پوشیدگی درد
درباره نمایشگاه آثار سعید امکانی، با عنوان «چکمههای زمستان در حوالی فروردین»
در گالری ثالث، 30 اردیبهشت تا 10 خرداد 1401
سعید امکانی، نقاش، کارتونیست و شاعری است که با وجود جنسیت مذکر خود دست به خلق آثاری زده که بدون ذرهای تردید به اصل زنانگی و مونث بودن میپردازد. زنانگیای که مادر شدن و مادر بودن و احیای نوع بشر را با نام خود همراه دارد. در این میان نمادی از زنانگی را انتخاب کرده که نه برخاسته از جامعه جهانی، بلکه دقیقا عنصر مشهور جامعه سنتی و اسلامی ایران است. او در آثار خود از این هم پیشتر رفته و در عین ثبت دو اثر در هیبت قداست، پاکی و تحمل حضرت مسیح، به مواردی اشاره میکند که بیگمان پرداختن به آن تابویی عظیم در جامعه است. سعید امکانی از جمله هنرمندانی است که مسائل اجتماعی و تبعیضها و حوادث روزمره بر او تاثیر فراوان گذاشته و آنقدر در وجودش ته نشین شده که هنگام خلق اثر، بر او مستولی گشته و بازخورد و نگاه عمیقش را به این مسئله بروز میدهد. نام مجموعه اخیر او «چکمههای زمستان در حوالی فروردین» به شدت تحت تاثیر اتفاقهای تاسفبار قتلهای ناموسی همین چندسال اخیر شکل گرفته؛ اتفاقاتی که همچون سرمای زمستانی سرد، خون را در رگها منجمد میکند و اثرش همانند چکمههای پوشیده از گِل حاصل از برف و بارانی سخت، تمامی خانه را به منجلابی از ناپاکی آغشته میگرداند.
حوادثی که بارها و بارها در ایران و دیگر کشورهای مشابه روی میدهد، و اثراتش حتی با شروع فصل جدیدی از زندگی هم ادامه مییابد. اگرچه به نظر میرسد که عنوان مجموعه رمزگشای مفهوم آثار است، اما به همینجا ختم نمیشود؛ او سعی دارد آشکار کند و نهان سازد. گاه بیپرده بتازد و گاه همه آنچه را که باید هویدا سازد، زیر پارچه ضخیم سیاهرنگ چادر بپوشاند. نمایش زنانگی در عین عدم برهنگی، آنچنان جنسیت را مطرح میکند که بیش از هر بدن برهنهای، حساسیتها را برمیانگیزد. چادر برای او هم پوشاننده است و هم عریانگر. پوشاننده بدن و آنچه که باید از چشم دیگری پنهان بماند و عیانکننده آنچه که باید در جایی هویدا شود؛ آنچه که باید گفته شود و در گلو خفه میشود.
هنرمند در ابتدای ورودی نمایشگاه، نشانی از قداست را بر سر زنان قرار میدهد؛ زنی که باردار است و زنی که پرندهای را با لانهاش حمل میکند، نشان از باروری و رشد و حمایتگری دارد. دو تابلویی که زنان چادرپوش آن به سمت پوسیدگی پیش میروند و یکی هاله مقدس دارد و آن دیگری خار مسیح را در آخرین لحظات زندگیش. چیدمان حلقه خار آویخته از سقف، در بین این دو تابلو، در حالی که سایهاش همچون خورشید نقاشی کودکان جلوه میکند نیز، در معنای بسیار ساده آن، نشان از ابزار مصیبتی است که توسط یکی از اسیرکنندگان برای زجر دادنشان بر سر این زنان گذاشته میشود.
هنرمند در مجموعه خود، تاج را بر سر زنی باردار میگذارد که با کمترین بیانگری چهره و نگاه به مخاطب، گویا تحمل خود را برای آمادگی در برابر تمامی ظلمها اعلام میدارد و در این میان با حلقه حمایتگر دستانش تنها به حفظ کودک در بطن خود میپردازد. زن دیگر اما، زندگی را بهگونهای دیگر به همراه دارد؛ زنی چادرپوش و با هالهای مقدس، آورنده پرندهای خفته در آشیانه. هنرمند در اینجا اگر چه به تحمل زن و ادامه این مصیبتها در بارداری و خار آویزان اشاره میکند، اما در دیگر تابلوهایش گویا به رمزگشایی این مصیبتها میپردازد. او بیآنکه به دلایل این یورشها بپردازد، تنها به آثار بهجای مانده از آن اشاره میکند، اما همین امر برای کسانی که در معرض این افکار و حوادث قرار گرفته باشند و زمینهای از پیش تعیین شده در ذهنیت خود داشته باشند، آنقدر آشنا است که درد با خونشان، در تمامی بدنشان به گردش درمیآید.
