خانهها هم اجازه ورود سنگها به خانه را صادر کردهاند؛ اجازه سنگ شدن قلبها را. به مانند مجموعه «شاپرک خانوم» (1390) که «شاپرک خانم قصه، خود تبدیل به عنکبوت شده و در حال تنیدن تار است.»
تنها شدهایم. از دید قدیریان، ما سیزیفهای معاصری هستیم که قلبمان سنگرنجمان شده است. به خاطر سنگینی هیچگاه به قله نخواهیم رسید. در نمایشنامه “در انتظار گودو”ی بکت، «در انتهای هر روز یک پسربچه از سمت گودو میآید و تنها حرفش این است که امروز آقای گودو نیامده، اما گفته که فردا حتما خواهد آمد». از نگاه بکت هیچگاه گودویی نخواهد آمد.
پایان هفت سنگ قدیریان اما به نظر متفاوت است. پسربچه، خودش، بازیگر بازی خواهد بود. آماده است از نو بازی را آغاز کند، اما این بار با قواعدی نو. با کولهباری از اندیشه و تجربه از سرنوشت نسل پیشتر. با نگاه به سنگی که دیگر مانع نیست، مسالهای حلشدنی است. او بازی را خواهد برد. کاش اینگونه شود. اگر به گفتههای مربی (قدیریان) خوب گوش کند. سنگها انواع مختلفی دارند. اگر بخواهد در هفت سنگ پیروز شود باید انواع سنگها را دقیق بشناسد. در فرهنگ دهخدا آمده است: «در ساختمانِ سنگها اکثر بقایای موجودات زنده اعصار قدیمه شرکت میکنند». این نکته مهمی برای شناخت سنگهاست. زیادهگویی نکنم. به تعریف ویکیپدیا از بازی هفت سنگ بسنده میکنم:
«هدف کلی بازی هفت سنگ ایجاد روحیه همکاری، تقویت و مهارت در نشانهگیری و بهبود سرعت و سرگرمی و شادی و دوستی بیشتر است. هدف جزیی بازی تقویت روحیه ایثارگری، ایجاد رقابت سالم و تمرکز حواس است. حرکات دویدن و جستوخیز کردن در بازی هفت سنگ بیشتر اجرا میشود. این بازی از هماهنگی چشم و دست و تعقیب دیداری بالایی برخوردار است. بازی هفت سنگ به تمرکز فراوانی نیاز دارد، در نتیجه قدرت توجه و تمرکز، تصمیمگیری و برنامهریزی را در کودک تقویت میکند. همچنین موجب بهبود سرعت عمل و مهارتهای پایه (دویدن، گرفتن و…) در کودک میشود. علاوه بر اینها، کودک با کار گروهی آشنا میشود و اهمیت آن را به خوبی درک خواهد کرد.»
قدیریان بازیگر و مربی هفت سنگ خوبی است. میخواهد ما در این بازی چابک شویم و با درایت و هوشیاری کامل سنگها را روی هم بچینیم و برنده بازی باشیم. راه را هم نشان داده؛ از بهت و سکون در آمدن و اندیشیدن به نقطه مطلوب و تامل در مسالهها و فهم و حلِ آنها (4). او در مصاحبهای در سال 1397 گفته: «زندگی خیلی بازی دارد. برای من همه چیز این دنیا و زندگیم مثل معما است و من انگار آمدم اینجا که کلیدش را پیدا کنم و رمزهایش را باز کنم و خب طبیعی است که اول از همه سراغ خودم میروم.»
باید از خود شروع کنیم. دعوتتان میکنم با بازی هفت سنگ شادی قدیریان همراه شوید و در کنار او هفت سنگ بازی کنید تا از مجازات ایزدان رهایی یابید. شاید هم به دامشان افتید، اگر برعکس بازی کنید. و در پایان دنبالهای توسط اینجانب بر قطعه شعر عبد نیکپو که پایان بخش یا استیتمنت نمایشگاه بود:
که سنگ نیست/ ابریست کمی سرسخت/ نشسته/ با سهم سهمگین اش از نگاه/ به سنگینی بعدها/ بینِ دو پلک/ تا خیال کنی یکی ست/ که ابر نیست… / قلب است/ قلبی از سنگ / که اگر چاره ای نجویی/ در بند خواهی شد/ در زندانی ابدی/ به وسعتِ سنگت/ قلبت/.
مهرماه 1402
منابع و پانوشته ها:
1- از کتاب فرهنگ اساطیر یونان و روم، تالیف ژوئل اسمیت، ترجمه شهلا برادران خسروشاهی، انتشارات فرهنگ معاصر.
2- از مقاله «تفسیر نقش زن در آثار عکاسی شادی قدیریان از منظر هرمنوتیک گادامر»، الهام اکبرزاده قربانی، علی مرادخانی و الهام عصار کاشانی، مجله پژوهش در هنر و علوم انسانی، شماره 32، اسفند 1399.
3- اشاره به آیه ۷۴ سوره بقره: «سپس دلهای شما پس از این واقعه، چون سنگ سخت شد و حتّی سخت تر از سنگ.»
4- اشاره به عنوان کتابِ «زندگی سراسر فهم مساله است»، تالیف دکتر نعمتاله فاضلی، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
بام نقد و نظر
جمال الدین تیموری