درباره نمایشگاه آثار سارا توانا، با عنوان «نمیخواهم متولد بشوم» در پروژههای آران
باورهای عامیانه، آداب و سنن و در نهایت عناصر فولکلور یا فرهنگ مردم ریشه در بطن جامعه و الگوهای اجتماعی دارد. آدمی تا قبل از تشکیل اجتماع در معنای مدرن، در مواجهه با طبیعت و توجیه وقایع زندگی داستانپردازی میکرد تا آنچه را که در خود و پیرامونش میدید، قابل درک کند. ادراک و فهم انسان نخستین نه به اندازه انسان امروزی نبوده که با وجود تکنولوژی در مسیر زندگیش پیش رفته است. از اختراع چرخ تا هوش مصنوعی آنچه روبهروی ماست، ریشه در همان مواجهه ابتدایی انسان با طبیعت دارد. در همان لحظه نخستین که انسان از درون غار، نمایی از طبیعت افسارگسیخته را در برابر خود دید و در تلاش برای فهمیدنش وارد فرایند علت و معلولی میشود.
در اشاره به یکی از باورهای عامیانه، سارا توانا با تکیه بر ساخت مجسمه به سراغ مفهومی در فولکلور ژاپنی میرود، که کاپا نام دارد. کاپا به معنی جن آب، یک جانور افسانهای است. بیشتر نقاشیها و نمایشها کاپا را به صورت جانوری در ابعاد یک کودک و دارای اندامی شبیه آدمیزاد به تصویر میکشند، ولی اندامش به شکل قورباغه نزدیکتر است. کاپا ساکن تالابها و رودخانههای ژاپن است و دارای ویژگیهای گوناگونی است که برای سکونت در آب کمکش میکنند؛ همانند دست و پای پردهدار. کاپا آشوبگر بدجنسی است. شوخیهایش از شوخیهای ساده گرفته، مانند خارج کردن باد معده، تا رفتارهای جدی و بسیار بد ،مانند دزدی محصولات، بچه دزدی، یا تجاوز به زنان را شامل میشود.
نمایشگاه «نمیخواهم متولد شوم» ارجاع مستقیمی به کتاب کاپا اثر ریونوسوکه آکوتاگاوا دارد. ماجرا مربوط به مردی است که به سرزمین کاپاها راه مییابد و با زندگی آنها آشنا میشود و زمانی که به جهان واقعی باز میگردد، از هستی و وجود خود ناامید و زندگی انسانی برایش منزجر کننده میشود. نویسنده به این وسیله برخی از مسائل زندگی آدمیان را به چالش میکشد. در برداشت سارا توانا از کتاب کاپا، با تشبیهی انسانگونه از این موجودات روبهرو میشویم. جانوری افسانهای در شکل و قامت انسانی تجسم یافته و رفتاری مشابه رفتار آدمی پیدا میکند. اما با این وجود یکی از مشخصههای کاپا در همین فرم انسانی حضور دارد و آن کاسهای پر از آب در سر آنهاست که منبع قدرت کاپا محسوب میشود. هنرمند با وفادار ماندن در ارایه این مشخصه، خیالی بودن این موجود را به مخاطب یادآوری میکند.
کتاب ریونوسوکه آکوتاگاوا و نمایشگاه سارا توانا هر دو در بطن خود، دارای زیر متنی اجتماعی و سیاسی هستند. تشبیه حالات، روحیات، رفتارها و مسائل اخلاقی و اجتماعی در قالب یک داستان تخیلی و در بیانی نمادین، نقدی بر اوضاع و احوال جامعه مدنی ماست. انسان که در معنای مشخص، موجودی دارای تمدن شناخته میشود، گویی مصداق بارز رفتارهای احمقانه و بیمنطق میشود که در توجیهی نمادین همچون موجودات خیالی مانند کاپا رفتار میکند. البته هنرمند در یک تعبیر شخصی و با زاویه نگاه امروزی، مصادیق جامعه را با افسانه کاپا مشترک یافته است.
در بخشی از نمایشگاه، کاپای مادر در حال زایمان بچه خود است. در این حین پدر بچه با جنین در رحم مادر به گفتوگو نشسته و از او میپرسد آیا واقعا تمایل به متولد شدن داری؟ و اگر جنین با صراحت پاسخ مثبت بدهد، فرایند زایمان تکمیل خواهد شد. در ایدهپردازی سارا توانا برای نمایشگاه، عنوانی انتخاب شده است، که گویی از زبان کودک فریاد زده میشود: «نمیخواهم متولد شوم». شاید این عنوان را ما قبلا فریاد زدیم، یا شاید در همین روزگار نامراد، هر روز در حال فریاد زدنش باشیم. تمام این نمایشگاه در حکم همان جنینی است که در آستانه متولد شدن است. گیر کرده در رحم مادر که نه راه پس دارد نه راه پیش. آنچه قطعی است، این است که نمایشگاه (بخوانید جنین) قرار نیست متولد شود. سارا توانا با این نمایشگاه دلایلی را در یک زیر متن اجتماعی به مخاطب نشان میدهد که چرا جنین کاپا، که حالا برای ما نمادی از جنین انسان است، نمیخواهد متولد شود.
در بخشی دیگر از نمایشگاه با صحنهای همانند سیرک مواجه میشویم؛ سیرکی متشکل از حضور کاپا و البته خوکهایی با اعمال و رفتار احمقانه در حال نمایش. حضور اجتماعی متشکل از کاپا در کنار خوک در سیرک، جنبه نمادین آن را دو چندان میکند. خوک را در ارجاعی ادبی میتوان در داستان قلعه حیوانات دید و آن تعبیر نمادین و تشبیه رفتارهای شنیع انسانی به خوک. در نمایشگاه سارا توانا ما با سیرکی روبهرو هستیم که خوکها در حال اجرای نمایش هستند، تسخیر شده توسط کاپا و حتا در حال خورده شدن. سیرک را در مفهومی میتوان پوچی و اضمحلال دید. تکراری هر روزه، با چاشنی آزار و اذیت حیوانات و رفتارهای بیمنطق و دروغین دلقک آن؛ کنترل شده توسط عدهای انسان که صرفا از سیرک تصور بیشتری از یک منبع درآمد ندارند. حال این سیرک را در نسبت با کاپا، انسان و جامعه انسانی ببینید. یک دور باطل، بدون هیچ افق روشن که تغییری در وضعیت انسانی یا اجتماعی را نوید دهد. همان مصداق بارز برای توجیه رفتاری احماقانه و بیمنطق انسانی.
بام گردی
محمد شمس