بنیاد لاجوردی با همکاری گالری طراحان آزاد از تاریخ ۴ تا ۲۴ اسفند ۱۴۰۲ مروری بر آثار نقاشی معصومه مظفری با عنوان «خاطرهها و فراموشی» دارد. چهرههایی با نگاههای خیره بر بومهایی با ابعاد بزرگ، میزهایی با پارچههای چروک و انبوه اشیایی همچون قاشق و چنگالها، اتاقها و فضاهای خالی، دیالکتیکی میان بیرون و درون را در چند ساحت به نمایش میگذارند: در ساحت مسئلهی هنر و اجتماع، در ساحت روانکاوانهی نگاه خیره میان سوژه و ابژه و در ساحت مکانیّت و فضای داخلی و محیط بیرون. این مسئله در آثار پرتره هم در قالب شخصیتهایی که با نگاه خیرهی خود به مخاطب، مرز سطح دوبعدی و بازی قدرت میان بیننده و ابژه را در هم میشکنند و او را به مبارزه میطلبند، به چشم میخورد و هم آنجایی که لکهخون جاری شده از بینی، نشانهای نهان از فشار بیرونی بر روی شخصیت را به نمایش میگذارد. در آثاری که فضا و مکان سوژهی اصلی آنهاست، هنرمند در فاصلهی مشخص و بیرون از قاب در، به اتاقی خالی مینگرد و نشانههای حضور و فقدان را دنبال میکند. اشیایی که روی میز پخش شدهاند یا در گوشه و کنار اتاق به چشم میخورند، یا آنجایی که بخشی از محیط بیرون از پشت قاب پنجره به تصویر کشیده میشود، باز هم گفتگویی است میان درون و بیرون. و در میان همهی اینها، هنرمند اشارهای به بیرون از اثر نقاشی نیز دارد. آنچه در زندگی واقعی و محیط پیرامون رخ میدهد، حتی آنچه در درون اثر میگذرد را نیز تحتتأثیر قرار میدهد و مانند قاشق و چنگالهایی که در حال فرو ریختن هستند، نشانهای از خود بهجای میگذارد. نمیدانیم که چه اتفاقی چنین آشوبی به پا کرده است، اما بهطور قطع، رخدادی در بیرون در حال وقوع است. این نوع نگاه و آنچه که در اینجا دیالکتیک بیرون و درون نامیده شده است، با شیوهی واقعگرایانهی نقاش در ارتباط و هماهنگی است و مظفری، همچنان که نگاهی به نقاشی در ساحت هنری و تکنیکی آن دارد، همواره نیم نگاهی به بیرون و اجتماع دارد و این مسئله در دورههای مختلف روند هنری او به چشم میخورد.
وقتی از صمیم مختصات الماس ها سوار بر پشت گاوی از زَر سرود رسیدن سر دَهی دیگر در دامان انتظار نیستم تن داده ام به یورش فسیله هایی تفنگ دار که نیمی انسان اند و نیم دیگر هیچ….
پس از مرگ نزیسته هایم را نقاشی خواهم کرد از دخترانگی زنان کهنسال شعری خواهم نوشت و دوست خواهم داشت هر آن کس که بی لبخند بیاید به دیدار شک به خدایی که در چشمانم نگاه می دارم ….
میان میعان بیواژهی تمام خوابهایی که قلم شدند عنقریب درهمین نزدیکی به مرگ بدل خواهم شد حتی اگرهرصبح به شما نظاره و قصیده عطا کنم
و حقیقت این است که من همان شعری ماندهام که نا نداشتهام هرگز بگویمش …
به پیشنهاد فرزین پارسیکیا
به یاد نمی آورم صدایی را که از خون ماه بر طره سوگوارم می چکید
بیاد نمی آورم فرو غلتیدن دستهای مضروبم را نشان مرا باد می آورد از پس کوه نشان مرا قافله های کوچ شده میدانند.
رساتر بگو گوشهایم سنگین است. افسوس چه سهمگین غربتی است رساتر بگو
تا شنیدن بالهای پروانه فرصتم هست تا فشار ماشه و نعره آن شهید سرگردان
بوی نا معلومی می آید بوی خفگی بوی خالی ناودانهای عطشناک
رساتر بگو کسی که قلب ستاره ها را جستجو می کند و عقربه های ساعتش را با رگهای گیاه گره میزند نگاهش بر سطوح سرخ ارواح سرگردان مانده رساتر بگو.
بتول عزیزپور فروردین 50
بتول عزیزپور شاعر اهل مسجدسلیمان و پژوهشگر تاریخ و ادبیات است. لیسانس ادبیات از دانشگاه تهران و دکترای تاریخ از دانشگاه سوربن پاریس. نخستین شعرش در سن 13 سالگی در مجله فردوسی به چاپ رسید. عزیزپور از اعضای بنیانگذار دوره دوم تجدید حیات کانون نویسندگان ایران در سال 1356 خورشیدی بو
به پیشنهاد آناهیتا رضایی
داستان هفته
داستان کوتاه
مجموعه داستانهای کوتاه از مشاهیر ادبیات جهان
پلی بودم سخت و سرد، گسترده به روی یک پرتگاه. این سو پاها و آنسو دستهایم را در زمین فرو برده بودم، چنگ در گل ترد انداخته بودم که پابرجا بمانم. دامن بالاپوشم در دو سو به دست باد پیچ و تاب میخورد. در اعماق پرتگاه، آب سرد جویبار قزلآلا خروشان میگذشت. هیچ مسافری به آن ارتفاعات صعبالعبور راه گم نمیکرد. هنوز چنین پلی در نقشه ثبت نشده بود. بدین سان، گسترده بر پرتگاه، انتظار میکشیدم، به ناچار میبایست انتظار میکشیدم. هیچ پلی نمیتواند بیآنکه فرو ریزد به پل بودن خود پایان دهد.
