در زادروز کرت شویترز
«هنرمند آلمانی که با جنگ تعریف میشود.» (کرت شویترز)
درست مثل هر روز در چند ماه آخر زندگیاش، کرت شویترز (Kurt Schwitters) چمدان کوچک حاوی قلممو و ابزارش را برداشت و خانه خود در آمبلساید، نزدیک دریاچه ویندرمر را ترک کرد و راهی انباری دورافتاده در دره لنگدیل، در حاشیه روستای الترواتر، شد. حضور او در آنجا به تصویری آشنا تبدیل شده بود؛ از اتوبوس پیاده میشد و با عجله در امتداد خطوط حرکت میکرد تا کمتر لحظاتی را از دست بدهد. شویترز مصمم بود که میراث هنری خود را به پایان برساند؛ تبدیل انبار قدیمی به یک غار مدرنیستی که دیوارهای آن پوشیده از مجسمهها و کلاژهایی از اشیاء بهدقت چیده شده بود، کاری که او را قبل از جنگ در آلمان مشهور کرده بود.
غوغای سیاست قرن بیستم او را از وطنش بیرون و سرگردان کرده بود. در اروپای شمالی میچرخید تا اینکه در کامبریا، در انباری دورافتاده، نمناک و قدیمی کار خود را از سر گرفت. زمستان سخت انگلیس و کار عبث تکه تکه کردن، چسباندن، سر هم کردن و آویزان کردن، رنگ کردن و ساختن چیزی که هیچ نبود. او قصد داشت در هنگام مبارزه با مرگ و میر و سرما، امری ملموس و قطعی را پشت سر بگذارد.
انبار مرز؛ پایان کار
وقتی وارد انبار شد احساس کرد که بعد از یک دهه جابهجایی و سرگردانی، اینجا مکان و فضای اوست، جایی که به او تعلق دارد، جایی که می تواند کار کند و اثری از خود به جای بگذارد. او تابستان قبل شصت ساله شده بود و انگار این آخرین فرصت او بود. این شوق و شعف چندان نپایید؛ بیماری او را برای هفتهها در رختخواب انداخت. دکترها گفتند علاوه بر سکتهای که در سال 1944 داشته، حالا خونریزی داخلی هم به قلب و عروق او فشار آورده و توانش را کم و عضلاتش را تضعیف کرده است. این زمانی بود که او تقریباً میتوانست صدای رعد و برق مرگ را در طوفانهای پاییزی بشنود. چنین بود که زمانی که اندکی توان خود را به دست آورد دیگر زمانی برای از دست دادن نداشت و باید هر روز کار میکرد.
با نگاهی به سنگکاریهای قدیمی زیر سقف شیبدار، نفسهای کدرش که در بامها ناپدید میشد، به این فکر کرد که این سطح، واضحترین بوم برای آخرین وصیتنامه هنریش نیست. البته که «مرزباو» (Merzbaus) کامل شده بود، هرچند که بسیاری از کارهای پیشین مجموعه «مرز» (MERZ)را که عنوانش هم ابداعی خود او بود، قربانی تاریکی دهشتناکی میدانست که سراسر اروپا را فرا گرفته بود. اما با خود میپنداشت که این یکی متفاوت خواهد بود. این یکی کار میکرد، تحمل میکرد. او فقط به زمان نیاز داشت. او سه سال زمان لازم داشت.
جنگ لعنتی
یک دهه بود که شویترز از آلمان به نروژ گریخته بود. در سال 1937 دو تا از کلاژهای و یکی از اشعار آوانگارد وی با عنوان «آنا بلوم» (Anna Blume) در نمایشگاه سیار «هنر منحط» نازیها گنجانده شد و وقتی شویترز شنید که بازدید گشتاپو از این نمایشگاه قریب الوقوع است، به شمال گریخت. اندکی بعد، زمانی که نمایشگاه به مونیخ رسید، خود هیتلر در مقابل یکی از کلاژهای شویترز عکس گرفت.
جنگ تقریباً از همان ابتدا مسیر هنری او را مشخص کرده بود. شویترز که بیستم ژوئن 1887 در هانوفر متولد شده بود، قبل از جنگ جهانی اول در کالج هنر درسدن تحصیل کرد و هنر را تحت تاثیر پست امپرسیونیسم آموخت. کشمکشهای دوران دانشجویی و سپس جنگ باعث شد که کار او آشکارا لحن اکسپرسیوی بگیرد که او از آن با عنوان پوچگرایی یاد کرد و همین رویکرد سبب شد که با دادائیستها همراه شود. البته او در سال 1919 درخواست کرده بود به دادائیستها بپیوندد که رد شده بود.
