مریم عابدی، در تازهترین نمایشگاه خود با عنوان «سونات بیستون» در گالری اعتماد، ما را به تماشای روایتی از فرم در فضایی سربسته فرا میخواند که هفت سال در پرداخت آن کوشیده است. این آثار در دو طبقه قرار داده شدهاند و هم در قالب بوم و هم در قالب حجم به نمایش درآمدهاند. ویژگی برجستهی این آثار نگاه متفاوت به کاربریهای بوم و ابزارهای نقاشی در شکلهای متعارف آن است. مریم عابدی که ابتدا کار خود را با نقاشی فیگوراتیو آغاز کرد، دربارهی تغییر سبک هنری خود میگوید: «فیگوراتیو کار کردن امکانات وسیعی را به من میداد که در عین حال میتوانست سدی برای اولویتهای جدیدم شود. یکی شدن با کار یا همان بخشی از فرایند اثر شدن، همراه با متریال شدن، تجربه و زندگی کردن از خلال اثر هنری کمکم برایم بیش از بازنمایی فیگوراتیو اهمیت پیدا کرد» آنچه «سونات بیستون» به آن میپردازد، دغدغهی اصلی یک هنرمند است که همانا کوشش برای به چالش کشیدن فرمهای متعارف و بازیگوشی در استفاده از بافتهای متنوع است. گویی که روایت فرمها، بیگانه با تاریخ ما انسانها نیست و چنانچه در بیانیهی اثر میخوانیم «همیشه امید به پشتیبانی انسان همچون روزنهی نوری کتیبههای تاریخ را در مینوردد و وارد صحنه میشود. امیدی که ناظر بر سدهای زنگار گرفته و بیثباتی به رنگ خون گرفتهی سرگذشت انسان است».
شعر هفته
زمان با تمام آدمهایش مقابل من ایستاده بود و اگر بگویم لحظهای را تکان دادهام، ثانیهای را عبور دادهام یا در برابر آدمی جنگیدهام دروغ گفتهام
دیگر درون خاطرهای دور ساکن شده بودم خاطرهی بیرون انداختن سکوت از خانهی آن مرد درست در سهی نیمهشب که میخواست صدایم را از پشت در بشنود و من به رفتگر محلهی خودم سلام دادم
در خاطرهی آن ماه تلخ که ناچار بود بالای سر خانواده باشدو ناچار بودم از بلندترین شاخهی درخت تماشایش کنم و سایهی زنی در نیمهی تاریکش شاخه را شکست
تو از آینده آمدی از آن سو که آفتاب تابید نشانم دادی آدمهای در گذشته در متروکهای تاریک درگذشتهاند و فاتحه بر خاک سرد از دهان افتاده
نشانم دادی قلبم هنوز کار میکند و صدای تو موسیقی بیکلام بود
از حضور توست که دیگر لبخند میزنم به هر که نقاب میگذارد به هر که نقاب برمیدارد
از حضور توست که دیگر با هربار فکر کردن به مرگ دوبار به زندگی میاندیشم و خون با تمام رگهایش در شقیقههایم گردش میکند
تو نوازشم میکنی و انگشتان کشیدهی من که به گرمای زمستان عادت نداشتهاند قندیلهایی بیقرارند که حالا به تمام رودخانههای جهان چنگ میاندازند
منیره حسینی
به پیشنهاد فرزین پارسیکیا
شعری برای آن گل نیلوفر که پر پر شد …
راهی از ماه میگذرد راه آن دو چشم سیاه و آوازی که من از صورتش میخوانم عاشقانهای شده است بدون درد بدون خونریزی بدون حتی فریادی در سیاهی گلو تک و تنها از رویا بالا میرود تک و تنها به ماه میرسد اما تک و تنهایمان گذاشته است عشق تک و تنهایمان گذاشته است.