تابلوی دیگر بیگمان با اشاره به قتلهای ناموسی و از آن هم نزدیکتر، به نمایش آن میپردازد. چادری که بدنی بدون سر را پوشانده و تاج خار که در حال خارج شدن از صحنه بر کناره بوم نقش بسته و رنگ قرمز محوی بر زمینه خاکستری که انگار بنا بر کاستن اندوه و درد موضوع دارد هم نمیتواند ذرهای از وجود این فاجعه در جامعه امروز بکاهد. پاهایی که از چادر بیرون افتادهاند درحالیکه بدن در زیر این پوشش از کادر خارج میشود، نقطه عطف و دستاویز خلق چند اثر دیگر این مجموعه است، درحالیکه هر بار عنصری کنار آن مینشیند. “کفشهای پاشنه بلند”، که میتوانست زنانگی بسیاری را در راه رفتن آشکار کند، “نسخه مچاله شده نگارهای قدیمی” که برای قرنها توسط هنرمندان مورد استفاده قرار گرفته و حتی در دوران معاصر نیز بهانهای برای خلق آثار هنری هنرمندان امروز است، در کنار حلقههای “تاج خار”ی که تنها نیمی از آنها در کادر دیده میشود، همه و همه به پایان توان زن، برای تحمل دردی بیش از این و پوشانیدن آن، در زیر پارچهای سیاه که با پیچ و تابهای عیان خود در تصاویر، بازی زمانه را بیش از پیش نمایان میسازد، اشاره دارد.
در نهایت در تابلویی دیگر، چادری سیاه رنگ، بدون حضور پیکری زیر آن، پرتاب شده با ضربات و کشش قلم و رنگ از گوشه بالایی تابلو به نیمه پایین، همچون جنینی در خودرفته و فشرده شده است. نمود نیمی از یک حلقه خار در گوشه دیگر تصویر، نیز گواهی است بر نیستی زن در تحمل رنجی که از دیگری بر او تحمیل میشود.
سعید امکانی اما خود را تنها در نمایش قتل بدن خلاصه نمیکند، اگرچه روح حاضر در آثارش آنقدر غمگین است که سکوتش بیش از فریادش، سخنها برای گفتن دارد. او در تابلویی به اسیدپاشی نیز اشاره میکند. زنی که میتوانست در لباس قرمزی، زیباییش را در ابهت نشستنش هویدا سازد، با صورتی نیمه سوخته و دستی سوخته تصویر میشود. ناخنهایی لاکزده با رنگ قرمزشان که هنوز هم زیباییشان از میان زخمهای دست زیرین هویدا است و صورتی با نیمه عریان خود و گردنآویزی که همچون حلقهای سخت گلوی او را دربرگرفته است، زیبایی و اسارت و غم را در کنار موهایی قرار میدهد که با پوشش چادر بر بالای کادر ظاهر میشوند. سیاهی نیمه بالای تابلو و سرخی نیمه پایین کادر در کنار زخمهایی که بیشتر به رنگ طلایی بر بدن حک شدهاند و چون زینتی دست و صورت را میپوشانند، بیش از پیش برانگیزاننده احساسات مخاطب خواهند بود.
در آخرین تابلو زنی سیاهپوش و کودکی که تنها پاهایشان در کادر دیده میشود، در حال خروج از تصویر ثابت شدهاند. زن هنوز حلقه خار را بر سر دارد و چادرش از پس او بر زمین کشیده شده است. زمین صحرا مانند با هالهای از شهری در دوردست که یادآور ستونهای بنایی قدیمی همچون تخت جمشید است، قدمت حضور پیکری را شهادت میدهد که درحال بیرون کشیدن خود از این ورطه و هجرت به جایی است که هیچ نشانی از آن در دست نیست.
سعید امکانی با اینکه در اولین جمله استیتمنت خود به پیکر زن در زیر پوشش چادر و ولع دیدگان برای کنار رفتن این پوشش اشاره میکند، اما دو پهلو سخن گفتنش را در جایی دیگر آشکار میکند؛ «نقاشی برای من گاهی فاش کردن و هویدا ساختن است و گاه پوشاندن آنچه که نباید.» اما این دوپهلو سخن گفتن وقتی با رنگ روی تابلو مینشیند، بیش از آن اشارهگر پیش میرود که بتوان به راحتی، با دیدهای دیگر به آن نگریست. مسائل زنان و درگیری آنها در موقعیت اجتماعی این روزها در جوامعی که با سنت و مذهب خود، بسیار متعصبانه با اطرافیانشان برخورد میکنند، در آثار این مجموعه کاملا مشخص است و این شاید نقطه مثبتی باشد برای هنرمندی که نمیخواهد بیتفاوت از اتفاقات زمانه خود عبور کند و بیهوشیاری هنرمندانه خود تنها به خلق آثاری بپردازد.
سعید امکانی اگرچه پوشش مشخصی را برای منظور خود استفاده مینماید که میتواند نقطه قوت افکار گردانندگان جامعه را در تمامی جوامع دیگر بروز دهد، اما این پوشش برای او، بیگمان، برملا ساختن چیزی جز این نقطه قوت و والایی فکر آن دیگران است. او چادر را بهمثابه نماد زن آسیبدیده میگیرد؛ زن مصیبتکشیده ایرانی، اما از آن هم پیشتر میرود و چادر را نماد ایران میگیرد. هر بار گوشهای از این چادر در بخشی از تابلو قرار میگیرد؛ شمال، جنوب، شرق و غرب و همه در هالهای از خونابه بر زمین افتادهاند. این دو پهلو سخن گفتن در اینجا نیز خود را نشان میدهد. گویی که میخواهد آثارش دردی نهفته را در دل زن و مرد برجای میگذارد. آثار او درد دارد، دردی نهفته در پس سیاهی پیچ و تاب خورده جامعهای که هویت، زیبایی، اصالت و حتی تنهاییش را در خفا به نظاره مینشیند. هنرمند خود از بیان این درد آگاه است، برای همین میگوید: «پوشیدگی گاهی برهنه ساختن وجود خود درد است.»
بام گردی
دبیر: محمد شمس
نویسنده: سیما افتخاری راد