یک بار حدود شامگاه نخستین شامگاه بود یا هزارمین، نمیدانم اندیشههایم پیوسته درهم و آشفته بود و دایرهوار در گردش. حدود شامگاهی در تابستان، جویبار تیرهتر از همیشه جاری بود. ناگهان صدای گامهای مردی را شنیدم! به سوی من، به سوی من. ای پل، اندام خود را خوب بگستران، کمر راست کن، ای الوار بیحفاظ، کسی را که به دست تو سپرده شده حفظ کن. بیآنکه خود دریابد، ضعف و دودلی را از گامهایش دور کن و اگر تعادل از دست داد، پا پیش بگذار و همچون خدای کوهستان او را به ساحل پرتاب کن.
پیشنهاد گروه نویسندگان پشتبام
کتاب هفته
نام کتاب : رمان سیدارتها نویسنده: هرمان هسه نشر ماهی
درباره کتاب:
کتاب تاثیرگذار سیدارتها یک رمان معنوی از هرمان هسه، نویسنده آلمانی است که بعدها تابعیت کشور سوییس را گرفت. سیدارتها کتابی در ستایش بودا است. کسی که راه خویش را بدون هیچ سستی تا به آخر دنبال کرد. رمان سیدارتها به طور کلی یک سفر است. سفر عرفانی سیدارتها برای سیدن به معنویت، برای رسیدن به کمال و برای رسیدن به روشننگری
از متن کتاب : «سیدارتها تلاشی دیگر و دیگرگون است در راه خردمندی. سرکشی هسه علیه پارسایی خانوادگی این بار در صحنهای هندی، آن هم صحنهای افسانهای، نمود مییابد. این داستان شرحی است بر عقیدهای فردباور و ردّیهای بر هر گونه مکتب، حکم طرد جهان قدرت و ثروت و ستایشنامهی زندگی تاملمدار. هسه این داستان را با نثری ساده انشا کرده است. سادگی فرزانهوارش یادآور زبان کهن است. جوانان آن را همچون اثری انگیزهبخش در عرصهی ادب خواندهاند، همچون متنی مقدس.»
جنگ جهانی اول در شرایطی بیشتر از صد سال از عمرش میگذره که بیشک، جهانی که امروز در اون زندگی میکنیم متاثر از این جنگ گسترده خانمانسوز در تمامی ابعاد فرهنگی، تاریخی، سیاسی یا اجتماعیه.
“روبرتو بنینی ” کمدین و فیلمساز برجسته ایتالیایی در مصاحبه ای که با ” راجر ایبرت ” منتقد بنام آمریکایی در مورد فیلم تحسین شده اش ” زندگی زیباست ” داشت نقل به مضمون می گوید زمانیکه این فیلم را ساختم در ایتالیا احزاب راستگرا و فاشیست به فیلم من برای به سخره گرفتن فرهنگ والای ایتالیایی تاختند و در کن، چپ گرایان برای شوخی با فاجعه هولوکاست، درحالیکه هر دوی این گروه ها فراموش کردند که فیلم من نه درباره فرهنگ ایتالیا و نه در مورد هولوکاست است بلکه فیلمی است درباره روح انسان.
“زندگی زیباست” یکی از برترین آثار کمدی جهان محسوب می شود. آن سان بزرگ که برای اولین بار در تاریخ جوایز آکادمی ( اسکار)، علاوه بر اسکار بهترین کارگردانی و بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان، اسکار بهترین بازیگر مرد را برای روبرتو بنینی به ارمغان آورد، آن هم در فیلمی کمدی و غیر انگلیسی زبان. جایزه ای که تا پیش از آن تنها در دستان بازیگری افسانه ای چون “سر لارنس اولویه ” آرام گرفته بود .
داستان فیلم را به دو قسمت می توان تقسیم کرد: در بخش اول ماجرای عاشقانه گوییدو، کمدینی میانمایه با دورا و ازدواج این دو با وجود موانع ریز و درشتی که بر سر راه این ازدواج قرار دارد و در بخش دوم زندگی این زوج عاشق به همراه پسرشان و درگیر شدن آنها در فجایع جنگ جهانی دوم. بنینی با بهره بردن از نبوغ و قریحه مثال زدنی خویش این دو بخش را در کنار هم قرار میدهد و فیلمی می سازد که در دهشتناکترین لحظه ها اشک و خنده را توامان به بیندگانش ارزانی می دارد.
در این روزگاران که سایه جنگ و نابودی بیش از پیش بر سر ما گسترانیده شده است شاید تماشای شاهکار بنینی این نکته را به ما یادآور شود که در مسیر پر تلاطم زندگی تنها امری که می تواند نوری از انتهای تونل یاس و ناامیدی بتاباند این است که ” زندگی زیباست ” آری ” زندگی زیباست ” .