سپیده جدیری
زندگی
بریدهام این روزها ولی نه از چاقو انگشتهایم را تمام کردهام برای کندن خاری که دل میبندد به چشم برای خستگی از پایی که حرف میزند از پلهها یکریز به آرزوی بافتن آسمان نمیرسم به ریسمان بریده میشوم از رازی که ساختهام و چه دستهایی که کارشان ساخته میشود از کاری که ساختهاند میگویند برای زندگی طور دیگری باید مرد وقتی که بستگی درها قطع کند روشنی این چشم را انگار که پرندهای کوچ کرده باشد از دهان یا جنگی که بلند شده باشد از چنگ کشیدن به بلندترین ریسمان و مقرر شود که هر روز تکهای از دستهای کسی بشود غنیمت این همه مرگ دستهایی که تمام میکند دستهایی که تمام میشود بهزاد میگوید که بنای کاخ خورنق تمام شد و سنمار معمار از بالای کاخی که افتاد که افتاده شد به تنی که دیگر نداشت برای کلمهای که ساخت کارش را از همان چیزی که ساخت کارش را، و این جملهی ناتمام و این مرگ ناهنگام چه تماشایی است برای ریسمان و مردمی که بافتهاند که میسازند کار هم را از هم که ساختهاند به هم بلند میشوم از فریادی که نام دوم چاقوست بریده میشوم از رگها و ریشههایی که دم زدهام که دم کردهام برای چای عصرانه دوایی که هم زهر است و هم درمان به رسم رازی که کشتهام ولی نه از چاقو خونی که انگشتم را تمام میکند و مادرم میگوید خون که بکاری، خون درو میکنی لیلا راز مرده است راز همیشه میمیرد
لیلا صادقی
به پیشنهاد آناهیتا رضایی
داستان هفته
داستان کوتاه
تازهترین مجموعه داستان فریبا وفی، دوازده داستان دارد که درونمایه بیشتر آنها به هم نزدیک است. فریبا وفی متولد ۱۳۴۱ تبریز است و داستان کوتاه و رمان مینویسد. رمانهای «پرندهٔ من» و «رؤیای تبت» او، برندهٔ چند جایزهٔ ادبی معتبر از جمله جایزه هوشنگ گلشیری، رمان سال و یلدا شدهاند. جهان وفی سرشار از حوادث به ظاهر کم اهمیتی است که سرچشمه ترس، ناکامی و در انتها تحول شخصیتهایش میشود. در همه داستان ای «بیباد، بیپارو» رها بودن و تلاش برای یافتن امنیت از عناصر تکرار شوندهاند. آدمها بیشتر با خود سخن میگویند و برای همین رفتارهای بیرونیشان تکاندهنده و مرموز به نظر میآید. رازی که با شنیدن صدای پای مرگ جان میگیرد و خواننده را با سرنوشتهایی مواجه میکند که در جستجوی راهی به سوی رستگاریاند. بخشی از داستان «کابوس شناور»: «شمسی از نشستن درک درستی نداشت، چون هیچوقت نمینشست. عارش میآمد چند دقیقه بیشتر روی مبل بنشیند. در موقعیت نشسته روی مبل، انگار روی صندلی اعدام نشسته باشد، دلواپس و معذب بود. ندیده بودم توی مبل فرو برود و راحت تکیه بدهد. دایم سرپا بود و وول میخورد. روزی صد دفعه با بدن ریز لاغرش هولهول از اینسر تا آنسر خانه میرفت و برمیگشت. همهاش هم به خاطر کارهای الکی. اگر یک دانه هستهٔ خرما میانداختم توی پیشدستی یا اگر شیرینی ناپلئونی میخوردم و ذرهای از پودرش میریخت توی بشقاب، بلند میشد و بشقاب را تمیز میکرد و شیرینی را کوفتم میکرد.»