او نوشت: «همه چیز در آشفتگی وحشتناکی بود. آنچه در آکادمی آموخته بودم برایم فایدهای نداشت. همه چیز خراب شده بود و باید چیزهای جدیدی از تکهها ساخته میشد. و این مرز (MERZ) است.»
همه چیز و هیچ چیز
بلافاصله پس از جنگ، هر چیزی که شویترز خلق کرد، تحت همین عنوان ابداعی Merz قرار گرفت. او از اشیاء روزمره برای ساختن کلاژ استفاده میکرد؛ رسید رختشویخانه، جدول زمانی حرکت قطارها، تکههای سیم، زبالههای روزمره و غیره. حتی عبارت Merz چهار حرف بود که از یک آگهی تبلیغاتی برای کومرز و بانک خصوصی گرفته شده بود و در یک کلاژ استفاده شد.
شویترز توضیح داد که مرز «ترکیبی از همه مواد قابل تصور برای کار هنری است و از نظر فنی اصل ارزیابی یکسان از مواد منفرد – چرخ چرخدار، توری سیمی، ریسمان طنابی- همه ارزشی برابر با رنگ در نقاشی دارند.»
دیدنیترین ساخته مرز او تبدیل بیشتر خانه والدینش در هانوفر به کلیسای جامع مدرنیستی بود؛ پروژهای که او در سال 1923 آغاز کرد. نام Merzbau را همان زمان مطرح کرد و زمانی که مجبور به فرار به نروژ شد، کار خانه – کلیسا هنوز نیمهکاره بود. اتاقها با دیوارهایی زاویهدار و تودرتو ساخته شده بودند. او اشیای یافت شده و حتی تصاویری از آثار هنرمندان مدرنیست و دادائیست را در ساخت این دیوارها به کار گرفته بود.
در نروژ، دومین مرزبائو را در کلبهای در لیساکر، خارج از اسلو آغاز کرد، اما زمانی که آلمانیها به شویترز حمله کردند، دوباره مجبور به فرار شد. در ژوئن 1940 با کشتی گشتی نروژی فریتیوف نانسن از دریای شمال عبور کرد و به اسکله لیث در اسکاتلند رسید؛ چیزی نداشت جز چند چوب درخت غان در جیبش.
دشمن بیگانه
او مدت کوتاهی به عنوان یک دشمن بیگانه در ادینبورگ بازداشت شد و به اردوگاه هاچینسون در جزیره من منتقل شد؛ جایی که او به مدت هجده ماه همراه هنرمندان و روشنفکران آواره باقی ماند. او به تاسیس «دانشگاه» غیررسمی اردوگاه کمک کرد و تا زمان آزادی در نوامبر 1941، از طریق نقاشی پرترههای کارکنان و دیگر زندانیان درآمد کسب کرد. شویترز پس از آزادی مستقیماً به لندن رفت.
با وجود نمایشگاه در چند گالری، او با موفقیت کمی روبهرو شد. مهمتر از همه، او با ادیت توماس، اپراتور سانترال در مارکس و اسپنسر که در یک پانسیون زندگی میکردند، آشنا شد و همدم زندگی او شد. او توماس را «وانتی» (Wantee) مینامید، چون همیشه از او میپرسید که چای میخواهد؟! توماس الهامبخش او بود، بهویژه زمانی که متوجه شد مرزبائو در خانه والدینش در اثر بمباران متفقین ویران شده است، همراهی توماس روحیه شویترز را حفظ کرد. همسرش هلما که در آلمان مانده بود بر اثر سرطان درگذشت. وانتی یا همان توماس در دوران سکته شویترز از او پرستاری کرد و در سال 1945 انتقال دائمی آنها را به آمبلساید ترتیب داد.
تنها یک دیوار
فکر رفتن به خانه نزد وانتی به او کمک کرد تا در آن روزهای سرد در انبار دوام آورد. زمانی که باران از سقف میچکید و چالههای کوچکی ایجاد میکردند، زمانی که محو نور میشد و سرفههایش که صدایی بدتر از سنگ قبرهای باستانی داشتند، بازمیگشت. شویترز عمیقاً میدانست که سه سال دیگر عمر نخواهد داشت. او به سختی سه ماه مهلت داشت در حالی که فقط یک دیوار غارش تکمیل شده بود و در نهایت روز هشتم ژانویه 1948، در بیمارستان کندال درگذشت.
انبار مرز هنوز آنجاست، البته آن دیوار به گالری نیوکاسل و بعد هم چندین موزه منتقل شد. ساختمان انبار جنگلی هم که در آستانه تخریب بود، همچون زیارتگاه یکی از مبتکرترین هنرمندان قرن بیستم حفظ و مرمت شده است.
بام نقاشی
نویسنده: چارلی کانلی CHARLIE CONNELLY
مترجم: زروان روحبخشان