پیشنهاد گروه نویسندگان پشتبام
کتاب هفته
عنوان این اثر برگرفته از بند اول شعریست منسوب نویسندهای از گارد سوئیس (۱۷۹۳) که از ترجمهٔ فرانسهٔ آن گرفته شده است: «Notre vie est un voyage / Dans l’Hiver et dans la Nuit / Nous cherchons notre passage / Dans le Ciel où rien ne luit» (زندگی ما سفریست/ در دل زمستان و در دل شب/ ما در جستجوی راه عبور خود هستیم/ در دل آسمانی که هیچ چیز در آن نمیدرخشد)
آنری ورنوی کارگردان تجاری ساز بی بدیل فرانسوی در دوران حرفه ای پرکار خود فیلمهای زیادی ساخت که برخی از آنان از فیلمهای تجاریِ مثالی تاریخ سینما هستند. او در طول فعالیت خود کار در ژانرهای بسیاری را تجربه کرد از کمدی رمانتیک سانتیمانتال فرانسوی تا فیلم های جنگی و حتی تریلر سیاسی.” عشق و زن فرانسوی”، ” توپ های سن سباستین ” و ” آی مثل ایکاروس ” سه نمونه از ساخته های پرشمار ” آنری ورنوی ” هستند . ورنوی به تقریب با تمام سوپر استارهای دهه 60 سینمای جهان همکاری کرد ، ” یول براینر ” ، ” عمر شریف ” ، ” کلودیا کاردیناله ” و “آنتونی کویین ” بازیگران مشهور و تراز اول بین المللی آن سالها در جلوی دوربین ورنوی به ایفای نقش پرداختند .
ولی بی شک جواهر درخشان این انبان پربار ” دسته سیسیلی ها ” ست . فیلمی در ژانر گانگستری – جنایی با بازی سه قله هنرپیشگی فرانسه . ” ژان گابن ” ، ” الن دلون ” و ” لینو ونتورا ” .
ویتوریو مانالزه ( ژان گابن )رهبر یک خانواده سیسیلی مرتبط با مافیاست، او توانسته در طی اقامت طولانی مدت در مارسی شرایط کسبوکار موفق و موقعیت اجتماعی آبرومندانهای برای خود فراهم کند. هرچند که هیچ وقت پلیس فرانسه دست از نظارت دورادور خانواده او برنداشته است. مانالزه از طرق مختلف و غیرقانونی سعی در ایجاد راههایی برای امرار معاش خانواده خود دارد، اما با ورود روژه سارته(آلن دلون) جسور، سرکش و فراری از دست پلیس شرایط خانواده مانالزه نیز دستخوش امواج خروشان و بادهای نامساعد ناشی از حضور این فراری در بین خود میشود. مانالزهها که در شرایطی وخیم با گرفتن پول از خواهر روژه سارته او را از دست سیستم قضایی فرانسه رهانیدهاند در قدم دوم خود را درگیر نقشه سرقت از موزهای میبیند که ” روژه سارته ” نقشه های سیستم امنیتی آن را در اختیار دارد. کمیسر “لی گوف” ( لینو ونتورا ) افسر مسئول پرونده فرار سارته درمییابد که خانواده مانالزه و سارته بهشکلی با هم در یک سرقت جدید همکاری خواهند داشت و به همین منظور مراقبت از آنان را چند برابر میکند. مانالزه متوجه میشود که نقشه سرقتی که سارته دارد اجرا شدنی نیست و به همین دلیل دوست دیگرش در آمریکا (تونی نیکوسیا) را وارد ماجرا میکند. نقشهای فوقالعاده طرح میشود و همه گروه دستبهکار میشوند در حالی که پلیس نیز با تمام نیرو کل گروه را زیر نظر گرفتهاست…
در دهه شصت خودمان ، دوران کاست های ویدئو ” تی سون T7 ” و بعدها ” بتا مکس ” و در نهایت ” VHS ” نسخه دوبله دسته سیسیلی ها در ساک هر ” آقا فیلمی” که قرار داشت مرتبت او را در نزد مشتریانش به جایگاه خدایگانی ارتقا میداد و این فیلم در دور هم جمع شدن های گاه و بیگاه آخر هفته خانوادگی حکم دسری سلطنتی بعد از شام را داشت . آنونس این فیلم با صدای ماندگار ” ابوالحسن تهامی” یکی از دیدنی ترین آنونس های سینمای ایران است.